... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

نشت ثانیه ها

با ام معین  نه ام هر چه عشق فلسفه هنر ادبیات و این اواخر مطالعات زنانه   

راهی ساختمان مرکزی شدیم تا تراژدی شکست امتحان دکتری مون و شفاف سازی کنیم  

 

مشترک مورد نظر در دسترس نبود  

 خواستیم از کتابخانه غرق اقایون استفاده کنیم تا شاید ناکام های صندلی دکتری ناکام مدال پایان نامه نشند ولی دسترسی به این ساحت هم ممکن نبود  

خلاصه ساید بای ساید راهی خیابان گردی شدیم تا بالاخره مشترک مورد نظر جلسه اش تمام بشه  

پولای بی زبانو ریختیم به حلقوم نظام مصرفی  

ساعت دو نیم شد  

از پاها که به جلز وولز افتاده بودند  بگذریم شکمها هم ندای پلیز ریچارچشون بلند شده بود  

 

اغذیه فروشی ها به مزاج پاکشومایی مون نمی چسبید سراغ کیوسک محصولات اما م رضا را گرفتیم  

اشترودل  

کجا صرف شود ؟؟ 

کنار خیابان یا شاید راهرو کتابخانه  

ولی نه هردو تا شون با زی ما (؟!) مچ نبودند  

تنها گزینه بجای مانده میز کتابخانه بود و چشم غروچه کتابخانهای اون که البته این بار بدلیل لیتی بودن اشترودلای مورد نظر چشم بد از ما دور گردید .  

  پیام قصه :! 

در عصر ثانیه ها اگه مراقب نباشیم فقر فرصت مارا بستری غسالخانه پیشرفت میسازه .

نظرات 1 + ارسال نظر
حسنا چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 17:52 http://danesh4000.blogfa.com

سلام بانو!
ادم ها دشمن چیزی هستند که نمی دانند...حتما خیری نهفته است در پس این نمره های درخشان ما...در پس رد شدنمان از این به ظاهر امتحان...در پس این بی خیالی مان..و در پس این سبکبالی مان که بعد از امتحان به سراغمان آمده...حتما خیری ست و ما نمی دانیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد