... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

زاویه

تاکی میتونی اززندگی طفره بری یازندگی ازتو طفره بره ؟ زندگی معیارچیست ؟...

 راستی چرا همه زندگی خودشون و زندگی معیار میدونن ؟.. اصلا بدون مردن از زندگی ، نوعی فرارفتن و از بالانگریستن، میشه زندگی رو برداشت کرد ؛ زندگی معمول ویا زندگیهای ممکن وانتخاب نمود ؟  زندگی یک ابرانتخابه  برای  دربند هزاران قاعده ی ریز و درشت درآمدن یا انتخاب انتخابیدن مدام  ؟ امکانات پایه زندگی چیست ؟ اگه قراره با مثلث حس و عقل ودلت ، زندگی رو بسازی چه هندسه ای پدید خواهد آمد ؟  اضلاعی تااین حد سیال و روان ،چقدر زاویه برات بسازن خوبه ( !!) تاحالا فکرشو کردی ... هرزاویه تاحالا چقدراز قسمت زمانت و نوشیده ؟ کدوم زاویه بیشتر محوت کرده ؟زاویه های دلگیر ..زاویه های تنگ ..زاویه های مسخ کننده ..زاویه های آرامبخش .. زاویه های کور ..زاویه های روزنه ای ...زاویه های ایستا .. زاویه های جوشان  .. 

راستی ! اگه مجموع زوایای درونی تو، جمع بزنی و 180 درجه درنیاد، این مابه التفاوت و با چی جبران میکنی ؟ ... چطور با خودت، با این غلط بزرگ کنار میایی ؟  ازاقلیدس به ارشمیدس تغییر قبله میدی ؟ ... بهت قول میدم بازم هیچ تضمینی وجود نداره به پاسخ صحیح برسی ...کمپلت پارادایمتوعوض میکنی ؟ .. این شد یه حرفی، میشه روش مانورداد ...گاهی وقتا لازمه که  فلک را سقف بشکافی و طرحی نو دراندازی ...

 زندگی اصلا هندسی نیست جانم   ...کرانه اش بی کرانگی است .تک تک سلولهای زندگی بیکرانه اند ، به قد نازهای دل، محاسبات عقل و بازیگوشیهای حس، امکان ، در انبانچه تقدیرتو، ریخته اند.

 کلاف امکانهاتو بردار وزندگی تو بباف. گفته باشم همه زندگی ها سرازسازمان میراث فرهنکی درنمیارن هااا  !!

 زندگی تو وسعتی به اندازه میدان  خیالت، پهنه ای به قد دوندگی های دلت و عمقی به  اندازه  افت و خیزهای اندیشه ات داره  ...

نظرات 7 + ارسال نظر
سید چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:41 http://jomlee.blogsky.com

سلام و درود!
به وبلاگ من هم بیا
با درود

بیم موج پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:01 http://bimemoj.blogfa.com

سلام
... و زندگی مرزهایی به اندازه محدودیتهایت دارد!
محدودیتهایی که مرحوم شریعتی از آن به عنوان ۴ زندان یاد می کند و دیگر به نحوی دیگر بدان اشاره دارند.
گمان من آن است که بدون شناخت محدودیتها این بحث ناتمام می ماند.
شناخت محدودینها نیز جرات می خواهد و خودآگاهی
چه بسیار بلند پروازانی که در میان پرواز ناتوان سقوط کرده و چه بسیار دوندگانی که در میانه راه مانده اند.
عدم شناخت محدودیتها و تنها تکیه بر دارایی ها زندگی عینی و واقعی را تا وادی ایده آلیسم و توهم به انحطاط می کشاند.

دقیقا
کلاف امکانهای ما که قراره زندگی رو باهاش ببافیم برآیندی از محدودیت ها و ظرفیت های ماست !! توجه به امکانها یعنی توجه به هردوی اینها

مسیر عشق پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 http://koraim.blogfa.com

سلام
چه دید خوب وبیان نکات خوبی بود حسابی انسان را به تعقل وا میدارد حرفهای که زدی تشبیه هندسه وریاضیات وزاویه ها وبعد از این بحث بیرون کشیدی وبا بیان خوبی زندگی را از همه اینها بهتر معنی کرد
وان اینکه زندگی تو وسعتی به اندازه میدان خیالت (پس میدان خیال را باید بزرگ کرد تا عرش وفرش زا بگیرد)پهنه ای به قد دوندگی های دلت( پس باید دل را انقدر بزرگ کرد که خانه یار باشد پهناییش بیشتر از زمین واسمان باشد طوری که خدا را در خود جا دهد)وعمیق به اندازه افت وخیزهای اندیشه ات (بیاد در قدرت او اندیشید تا افت وخیزها اوج بگیرد او را فقط ببیند )پممنون از پستت

سلام
تشکر میکنم
بخوبی متعلق هرکدوم از امکانات زندگی رو بازگو کردید !!

خواب نما پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:56

راستی چرا همه زندگی خودشون و زندگی معیار میدونن ؟..

کی گفته که همه زندگی خودشون رو معیار می دونند؟

عمو عباس پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:20

سلام . لیلای گرامی برای این همه سوال پاسخ هایی هم پیدا کرده ای ؟ کدام پاسخ از جنس اقناع و اطمینان بود؟

سلام
عموعباس گرامی باید بگم هم بله هم نه ...

سوال می پرسم که جوابهای محتمل و مزمزه کنم و تکلیفم لااقل باخودم روشن بشه تا دل به امرموهوم نبندم ... فرقه بین اینکه بری ببینی چیزی نیست با اینکه احتمالش و بدی ....
سوال می پرسم چراکه سوال ٬حقیقت و دریک حدی از تاریکی درمیاره بااین توجیه که جهل بسیط نیز خود نوعی از علم است و فرارفتن از جهل
سوال می پرسم تا بهاء بدم به بهانه حقیقت که دست ازسرم برنمی داره
سوال می پرسم برای فرار از تکرار ... سوال نوید وجودراههای تازه نرفته است
سوال می پرسم تا بمانم که براین باورم ماندنی حیرت زده بهتراز بودن دربی خبری است ....
خلاصه
چون آینه خوکرده به حیرانی خویشم

عمو عباس جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 http://www.baz-andishi.blogfa.com

آنچه من می گویم دانسته ای است که بی شک تو نیز خود با آن سوداها داشته ای. می گویم کنکاش و جستجو و خسته ناشدن از خواندن و گفتن و پرسیدن. اما لیلای گرامی گاهی و البته بسیار خو کردن با حیرانی مدام، این جستجو را به هدفی دوست داشتنی تبدیل می کند. هشدار من همین است همه حرف من فرا رفتن از حیرانی است. جایی که بایستیم. جایی که پاهای ما معنای اطمینان خاطر را دریابد. جایی که پراکندگی وجود ما به علتی دیدنی جان یقین و اطمینان یابد. و تو گویی آن جا مسیری باریک دارد از میان پهنای جاده سوال و پرسش و دانش و فلسفه و ... راهی باریک از این میان که بویی دیگر می دهد. راهی که هرگز تو را به خود خوش نمی کند و سودایت را با خودش مشغول نمی کند. راهی که باید زود گذر کنی و برسی. راهی که خود منتظر توست.
دیگر چگونه بگویم ؟ میترسم متهم شوم که از بالا معیار زندگی را ... زبان من راهی بهتر از این ندارد ببخش .

سپاس فراوان از استادارجمندم

قبول دارم که حیرت هدف نیست ووسیله است ٬ گذرگاه است نه توقفگاه ... ولی استادگرامی حتما با من هم عقیده خواهید بود که سوال ظهورگیرهای جان است درراه پذیرش چهره هایی که حقیقت برنگشان درمی اید ... وقتی گیرداری گلوی کنجکاوی آدم هی می خارد و سوال سرفه میکند کاریش نمیشه کرد ...
وقتی مدام سوال داری شاید یک فایده اش این باشه که سوالها مدام تشنگی رو بیادت میارن و عطشت و زیاد میکنند اینطوری دراولین برخورد با حقیقت ووجوه هزارتوی اون پذیرایش میشی وجبهه نمیگیری ... کام جانتو کمی باهاش تر میکنی و لذتی می بری که به تمام دربدریهای پشت سرش می ارزه .. خستگی رو از یادت میببره ...
وقتی سوال داری یک آسیبش اینه که مدام یک حوزه تعلیقی درجانت شکل میگیره وبسته به اهمیت و ضرورتش گاه همه تورا ٬‌زندگی تو به تعلیق درمیاره ٬ می شی همون لب خموشی که دلش پرازآوازهاست !!
عصرما عصرسوال است ..عصراضطراب پیداکردن پاسخ ..اضطراب و زنده شدن و مردن مدام ...
شاید اشتباه میکنم .. شاید ولی غیرازاین ازمن ساخته نیست یا بهتره بگم تاحالا ساخته نبوده و اگه یکی قانعم کنه و راه دیگه ای رو جلو راهم بگذاره شاید تغییرمسیربدم ...ولی مسلم تشنه شنیدن هرنوع پیشنهادیم !!

حسنا جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:22

سلام رفیق!
امروزم را که با سوالهایت دلخونم کردی..تا می آییم یه کم خو کنیم به روزهای بیرنگ..ندا می آید ..آی مردم..چشم ها را باید شست..
کاش که سواها نماند فقط در حد سوالها و دنیای ذهنی..کاش حلقه ی واسطه ی عین و ذهن را ، کاش راه ..
باشد برای بعد!

رفیق «‌اخیرا باشه برای بعد گشته ام » سلام

معجزه لیلا آگوستین و که ازیاد نبردی .. پس نق نزن ..بازم ایمان داشته باش .. ما همه جوره معجزه میکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد