... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

بازرفتن

همیشه دقیقه های آخر سال ناقوس تنبه اند , توقفی دررفتن  و رفتنی درنگ خیز ,نوعی مکث درچگونگی و چرائی رفتن ,یک سال رفتن , یک سال  تب وتاب, حاصلش شده یه روح با داشته های راست و ناراست, جاگیرو سبک, ضروری و بی خاصیت .دارائیهایی که درطول راه کمترنگاهت رو به خودشون جلب میکنند و حالا درست در لحظاتی که زمان قراره یک قدم بزرگ به جلو برداره توجهتو به خودشون عطف کردند .فکرکنم نوعی خونه تکونی روح لازم دا شته باشی جان من ! ...  برای این کاربایدازخودت فاصله بگیری, تا ببینی داشته هایی رو که نباید باشن و نداشته هایی که باید باشن, تاگوشه های غبارگرفته وجودت رو لمس کنی و احیاشون بسازی. همیشه دریک نگاه نو, گم شده هایی واسه پیداشدن هستند, امکانهایی که هستند اما مورد بی مهری تو اند . کهنه های دست و پاگیری که پای رفتنت رو کند کردند شناسایی کن و دوربریزشون, حتم دارم موجود درشدنی مثل انسان, همیشه زباله های فکری و روانی زیادی میتونه داشته باشه که تاوقتی هستند فضای روانش آلوده است . حالا که کهنگی های وجودت رو دورریختی, گشتی در دنیاهای دیگران بزن ؛ آدمها , نوشته ها و شنیده هایی که یک  سال تموم سرراه تو سبزشدن باهاشون مراوده داشتی, موافقت بودند, مخالفت بودند, بی شک کالاهایی داشتند که به دردت میخوره, گزینششون کن و جا خالی هاتو باهاشون پرکن .این جذب و دفع مدام , شارژت میکنه و رفتن رو پرجاذبه ...درها را هیچوقت به روی خودت نبند بگذارپذیراباشی و پذیرایت باشند.

آی که چقدرمی روی توای جان خسته من  ... اصلا میدونی چیه؟  به نظرمن انسان یعنی موجود رونده ... نگو پس حیوان ناطق چی میشه   ؟  که می گم نطق هم یعنی رفتن ... فکرشو بکن مجهولهای زنده زندگی چه سیلها که در درونت به راه  نیانداختند ! ذهن می ره ... دل هم می ره ...  دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا

اصلا قرارتو در بی قراریه ... این افق چندلایه ذهن ... این سودای بی انتهای دل, مدام مشتعلت می کنه ...وای ازاون وقتی که ندونی واسه چی می تپی وای ازاون موقعی که خاکسترشوی وای وای...

راستی حالا که فصل شکوفه ها ازراه رسیده است  دل جذرو مدی تو بردار و به نسیم معجزه گر بسپر...شاید ...شاید قدری از هرم این آتش کم شه وتودرانبساط ساده روح لختی آسودن درنیاسودن رو تجربه کنی .

نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه***محکم سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 22:41 http://khabarnevis.blogfa.com

سلام گلم ...

مرسی از ابراز احساساتت ...جوایتو زیر کامنت نوشتم...
اینو داشته باش تا متنتو بخونم و بنظرم...

سلام خانمی
خواهش
قابل شمارو نداشت عزیز

فاطمه***محکم سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 22:42 http://mohkam.blogfa.com

آخی...ای جان ...تو که خوشگل تر نوشتی ...مخصوصا سه پاراگراف آخر...

یک سال تجربه و شروعی نو برای زندگی نو . . .


بهارت مبارک

اخی .. جان ...

خجالتم نده جونم

بهارت مبارک

فاطمه***محکم چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:03 http://mohkam.blogfa.com

چرا ادامه مطلبمو ندیدی ؟!!!!!!!!!!!
[ناراحت]

فاطمه جون
ناراحت نباش عزیز
اومدم که بخونمت ولی بازنشد اخه رمز گذاشته بودی دخترجون
بعدشم خیل مهمونا تازه فروکش کرده بودند حسابی خسته بودم ولی می بینم
سفره هفت سین رو باید حتمادید

ارتباطات ارزشی چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:10

با سلام
عید تان گورا باد حالتان نیکو /
ما که همچنان سرکاریم/
یا علی

سلام
منم تموم سال سرکار نبودم این عیدی سرکاررفتم
ماجرای حسنی ومکتب رفتنش هست

مست چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:10

چی میگی تو؟! این عیدی هم ول نمیکنی برو بشین یه مشت آجیل و ۴ تا شکلات بخور یه کم بالا پایین بپر یه کم روحیت تکونده بشه بچه

همینایی رو میگم که خونده فرمودید
برای روحیه تکونی اینارو میگم دیگه !!

بیم موج چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 http://bimemoj.blogfa.com

سلام بانو
سال نو مبارک

سلام
سال نو شما هم مبارک

فاطمه***محکم چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 23:11 http://mohkam.blogfa.com

" بابا روابط عمومی !!!!!!!!!!!!

ارتباطات اجتماعی ات بیسته عزیز "

این تیکه از کامنتت مربوط ِ به کدوم سمت نوشته ام میشد ؟ منظورتو نفهمیدم!!1
[تشویش]

تشویشی برخویش روا مدار جانم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد