سردرگمم !!
مرگ ثانیه هایم را لمس میکنم
وجدانم دائم پیامهای تسلیتش را سند میکند
در شهر سردرگمی آدرس ثبات را می جویم
کلید آرامش گم شده است
به کلیدهای دور و برم اطمینان ندارم
چیزی ازجنس همان تردید کشنده
استادی گفت :
یقین را از یک بازار نجوی
میخواهم امتحان کنم
اینبار اما !
از طریق خودسپاری
خویش را به همسایه همیشگی ام حوالت می دهم
امیدوارم مرا دریابد
دیشب خودم را ..بعد از پیاده روی ...سپردم به صاحب شهر...و بعد حافظ جوابم دا..معاشران گره از زلف یار باز کنید...شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید...
خسته نباشید
چقدر قشنگ گره از زلف یار باز کردید
امروز برای همین زلف خم اندر خم ما به هر مشکلی گیر می کرد .
دست مریزاد
سلام
خوندم
خوب بود
خوبید؟
خوبم
خیلی
شما که شکر خدا همیشه خوبید
این مائیم که دائم تلو تلو می ریم !!
امیدوارم همه خود را شلوغ بازار پیدا کنند .