... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

یک مرز ٬بی مرزی

مرزیک  یک مختار٬ یک مخلوق آزاد٬ یک انسان تا کجاست ؟! 

 سنت ٬‌دین یاشاید ‌فرهنگ شایدهم شخصیت فرد و ... 

امروزفهمیدم مرز او بی مرزی است

ترسیدم و ترسیدم و بازهم می ترسم

اصلا نمیتونم هضم کنم این رازی روکه بلاجباربه گوشم راه دادم     

فراتر از تمام گنجایشم بود

هرچقدر عقلمو جمع می کنم ؛ بهم وصله میزنمش ؛ بازم قدش به این موضوع نمی رسه  

 سد یک قول مانع از تخلیه ام شده    

خدایا  

یک کم ظرفیت بفرست  

قول میدم من بعد به خودم رحم کنم و فیلترینگ این حواس و تقویت نمایم   

خدایا  !!

میخوام باورکنم جوابی رو که به فرشته هات دادی  

میخوام باورکنم آن حکمت ازلی را  

میخوام باورکنم بهترین جهان ممکن را   

پس بشوی این بهت بزرگ و از ساحت این دل لرزان

نظرات 10 + ارسال نظر
Manijeh Askvyy جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:52 http://manijehaskvyy.blogsky.com/

درودهای فراوان به مدیر مسئول محترم:
همکاران عزیز، شما را به وبلاگ رهروان بابک خرمدین با مقاله جدید دعوت می کنم از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر همکار شما منیژه
http://manijehaskvyy.blogsky.com/:

کشکول شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 http://saaa.blogfa.com/

بنام خدا
وباسلام

دلم از قیل و قال گشته ملول
ای خوشاخرقه وخوشا کشکول لیلاخانم سلام از دیدنتان خوشحال شدم ممنون که به کشکول
ما سر زدید اگر مایل به تبادل لینک بودید خبرم کنید
در ضمن ما را از نظراتتان درباره وبلاگ محروم نفرمایید

ثریا عرفانی از گوتنبرگ سوئد شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:58

سلام عزیز!
وبلاکت زیبا و سرشار از عشق ومعناست. در این دنیای پر از هیاهو ،اشعار ومطالب آ ن آرامش بخش دل و جان آدمی است.

تقدیم به شما دوست عزیزم :

در طلب شب چه جنون ها گذشت
کز سر شمع آبله ی پا گذشت
جهل ،خرد پخت و به معموره ریخت
عقل جنون کرد و ز صحرا گذشت
چون شرر کاغذ آتش زده
فرصت ما از نظر ما گذشت
سعی تک و پو ، همه را محو کرد
ریگ روانی ز ثریا گذشت

سلام بر ثریای عزیز
دریاهو سراغتون و می گرفتم از وبلاک سر درآوردید
از نظرلطفتون ممنونم
بسیار جذاب بود
منتظر حضورهای بعدی شما هستم
درامان خدا باشید

حسنا شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:47 http://danesh4000.blogfa.com

رییس!
من را بیشتر نترسان..من را ...بهت مرا..ناتوانی مرا...
خدایا به خودت پناه می برم..

رفیع شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 17:41 http://www.ava-sc.com

از مهر تو لبریزم/لبریزشور/لبریز اشک/لبریز شوق/ و از این همه نعمت می هراسم/ زیرا بضاعت طاعت ندارم/ ای تواناترین / دلم راپاک کن و غرورم را در خاک/مستم کن/ مست مست/ مست باده ی توحید/ می زده ی خمخانه ی وحدت و مخمور شراب لم یزلی/ برگ زردی را صفای باغ ببخش/ آذرخشی از مهر توام / آفتابم کن/ پر و بالی شکسته دارم/ عقابم کن/
در ره دوست قدم نه بی باک / ای زجا و زه ره مانده چه غافل و چه خسته؟
تشکر میکنم از متن زیبایی که نگاشته اید
یا حق

خواهش میکنم برادر قابل شما رو نداشت
ضمنا شعر شماهم خیلی خیلی خوشم اومد

سبزه شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:42 http://yaghut.blogsky.com


سلام
آخه دلمون براتون تنگ شده
ببینم
کجایید؟
حالا اگه بزارند بعضیا
اسمشو میبردم راضی نبود
مجبور شدم دوباره
خودمو سانسور کنم دیگه!
نه اینبار رفیقمنو سانسور کردم
خب مهم اینه که خودمو سانسور نکنم که نکردم
ببینم ؟
کجایید؟
غذا خوردین؟
ما که از سردرد کلافه شدیم
بعدش غذا خوردیم

کافیه پشت سرتون یا کنارتون و نگاه کنید شایدم بالاسرتون شایدم تو فایل p بهر حال یه گوشه ای هستم
راستی اگه منو پیداکردید به خودم خبر بدید چون گمش کردم

سبزه شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:48 http://yaghut.blogsky.com

راستی
این جامعه شناسی هم همچین
معرکه است ها؟
خب ترسیدن که نداره
خشحالی داره
همه جوره اش می تونی قلطک بزنی
البته فضیلت گفته که غلطیدن میشه قلطیدن ها
الان مخم کار نمیده
ریستور نشده

جامعه شناسی که بماند سبزه جون همه شون معرکه ای دارند
والبته یک جنبش نرم افزاری تولید علم اینجا جاش واقعا خالیه
همتی ولایی می خواد تا قلطک زدن به قلطیدن ها تبدیل بشه

داوود شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:43 http://neynawa.blogfa.com

على جنازه زهرا را درون خاک نهاد، توان آن را نداشت که خاک بر روى جنازه زهرا بریزد از قبر خارج شد، کنارى ایستاد و دو رکعت نماز گزارد، سپس سرش را به سوى آسما بلند کرد و فرمودند: خدایا به من صبرى عطا کن تا بتوانم پیکر زهرا را تدفین کنم . سپس روى قبر را با خاک پوشاند پس از خاک سپارى بچه ها خود را روى قبر زهرا مى انداختند و مادر، مادر مى کردند. سلمان ، مقداد و ابوذر، امام حسن و حسین را آرام نمودند و على زینب را دلدارى داد و به سوى خانه برد.
پس از آن که امیرمؤ منان فاطمه را در میان قبر نهاد، و قبر را پوشانید، مقدارى آب بر روى قبر پاشید سپس در کنار قبر، گریان و نالان نشست ، تا این که عمویش عباس آمد و
دست على را گرفت و او را به خانه اش پیش طفلان فاطمه برد...
...................................................................................
این جا، پشت همین در نیمه سوخته، هیجده بهار یکجا به خزان نشست....
پشت همین در نیمه سوخته، استخوان در گلوگاه آفتاب نشست....
پشت همین در نیمه سوخته، خار، چشمان آسمان را خلید....
پشت همین در نیمه سوخته، اقیانوس های جهان گریستند.....
پشت همین در نیمه سوخته، یاس های جهان ریشه دادند.....
این جا خانه شب های دلتنگی زهرا علیهاالسلام است....
...................................................................................
لعن الله قاتلی فاطمة الزهرا....
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان....
دلهاتان شوریده نینوا یا زهرا ....

تشکر

ای کاش وای کاش
این همه از غربت حق می گوییم کمی وکمی از تاملاتمون دراین غربت بگوییم !!

یا علی مدد !!

کشکول یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 http://saaa.blogfa.com/

بنام خدا
وباسلام

دلم از قیل و قال گشته ملول
ای خوشاخرقه وخوشا کشکول
سلام بازهم از دیدنتان خوشحال شدم
باافتخار لینکتان کردم نوبتی هم که باشه نوبت......

به نام خدا
سلام
به چشم

حسنا یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 http://danesh4000.blogfa.com

سلام بانو!!!
ایران هستی هنوز؟؟

بله امروز هستم فردا نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد