سلام ترو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی شاید اون فراموش شده من باشم برای من توی تمام دغدغه هام برای ساختن من تااینجای زنده گی همه ی حرکبم توانا ساختن منم بوده ولی حالا که میبینم من رو یه جایی در گذشته جا گذاشتم و بدون او برای ساختنش اومدم. الله یارتان باد
باید بگم : برای منم بارها اتفاق افتاده که مسافت زیادی از زندگیمو بدون خودم طی کردم اما یک نسیم یک نفحه یک دعای خیر مادر یک دعای خیر اون پیرزن عصا بدستی که کمکش .... یک «نه » ی بزرگ به اون « اخراجی ابدی »
گمشده مو بهم برگردانده
حق یارت
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام بانو!!!
من مصداقی برای شعرتون ندارم...اون رو تو خاطرم هک کرده تب تلخ شیدایی...اویی که آغازمون از اونه و پایانمون هم به اون...
البته :
« عهد الست من ( هم ) همه باعشق شاه بود »
اما دریغ که حالا !
« دارم خو میکنم با این فراموشی و خاموشی »
نمی دانم چرا ؟
« میخوام عاشق بشم اما تب دنیا نمی زاره »
« سرراه بهشت من درخت سیب می کاره »
خدای من تو یگو :
«ازاینجا که من ایستادم چقدر تاآسمون راهه »
سلام
ترو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی
شاید اون فراموش شده من باشم برای من توی تمام دغدغه هام برای ساختن من
تااینجای زنده گی همه ی حرکبم توانا ساختن منم بوده ولی حالا که میبینم من رو یه جایی در گذشته جا گذاشتم و بدون او برای ساختنش اومدم.
الله یارتان باد
باید بگم :
برای منم بارها اتفاق افتاده که مسافت زیادی از زندگیمو بدون خودم طی کردم
اما یک نسیم
یک نفحه
یک دعای خیر مادر
یک دعای خیر اون پیرزن عصا بدستی که کمکش ....
یک «نه » ی بزرگ به اون « اخراجی ابدی »
گمشده مو بهم برگردانده
حق یارت