... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

دل می رود زدستم ...

سلام برروح الله ٬ 

                ‌روح جاری رگهای ایمانم

 

دیروز که رفت احساسم جوشید  

امروز که میخوانمش عقلم می جوشد ٬ می شورد ٬ می بالد 

اگر نمی آمد محال بود افق را هضم کنم  

اگر نمی آمد محال بود عزت را بچشم  

اگر نمی آمد محال بود به عاشورا راه پیداکنم  

اگر نمی آمد محال بود به انتظار وارد شوم  

اگر نمی آمد محال بود ازبردگی استعمار « نظریه » آزاد گردم

اگر نمی آمد محال بود باورهایم تازه شوند 

اگر نمی آمد شاید پدر که بماند هیچ حجتی نمیتوانست درقالب آئینم نگه دارد ! 

 روح الله  

بزرگترین دلیل موجودی باورهایم ! 

نظرات 4 + ارسال نظر
sevda پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:48

سای مسافر غریب ای پرنده ی شهید
ای همیشه سربلند ای نجیب رو سپید
سوره ی فصیح نور بر لب تو می شکفت
آفتاب عشق و درد در دل تو می تپید




از تن معطرت باغ لاله می چکید



بودنی چنان وسیع مثل تو زمین نداشت



رفتنی چنین شگفت چشم آسمان ندید



باغهای خشک را نام سبز تو بهار



قفلهای بسته را نام روشنت کلید



ماندنی ترین غزل خواندنی ترین سرود



کی توان تو را نوشت کی توان تو را سرود؟


فضیلت جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:52 http://yaghut.blogsky.com

سلام
امروز احساس من هم برایش گریست و حسرت دو باره جوانه زد.... .
ممنون از نوشته های با احساس شما که
بسیار زیبا و حقیقی می نویسید.

او می رود اما صدایش مانده است
یک ایل را ازدشت شب کوچانده است


این شعرو که دریک سرود تازه از تلویزیون شنیدم و خیلی خیلی خوشم اومد اونقدر که بایک بار شنیدن ازدیروز یادم مونده تقدیم به احساس پاکت میکنم خواهر گلم !!

سبزه جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:57

واقعا
موندم توی این بازیه دینداری
طبق دیدگاه عقلای عالم ماده
جامعه رو قهرمان میسازه وسمت وسو میده
ولی عقلای عالم ایمان میگند:
جامعه رو ایمان میسازه ورهبری میکنه
پس خمینی مصداق ایمان بود

خمینی یک خط کش است که کمکت می کنه کج نری همین !!

خسروی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 http://ht

سلام..
در تمام این کلماتی که به هم متصل شده اند تا مفهومی مقدس به اسم خمینی را معلمی کنند یک حقیقت پنهان ،یک روح جاری موج می زند و آن اینکه خمینی را می توان به استعارت عید خواند..عید بودنش به این معنی که طراوت و تازگی ارمغان این عزیز کبیر است..به درستی کتاب احوال او چون عید نوعی است که در هر بار رجوع تازگی را به انسان هدیه می دهد..با آنکه چند سال از آمدن و رفتن ان دلبر می گذرد اما سخنانش هیچ گاه کهنگی و ملال انگیزی دیگران را پیدا نمی کند..
باز آمدی چون عید نو تا قفل زندان بشکنی
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد