... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

مثلا من نوشتم

نمی دونم چه سری بود که امروز تمام راه هام به مصطفی ملکیان ختم میشد . یعنی منه( به قول استاد) همیشه گیر٬ یک گیرسه پیچ داشتم که برای حلش هر راهی رو رفتم سراز اندیشه ملکیان درآورد ... ازظهر یک ریز ملکیان خوندم ٬ همشم بی ربط  به گیر اصلی ام. ولی جای شکرش باقیه که ملکیان خیلی با صفاست چون آخر امر با مقدمه اش برکتاب ایزوتسو گیرمو حل کرد ...

حیف ..حیف اون موقع ها که چند جلسه ای با هاش داشتیم خیلی کوچیک بودم.. خیلی !!  

 

دیشب٬ استاد که از دیونه بازیهام به تنگ آمده بود منو دنبال نخود سیاه فرستاد .نخواستم دروجود نخود سیاه شک کنم چون به استاد ایمان داشتم  .. برای همین به جستجو ادامه دادم . نمی دونم شانسی یا براساس یک ربط علی منظم٬ سراز باغستان نخود دراوردم ...رفتم و «کار کردم و نگفتم که چیست کار » ٫چون می دونستم « سرمایه جاودانی است کار » برای همین  کلی نخود چیدم انقدرکه اگه این دفعه هم بخواد منو دنبال نخود سیاه بفرسته ٫هی کمکی نخود سیاه دارم ...  

 

دیشب زهرا تو خوابش بلند بلند صلوات می فرستاد. فرشته بینوا هم که رو موج امتحان امروزش٬ یک خط درمیون می خوند و چرت می زد٬برای تکمیل کلام دوستش٫ شروع کرد به « وعجل فرجهم » گفتن ...  منم که چاره ای جز همراهی نداشتم شروع کردم به  «‌آمین »  گفتن ...

صبح علی الطلوع هنوز بیدارنشده بودیم که فیلممون تو کل خوابگاه اکران شد...اقتضائات عصرارتباطاته دیگه نمیشه کاریش کرد ....  حالا دیگه اسم هرسه تامون شده « اللهم صل علی محمد وال محمد » اگه اوضاع همینطور بگذره فکرکنم ظرف یکی دو روز آینده کلی ثواب کاسب شیم ... یادم نره جشنواره فیلم مستند و ازدست ندم ...

 

امروز تو کتابخونه بربچه های گل پایان نامه نویس معتکف٫ گل کاشتند و برام جشن گرفتند ... همه به احترام پدیده خارق العاده اتمام رساله ام ٬ پنج دقیقه دست ازکارکشیدند و صفحات رساله بنده را بو کشیدند و کحل البصرقراردادند .... درحاشیه این جشن٬ چند اخطارکتابدارانه به مارسید که در ابراز احساسات شدید دوستان حل گردید .... اخر الامر٬ کتابدار که می دونست همه اغتشاشات زیرسرمنه  چنان چشم غره ای رفت که هرچی شیرینی تو جشن بی شیرینی مون خورده بودم مزش ازیادم رفت .. معنی آش نخورده و دهن سوخته رو بالاخره امروزفهمیدم ...    

 

نتیجه : 

هیچی دیگه مثلا من نوشتم ...

نظرات 6 + ارسال نظر
بیم موج یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 http://bimemoj.blogfa.com

خدا کنه همه راههاتون به همون ملکیان ختم بشه.
چون خیلی بهتره که از ناکجا آباد سر در بیارید (البته با با این خوابگاهی که شما دارید...)


نتیجه:
هیچی دیگه مثلا من نوشتم ...

از قدیم گفتن جواب اینجور پست ها رو باید اینجور داد!!!!


ارادتمندیم....

خیلی خوشبین نباشید
معمولا ازهمین مسیرها به ناکجا آباد می رسیم !!

بابایی یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:55

گاهی نخود سیاه را گوهر می‌پنداریم و گاهی گوهر را با نخود سیاه.

ماکه گفتیم همه جوره به استادمون ایمان داریم !!

گوهر با نخود سیاه میتونه باشه بشرطی که همه شاگردا یاد گرفته باشن ٬ بجای مو پیچش مو رو ببینند !!

میر احمد یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:02

با احترام ُ بعضی از نوشته های شما هم وزن سایر نوشته هایتان نیست و به همین خاطر برای مثل منی که هر از گاهی به نوشته های دوستانی ندیده چون شما سر می زنم ملال آور است . ما اگر چه در نوشتن صاحب اختیاریم ُ نباید وقت کسانی که به نوشته های ما سر می زنند را در نظر نگیریم و هر آن چه دلمان میخواهد و نه آن چه دل تنگمان می خواهد را در معرض دید خوانندگان قرار دهیم . البته این را برای چون شمایی نوشتم که به لطف خدا هم طبع خوبی دارید و هم قلم روانی خدا عطایتان کرده است . به هر حال اگر از برخی نوشته هایتان که تا حدود ی سبک است صرف نظر کنیم. دیگر نوشته هایتان خواندنی است.

با احترام

اگه واقع بینانه بخوایم نظر کنیم انسانها حاصل جمع فراز و فرود هایند

بی آنکه بخوام توجیه کنم گاهی سبک ها هم برای خودشون فلسفه سنگینی می تونند داشته باشند !!

بهرحال دوست گرامی عذرخواهم اگه سبب ملال خاطرگرامی گشتم
سعی میکنم من بعد سنگین بنویسم ولی قول نمیدم
ازبابت تضییع وقت جنابعالی هم عذر عذرعذرخواهم

خواب نما دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:45

سلام رفیق

سلام

باصری دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 http://www.gasembaseri.blogfa.com

سلام خوش به حالتان که رساله تان را تمام کردید
من فعلا تو کوچه اولش زمین خوردم
راستی رشته تان چیه؟
من دانشگاه ادیان و مذاهب قم ادیان ابراهیمی خوندم
حدس می زنم شما هم قم هستید و دور و بر ادیان هستین دانشجویان دانشگاه ادیان رضا بابایی را می شناسند به همین دلیل خیلی ها سفینه را لینکیدند.
اگر مایل باشید با دیگر دانشجویان یه وبلاگ گروهی درست بشه و هر کسی تو رشته خودش مطلب بذاره
وبلاگ دانشجویان دانشگاه ادیان و مذاهب قم

سلام
تشکر

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:13

اگر سبک رو مقابل سنگین نگذار یم ُ احتمالا نوشته ی من به تر توجیه می شه. میر احمد

پس خوبه نگذاشتمش !!

انشالله که مارو بخشیدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد