... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

تو کیستی / چیستی که من اینگونه بی تو بی تابم !؟ 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
بی انتها... سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 http://neverend.blogsky.com

منم یه آدمم مثل همه!
چیز عجیبی نیستم!
نمی دونم...؟!

اگنوستیک سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 http://www.agnostic.blogfa.com

سلام
خسته نباشید
او کسی نیست و چیزی نیست
اصلا ماهیت است
او هست و بقیه نتیستند
وجود است و دیگر هیچ
یا حسین

عنقاشکارکس نشود دام بازگیر !!

دعا سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:42

این تلاش است که ما را بی تاب می کند
اگه تلاش تمام میشه که دیگه
بی تابی هم تمام میشه

و این تلاش جز
هستی لافانی و وجود حقیقی نیست

دعا جون سلام
موافقم باهات یه جورایی

حسنا سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:36

؟

پس
بزن قدش

بابایی سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:42

از باب «من عرف نفسه عرف ربه» بهتر است بیشتر به چیستی و کیستی خودمان فکر کنیم.

من کیم !؟
من کیم موجی ز دریا خاسته
قالبی افزوده، روحی کاسته

عاجزی ٬محوی ٬عجولی، جاهلی
مضطری، ماتی، فضولی، کاهلی

بیم موج سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:03 http://bimemoj.blogfa.com

شاید برای یک فیلسوف شناخت حقیقت عالی ترین گمشده ای باشد که او را به آرامش برساند
برای یک عارف و اهل سلوک معرفت الله و تجلی حقیقت در آیینه دل
برای یک ریاضی دان حل یک مساله ریاضی
برای یک فوتبالیش کسب جام قهرمانی
و برای یک سیاستمدار!!!!!!!!

برای یافتن سوال شما ابتدا باید به این سوال مهم جواب داد که:
ما در کدام جهان زندگی می کنیم؟

جهان هر انسانی حدود گمشده او را نیز معین می سازد...

نمی دونم آیا باز هم می توانم چنین حکم کنم که:
بزرگی هر انسان به اندازه بزرگی آن چیزی است که وی را بی تاب خود کرده است!...

فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب ...

هرآدمی عالمی داره
یه نشونه ی مرز عالم آدما حجم تاب و بی تابی هاشونه !!

بیم موج چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:30 http://bimemoj.blogfa.com

این شعر زیبا که این روزها مدام زمزمه اش می کنم تقدیم به فیلسوف بانوی گرامی که این روزها بی تاب شده است:

پایـیز آمـد،
در میان درختی،
لانه کرده کبــوتر،
از تراوش باران
می‌گریزد...

خورشـید از غـم،
با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی،
عاشقــانه به گریه
می نشیند...

من با قلبی،
به سپیدی روز،
با امید بهاران،
می روم به گلستان
هـمچو عطــر اقاقی،
لا به لای درختان
می نشینم...
باشد روزی،
به ندای بهـاران،
روی دامن صحـرا،
لاله روید...

شعـر هستی،
بر لبانم جـاری،
پر توانم آری،
می روم در کــوه
و دشت و صحرا...

ره پیمای
قله ها هستم من،
راه خود در طـوفان،
در کنار یاران
می نوردم...

در کوهستان،
یا کویر تشنه،
یا که در جنگلها،
رهنوردی شاد و
پر امیدم ...

دارم امید
که دهـد،
سختی کوهستان،
بر روان و جانم،
پاکی این کوه
و دشت و صحرا...

باشد روزی
برسد،
شعــر هستی بر لب،
جان نهـاده بر کف،
راه انسانها را
در نوردم...

شـعر هستی،
بودن و کوشیدن،
رفــتن و پیوستن،
از کژی بگسستن،
جان فدا کردن در
راه حق است...

خسروی چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:30

من رانی فقد رئا الحق..او جلوه ایست از جمال حق
این همه عکس ومی نقش ونگارین که نمود/یک فروغ رخ ساقی س که در جام افتاد

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 http://http://khianat2.blogsky.com

خوف بوددوست دارم لینکت کنم خبر بده به چه اسمی.اگه دوست داشتی منو خیانت لینک کن مرسی http://khianat2.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد