... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

قصه این بودهای منحل !!

برای بچه های گروه ... 

خواستیم چاله ها یا شایدم سیاه چاله های مباحث زنان رو که کنجکاوی  و وجدان کاریمون و تحریک کرده بودند پرکنیم٬ بسم الله گفته و  دورهم جمع شدیم .. دراولین قدم فهمیدیم  اول سیاه چاله ی خفن  پیش رو خود مونیم و هویت در چرخه دگردیسی گرفتاراون .  

خود را میخوانیم از خلال نسخه های  در مقام تعریف؛ تعریفهای شرقی و غربی، تعریف های دینی و سکولار

خود را میخوانیم ازخلال  نسخه ی در مقام تحقق آن؛ خواندنی همدلانه، از خلال تفکری سابژکتیو و وجودی .....  

گذشته از چالش های  برآمده از چاله های نظری وتئوریک، که فضای فکری را بدجور تشنج زا نموده، تش های عینی و درمتن قضیه، داره کلافه مون میکنه حسابی!! مرز ومحدوده بها دادن به فردیت زنانه؛ یعنی نقطه ای که یک زن میخواهد صرفا خودش باشد نه دختر شخص x یا همسر y یا مادر z چیست ؟نسبت این ساحت با سایرساحت های وجودی زن چیست ؟  امری که تقریبا مسئله همه رو تشکیل میده...رادیکال ترین گرایش جمعمون هم پس از ساعتها بحث وکل کل کردن با بقیه و دلیل تراشیها در جانبداری ازنوعی فردیت زنانه ،با پیشامدی هرچند کوچک خانوادگی, چنان در مادری و همسری اش، تحلیل میره که همه طرح و برنامه ها ی گروه و آرمانهاو افق های جمعمون و نقش برآب می سازه ..حالا شما هی بگو چشم انداز چند ساله بده ... 

دارم به این نتیجه  میرسم زن واقعا موجودی است دردیگری .. منحل در دیگری ... نه اینکه اینجور بهش نگاه بشه، نه  ,  اینجور هست  و ازآنجا که آن دیگری، همیشه عنصر غایب حوزه مدیریت یک مجموعه  زنانه مثل گروه ما را تشکیل میده،  مدیریت گروهی زنانه، به معنی آمادگی خرج بیشترین حد انعطاف است , مرتب باید راه بیایی با این مادر, همسر, دختر  محقق های تازه کار ...مهمان سرزده , بیماری بچه یا همسر یا مادر و ......,ساپورت شکمهای خالی آن تایم , فرزند آوری  و پسوند ، پیشوند های آن و.... همه و همه فعالیتهایی هستند تاحدود زیادی پیش بینی ناپذیر و به یک اعتبار غیر قابل کنترل با شرایط موجود و این حقیقت بیانگراینست که زنان را باید مدیریت ازنوع انعطاف کرد ....  

جمعه گذشته مهمان نشریه ای نسبتا مردانه بودم برای نقد ویژه نامه زنان اون .. من که درجلسات خودمون، بحثهای آمیخته با صدای جیغ بچه و شلوغ بازیهای روح الله و بهار خانم و سید قاسم  رو  پشت سر گذاشته بودم،  آرامش این محیط , سرشار از بهتم کرده بود .... حسرت یک جلسه تر تمیز مرتب و بدون ریخت و پاش کودکانه ی  فرزندان این نسل محقق، به دل ما موند که موند .جدیدا کشفیدم بی جیغ بچه، مطالب و دیر میگیرم ... معصومه که هضم در پروژه ی جنسیت برداری اخلاق شده,  نه تنها خانه که خانواده را هم هضم در مسئله اش کرده .. حالا دیگه مسئله ی آقای.. هم شده ربط جنسیت و اخلاق , هرچند معصومه محقق , در جنب معصومه آشپز و کدبانویی که طعام خوشمزه به همسر تعارف میکند همچنان طفیلی است  .. روح الله هم فهمیده، باید با فیش و کتاب و قلم محقق مادرش کنار بیاد و خوشبختانه دیگه این روزها آنتی کتاب و قلم نیست .سید حمید رضا، همچنان در بحران پدیده ی برخورداری از مادری محقق بسر میبردکه مرغ دلش یک بام و دو هواست و گه حمید رضا میبیند و گه کام کوی کتابخانه .... این اواخر نقشه کشیده به سن قانونی که رسید، دخمه ی مادران محقق رو آتیش بزنه و مادرش و از دست دیو کتاب و مشق و مدرسه نجات بده و به تصاحب خودش دربیاره ٬البته جای شکرش باقیه که به دلیل حسن روابط عمومی بنده، مخصوصا با  بچه ها,  تصمیم داره به بنده آسیبی نزنه .فک فامیل بچه ها ی گروه، اما همچنان در تعارض شدیدبا نقش پژوهشگری دوستان ما بسر میبرند  یا شاید بهتر باشه بگم تعارض دو طرفه است ....  

واین حکایت همچنان ادامه دارد ...

نظرات 8 + ارسال نظر
خوش پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:18

حالا شد. بابا منهم همین رو می گم خانم های بزرگوار ! شما عموما حل و منحلید و از این طریق پدرو مادر و خواهرِ شوهر بیچاره را نیز حل و منحل و نابود و به فنا می دهید.
انقلاب نکنید لطفاً . همینطور منحل بمانید بهتره ؟ چند بار که تصمیم گرفتید همینجوری برای خنده به تنور چند نهضت کوچک بدمید کل تاریخ رو عوض کردید ! جمعیت که نیست ماشائالله الان از نصف هم بیشتر شدید و 58 درصد کل جمعیت شدید . وای خدا! 58 درصد؟ ! آدم تنش به لرزه می افته ! خدار و شکر که فقط یه چند تایی فیلسوف و جامعه شناس توشون هست والا چی میییییییییییی شد؟!!!

خدارو شکر

معصومه جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:48

خدا رو شکر یکی هم پیدا شد ما محققان گم نام گروه مطالعات زنان رو با تمام حل شدن‌های ما در مادری و همسری بفهمد و منعکس کند
خدا کند مسولین هم بفهمند که هر چه کوچه‌ پس کوچه‌های جنسیت و اخلاق را گشتم اما بازم به انتهای آن نرسیدم تازه اونم با همسری اقای ...و مادری روح‌الله مامان جون و کاش به این ها ختم می‌شد خدا می‌داند و حال این روزهای این مادر محقق و بد حال را ...

مادرمحقق گلم
سلام
و خداقوت ...

خیالت و راحت کنم عزیز مسئله تو مسئله توست حالا فرق نمیکنه جنسیت و اخلاق باشه یا عقل و ایمان یا فردیت زنانه یا ... باید بیافتی برخیزی ... زخم برداری .. بسوزی و بسازی تابه جواب برسی ...

بابا کشتی مارو دیگه چرا به جواب نمی رسی !؟
زود باش دیگه
یاعلی

عضو فعال گروه - زهرا - جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:53 http://www.tsar.blogfa.com

سلام
بچه کم پیدای گروه بخواد حرف بزنه که ٬ اعضای ثابت ٬ صداشون درمیاد .
بگذریم ..
منم تو بچگیم مادرمشغول نمیخواستم .مادری میخواستم که وقتی ازمدرسه میام بابوی غذاش خوش آمدبشم و از چهره خندان و مهربانش انرژی بگیرم . ولی چرخ فلک که چنین مادری به من نشون نداد . و مادرمشغولم ازمن هم دختری مشغول آفرید . دورشدم از زنانگی . به قولی مث یه مرد مارو تربیت کرد . وحالا هم مرد خودم شدم . نمی دونم برای نظام اجتماع درست ساخته شدم یا اشتباه ؟
اگه درستم پس این اجتماع مشکل داره . واگه اشتباهم چرا ؟
چون اخرش نفهمیدم طبیعت حق میگه یا اجتماع .
طبیعت من مادر مشغول نمی خواد و اجتماع مادری مشغول میسازد .
راستی به وبلاگ من ( اون نصفه دیگه ) هم سربزنید ... با سپاس

بچه کم پیدا ی گروه سلام
خوب بلدی دست پیش بگیری که پس نیافتی ..
حالا شاید بخاطر این کامنتت از گریز پایی ات گذشتیم !
خوب شد بالاخره یک جایی پیدات شد

هی هی
گفتیم گروه بزنیم روشنفکری زنانه تقویت بشه ...
اونوقت خانم مادر مشغول نمیخواد !!
نه شوخی کردم ... جدی نگیر ... ما به نق زدن های طبیعت شما هم بها می دیم ... اصلا یک پایه استدلال مون و شاید قوی ترین پایه اش همین غر غر های ممتد طبیعتی است که زیر اوار نظامهای اجتماعی خفه میشه ...
ولی زهرا جون
آیا راهی نیست که طبیعت هوس ناکت و با فرهیختگی مادرانه جمع بزنی !؟؟
ما در جستجوی این راهیم ....
هیچ میدونی اگه مادری فرهیخته داشته باشی .. مادری مولوی دون مثلا و هرروز بعد نمازش سر رو زانوش بزاری و برات بشنو ازنی چون حکایت میکند... بخونه چه کیفی داره .... باورکن باورکن ...
مادری که عناصر شخصیت انسانی اش سفت و محکمه دست پختش و که تو دهنت بذاری حال میکنی ...

حسنا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:03 http://danesh4000.blogfa.com

سلام!
اون وقت که قرار شد کار خانه وظایف شرعی ام نباشد..شیر دادن به بچه با مزد روا باشد..تربیت فرزند، وظیفه ی شرعی مرد باشد../شاید یکی از علت هایش این بود که زن-من ، وقت داشته باشد-باشم که خودش- خودم را از منحل بودن در دیگری نجات دهد-دهم..
همیشه سوال داشتم که طبیعتم فلان چیز رو اقتضا می کنه یعنی چی؟؟ اینکه مادری آرام و فارغ از دلمشغولی فکری و بدون فیش و درس و بحث خواسته ام یعنی چی؟؟ هرچند که مادری خانه دار داشته ام بوی چای تازه دم..بوی حافظ..بوی شعرخوانی های شبانه ی مادر و پدر.و.بوی غذاهای رنگارنگ و تازه!! بوی روزهای خوب مدرسه ام بود.. بر خلاف پدرم که سری داشت-دارد بی سامان..همیشه فکر می کنم اگر مادرم هم پای پدرم بود..دنیا چه جوری می شد..اگر مادرم برای پدرم فیش می نوشت ..اگر سر سفره، اسفار می خواندیم و وقت چای پدر مولوی می خواند و مادر تفسیرش را..اگر مادر حل نمی شد در من ..در حنا..در مینی و حالا در مسیح و معین!! اگر مادر خودش می بود خودخودخودش!! دنیا چه جوری بود.چه رنگی بود..مادر من ، خودش چه شکلی است..؟
اصلا نکند که انقلاب در ذات پیش امده و شده یک چیز دیگر..یک مادر یک همسر..نمی دانم ..باز هم نمی دانم ..
آینده در مورد من قضاوت خواهد کرد!

حسناجون
من اما بی آنکه قضاوتی در باب این بود انحلالی داشته باشم که تصورمیکنم جای بحث فراوان دارد
براین باورم زن هر راهی را که می رود و انتخاب میکند انتخاب کندو برود فقط این انتخاب در بستری از اگاهی باشد ٬ با یک وجود و شخصیت کمال یافته زندگی اش را بسازد ٬ نه اینکه جریان آب اورا به سمتی برد که زورش میکشد ...

به عبارت دیگر من مدافع انسان - مادر / انسان - همسر/ انسان - دختر / انسان - شهروندو ... هستم
مادری ٬ همسری ٬ شهروندی ٬ نقش اند
و انسانیت همیشه باید مقدم برنقش ها باشد تا نقش ها باشند انچه باید باشند
وقتی وجهه انسانی زن مسخ بشه یا به فراموشی سپرده بشه و درست پرداخته نشه هر لباسی که برقامت او بپوشانی اورا از خود حقیقی اش دورتر ساخته ای / فرصت خود بودن و از او گرفته ای / به توان و استعداد حقیقی اش عملا پشت کردی ..
درکمال مثبت نگری من فرض میگیرم ازمیون این همه زن پررنگ و لعاب حوزه عمومی ٬ که هروز می بینم تنها یکی از این جمعیت تمام خواست و خاصیتش شده جلب نگاهی !!
تمام سوالم هروز اینست آیآ این موجود ارزشمند برپایه شناختی از خود و توانمندی هایش به چنین انتخابی دست زده است ؟
آیا دربستری از شناخت نسبت به امکانهای پیش رو چسبیده است به این امکان ؟
من که بعید می دانم درنگی درخود داشته باشی و سرازاین وادی دربیاوری ... حتی اگر اندیشه ای چون شهیدمطهری برپایه مکتب حقوق طبیعی زن را مظهر انچه بداند که دانسته است ...
بابا مگه چه خبره ؟!
این همه ریختن خود دریک رابطه قابل هضم نیست اصلا
اصلا یکی بیاد به من بگه
خودت باش این وسط چه اقتضا میکنه ؟؟؟

حسنا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:06 http://danesh4000.blogfa.com

می خواهم خودم را از پس همه ی تفسیرها بخوانم ..حتی اگر آشپزخانه ام اتاق کارم باشد و حتی اگر ده تا بچه ی قد و نیم قد از سر و کولم بالا بروند..حتی اگر ..
شاید زنانه گی ام را جایی جا گذاشته ام!!!

باز مث من جو زد ه شدی
فرزند کمتر زندگی بهتر !!

حسنا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:46

پست ام را هم بخوان!

چه عجب آپیدی رفیق

خواب نما شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:21

وای که آدم از این دست نوشته های شما سرگیجه می گیرد. خودت چه می کشی از دست خودت. مگر در این ذهن جایی هم برای کاری دیگر مانده. خدا به داد این همه جار و جنجالی برسد که در تو برپاست.
کمی صبر
کمی سکوت
کمی تامل
کمی آرامش
شاید کمی خدا...

چی بگم

مقدسه یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:00

ای عزیز دغدغه شما در مورد مسائل و مشکلات زنان قابل تقدیر است(آنهم از نوع عقلانی)
اما از آنجا که اما راحل خداوند رب بودن را برای زنان مثال می زند یعنی رب چه وظیفه ای دارد؟زنان چه وظایفی دارند؟
و از آنجا که نخستین صادر و عقل کل هم در خاندان نبوتش زنان بی بدیل داشتن با مدیریت های بی نظیر که الگو برای زنان هستند در تهدیدها و غافلگیری ها به قول جنابعالی زنان را مدیریت انعطاف پذیر لازم است در زیستن کنار موجوداتی غیر قابل انعطاف دست حق همراهت لیلا جان!!!

سلام بزرگوار
بسیار سپاسگذارم ازحضورتون
حق نگهدارتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد