من اما دیروز..وقتی که مردم به نیاز بودند..خیابان های مشهد را گز می کردم..نمی دانم چه ام شده بود..ولی داشتم خفه می شدم از سنگینی بی انتهای فضا و از چیزی که من نداشتم..خدا گفتم و در راه، شکرش کردم برای همه ی نداشته هایم..برای همه ی نادانی هایم..و برای همه ی ان چیزهایی که می خواهم داشته باشم شان!و برای همه ی آن چیزهایی که نمی خواهم داشته باشم شان!
یه چیز بهت میگم به کسی نگو بین خودمون باشه حسنای گل !
درست تر تو بودی درگیری وجودی اصله نه به رسم عادت معمول ..... قراره جان به حرکت بیاد نه زبان و پا و دست ...
من اما دیروز..وقتی که مردم به نیاز بودند..خیابان های مشهد را گز می کردم..نمی دانم چه ام شده بود..ولی داشتم خفه می شدم از سنگینی بی انتهای فضا و از چیزی که من نداشتم..خدا گفتم و در راه، شکرش کردم برای همه ی نداشته هایم..برای همه ی نادانی هایم..و برای همه ی ان چیزهایی که می خواهم داشته باشم شان!و برای همه ی آن چیزهایی که نمی خواهم داشته باشم شان!
یه چیز بهت میگم به کسی نگو بین خودمون باشه حسنای گل !
درست تر تو بودی
درگیری وجودی اصله نه به رسم عادت معمول .....
قراره جان به حرکت بیاد نه زبان و پا و دست ...
خدا کند که جان به حرکت بیاید!
لب خموش و دل پرازاوازها !!!!!!!!!