... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

کتاب تفکر و شاعری - نیچه و هولدرلین-  از مارتین هایدگر  و میخوندم به نکته خوبی برخوردم :

 

آیا شاعران اساسا متفکرانند ؟ 

آیا متفکران در اساس شاعرانند ؟ 

با کدامین حق ایشان ٬ یعنی متفکران و شاعران را دریک معنا می نامیم؟ 

آیا قرابت این دو گروه درآن آرام میگیرد که تفکر به مانند شاعری ٬‌بوییدن شمیمی است : و یکسره یک « حس » است ؟ 

.. متفکران و شاعران ٬‌پاس دارندگان اساسی کلمه در زبانند بدین سبب است که تفکر نیز به مانند شاعری این مشخصه خود را داراست که حسی والا و کلامی است که درآن فهم آنچه هست به زبان می آید .

نظرات 5 + ارسال نظر
دکتر خودم سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:59 http://porpot.blogsky.com

متفکران اساسا شاعرند ولی کم شاعری پیدا میشود که متفکر باشد. امام خودم (ع)

سلام بر خود شیفتگی تااین حد !!
ببخشید .. تند رفتم ؟
منظوری نداشتم

معنوی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 20:00 http://manavi.blogfa.com/

خندیدم از عمق دل ... گریه کردم از سوز دل ...

امیدوارم همیشه در این عالم از معرفت باشید چون کار هرکس نیست این حالت

حسنا پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 http://danesh4000.blogfa.com

بانوی اشراقی سلام!
قوه ای که شاعران و متفکران آن را می پرورانند..با هم متفاوت است..یکی به عقل بها می دهد..و دیگری به تخیل..
و پیامبر به واسطه ی قوه ی خیال ..با عالم وحی ارتباط پیدا می کند..

علیک سلام حسنا جان !

فکر کنم هایدگر نظرش به بحث کاربرد زبان باشد
درواقع اینکه هردو طبقه زبان را به صورت درست در بیان انچه یافتند بکار می برند وجه اشتراکشون هست نه اینکه درمقام گردآوری هم منابع شناختشون یکی باشه

ضمنا فکر کنم اون قوه خیالی که پیامبر به کمک اون با عالم وحی ارتباط پیدامیکنه خیال شاعرانه یا خیال متصل نیست
تحقیقش برعهده شما !

... پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:14 http://aseman01.blogfa.com

موضوع جالبی را طرح کردید..
جان می دهد برای یک مقاله مفصل
اما من فکر می کنم شاعران متفکرند همچون فیلم سازان که ارتباط وثیقی بین هر دو گروه وجود دارد
آنها متن را تولید می کنند و این دیگر متفکران هستند که دست به تفسیر آن متن می زنند
مولوی حافظ خیام وووومگر می توان گفت اینها متفکر نیستند و صرفا قوه تخیل شان است که فعال است

این موضوع از خیلی وقت پیش ذهنمو مشغول کرده بود یک وقت در بحث صناعات خمس منطق صوری ارسطو ٬ یکبار در اصرار همکلاس شاعرم که ازعالم شعر به کلاس فلسفه پرت شده بود و سعی داشت به اساتید بقبولاند شاعری اندیشه است ........یکبارهم موقعی که رفتم در حلقه شعرای جوان تا ذوق شاعرشدنم را دنبال کنم اما هروقت خواستم مصرعی بگویم قالب ریاضی ذهنم روح شاعری را درمن به بند می کشید ....... از استاد حلقه پرسیدم میشه ماست و دروازه را به هم ببافی یانه ؟؟....... اون روز استاد تشرم زد ولی پاسخ قانع کننده ای نداد این بود که از شاعری منصرف شدم .....

اما ربط شاعری و تفکر
من اما فکر میکنم :
هم شاعر هم فیلسوف هردو به لایه های باطنی واقعیت راه پیدا میکنند٬ به نوعی از سطح به عمق میرند ٬ دراین برگشت به سطح یا عالم زبان ٬ فیلسوفان دربند منطق و قواعد تفکر اند ولی شاعران چندان این دغدعه را ندارند ....


ضمنا درمورد حافظ و خیام خیلی نخوندم اما مولوی خودش عارف است عارفی که درسنت عرفان اسلامی به عقل وفادار است و اصلا عرفان اسلامی و فلسفه اش دوشا دوش اند ......منتهی مولوی عارفی است که رصدیات خود را به زبان شعر درآورده بی آنکه قافیه ٬معنی را فداکند و بقول استاد دینانی اصلا درمولوی برعکس شعرای غیر او این معنی است که قالب زبانی خاص خود را می یابد نه برعکس ...مولوی خیلی جاها از قافیه به تنگ می اید و از اون شکایت میکند .
از شما متشکرم که با نظرتون انگیزه بیشتر کاویدن این موضوع و درمن ایجاد کردید .......

حسنا پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:21 http://danesh4000.blogfa.com

چشم بانو!
این تحقیق هم روی بقیه ی تحقیق ها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد