... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

شاه بیت غزل تپشم !!

دنیای دنیاها , عالم های  مارو , حاشیه نشین کرده  

بچگیها زوردنیام بیشتر بود

نوجوانی , مدام گیرمی کرد به زلف دنیاهای دیگه

هی با مال دوستام عوضش میکردم

وبعد ! 

کافی بود فقط سرمو رو زانوی مادر بزارم

کافی بود او فقط  لب ترکنه و یه « به خدا می سپرمت »  شیرین  بدرقه ام کنه

بدون اینکه آب از آب تکون بخوره  سرازیرمیشدم به متن خودم

ساعتها,  ثانیه ها , گذشت

یه عینک شدم

 که با ماژیک فسفریش افتاده به جون دنیای فلسفه و هنر وعرفان و...

تمام عمر

 فقط یه لاک غلط گیر داشتم

 که  که اونم در بی محلی های فراوونم  خشک خشک شده

ترجیح میدم برجسته سازم  تاحذف

چشم بازکردم دیدم تیکه های فسفری هستم که آواره اند

آواره شدم

خواستم وصله شون بزنم

خیاطی ام تعریفی نداشت !

دوختم و پاره کردم

سوزن عقل دستمو بدجور خونی مالی می کرد

حرص خوردم

اشک ریختم

اشک  متافیزیکی

که چشم مادر پدرهم  نمی دیدشون 

تنها شدم

هست شدم

بنده شدم

بنده آسمون

نیروی دیگه ای رو نمی شناختم

آرومم میکرد

حالا دیگه انس آسمون هوایی م کرده

شبا تحمل دیدن زمین و ندارم

دیشب تا ضریح  فقط ستاره  و ماه  دیدم

بازمین تصادف کردم

ولی ستاره مغربی منو به ضریح رسوند

حرفام خشک شده بودند

یه توده  سکوت

حالا دیگه به دنیای خودم رسیده بودم  

بارون

شبنم

 بوی خاک خیس خرده

می باری

نیست میشی

 ومهیا برای بودنی جدال گونه

جالبه !

بازهم مهر

مهرمهربانی که منو درمتن می ریزه

مهربان مادر

مهربان اسمون

می خوام قلم تقدیرمو بتراشم

پاراگرافهای فسفریمو درمنطق ارسطو بریزم

ارسطوی خودم و دردست بگیرم

همراه با زوار خدا

سعی صفای دل و مروه مرارت عقل بجا آورم

ده بار , ده ها بار

خیلی بیشتراز هاجر

تا برزمین خشک و تکیده  عطشم , زمزم بجوشد

نوری دردل

شاه بیت غزل تپشم !! 

 

لب لعل ای نگار دریغ ازما مدار  

که مهمان توام امشب به یک ساغر شراب

نظرات 4 + ارسال نظر
توحید چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:45

نمی دونم چی بگم؟؟؟!!!!!!!!!!!!
هر انچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند

تپشی می شنوم
تپش این نزدیکی است
×××××××××××××××××××××
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست
×××××××××××××××××××
نوشتت مث قبلیا قشنگ بود و دل چسب

مسیر عشق چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:30 http://koraim.blogfa.com

سلام
این پستت زیبا بود وزیباتر بود وقتی که اول راه هم دنبال مهر بودبی واخر به متن رسیدی ومهربانی را یافتی واین زیبا بود
بدون مهر ومهربانی نمیتوان زیست

بیم موج پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 http://bimemoj.blogfa.com

این چنین باشد وفای دوستان
ما در این زندان شما در بوستان

یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
چند روزی در میان مرغزار

یاد یاران یار را شیرین بود
خاصه آن لیلا و این مجنون بود...

صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا

اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی بحال بیابان کنید...

همیشه بارانی مان بدارد

حسنا پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:04 http://danesh4000.blogfa.com

سلام!
سلام رفیق پریشان روزهای پریشانی!
سلام لیلای سرگشته تر از مجنون !
هر چیز بهایی دارد و شاید متاعی به اندازه ی فهم، پر بها نباشد..شاید فقط فهم است که لایق ذره های عمر ماست..

سلام رفیق
شاید ...
شاید انتهای بها فهم باشد و شاید هم مفهوم فهم و شایدهم فهم و مفهوم و فهیم !!
صدرا که این هرسه را یکی میداند در اتحاد عقل و عاقل و معقولش
که اگه این باشد پس مبدا و منتهای رفتن خودمونیم دوست من
بعید نیست ..
آه که بدنیا امدن این گل سرسبد افرینش چقدر سخت است و جان کش !!
راستی کی من به دنیا می ایم ۱؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد