ای لولیان یک لولی ای دیوانه شد
تشتش فتاد ازبام ما نک سوی مجنون خانه شد ...
چشمهای نه چندان معترض و یک سرک کشیدیم و تعارفی ناخوداگاه زدیم و دوباره حسنا رفت رو موج ادامه گزارش و من هم تو فازحرص و جوش ...
یادش بخیر یک زمانی با بربچه های بیکار پرکار، کارها می کردیم کارستون ... بی توجه به فرمایشات ماکس و برو سایر نظریه پردازان گرام دانش مدیریت ، یک میز داشتیم و چندتا مسول .. سلسله مراتبمون و هرروز تو میدون و درمتن تعیین میکردیم ...آخرشم میزمون از فقر پزو پرستیژدق کرد و رفت جایی که بهش محل بدن حسابی !! ...بعدها اون و خیلی جاها دیدمش، حسابی لوس شده بود و یک دنده .. دستی فراخ درزیر، قاعده اش شده بود ... چند بارم قاعده زیرین زرینش اشکمو درآورد و خونمو بجوش ...خلاصه یادش بخیر اون زمانا یاعلی که میگفتیم پاهامون کوک میشدند تا ساعت حق نگهدارت ...
برداشت آزاد : حسنا جون بیا یه تصمیم بگیریم که اگه خدای نکرده روم به دیوار ،بلا به دور ، یه روزی پشت میزنشین شدیم، یه جورایی مامیزمون و مدیریت کنیم نه اینکه میز مارو مدیریت کنه ... هستی ؟ بله پایه ام .... پس بزن قدش ...
برداشت آزاد : هرکسی را بهر کاری ساختند ... / هیچ میزی گنجایش یه روح سرگردان و نداره !!
برداشت آزاد :
۱- امکانها را ولو کوچیک بچسب و به زبون ادبیات شفاهی خودمون درناامیدی بسی امید است پایان روز بی برق، برقی است.
۲- درمواجهه با مشکل، ذهنتو کامل رها کن ، مدارهای حرکت متنوع اند !!
برداشت کلی : اگه مقوله زمان ،انقلاب ماهیت پیداکنه و یه جایی درهمین روزا، کمی سرجاش بشینه ، ان شالله ..ان شالله پایان نامه رو تموم میکنیم .. قول میدیم !!
عمرا حالا حالا ها تمومش کنی!!!!
پایان نامه رو میگم...
هر دو برداشت آزادت را برداشتم
ممنون
قابل نداشت
جناب بروکراسی امروز نرم تر بود.شاید هم من امروز سخت تر بودم..رزومه ی استاد مشاورم را برایش بردم..
در حصر میزها ماندن ظلم است به خودمان..میز باشد برای میزدار..
موافقم
پیروز مندان فاتحان لحظه هایند وشکوه لحظه ها را در کام فرصتها می جویند انسانهای برتر از وقت خود به گونهای استفاده میکنندکه گویی دیگران نظاره گر آنها هستند حتی وقتی که تنها هستندوکسی آنها را نمی بیند
هر چی بیشتر میخونم وبلاگت رو بیشتر میشناسمت
دست به قلمت که بیش از سنت هست ولی سختی و لجاجت
بر سر افکار و عقاید در خور
بانوی کوچک پایان نامه چی شد آخر ؟ ;)
شما لجاجت می بینید !؟
خودت نمی بینی؟!
آره میبینم
خودم هم دارم هنوز ،اندکی!
اونوقت حتما باید درکتابهای درسی وعلمی بیاوریم :
داشتن عقیده = لجاجت !!!
و دراین صورت
من نمی فهمم اینقدر چراباید به سرکله هم بزنیم برای دفاع از ازادی عقیده ؟؟
کشیدن حصار دور عقیده = لجاجت
این عقیده مثل اسم فامیل میمونه که از خانواده منتقل میشه
بزرگ میشیم کمی آب و تابش میدیم میگیم خودمون بهش رسیدیم
بد هم نیست البته
بزن قدش
عقیده رو می فهمم
درمورد لجوج بودن هنوز تفهیم اتهام نشدم