... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

امیرحسین

  

 

تازه وارد شش سالگی شده ...  تاریخ گوشه عکس اشتباهه ...وقت تصحیحش رو نداشتم .

غلظت شوخی و شیطونی اش رو نمیشه با مقیاس های معمول سنجید .... می گن دراین زمینه به بچگی های خاله اش رفته ...

علاقه ویژه اش جیغ زدنه ..یه جور تخلیه محتواهای نا شناخته درونی  ... ناگفته نماند این هنر رو من بهش یاد دادم٬ با خواهر زادتون دونفری امتحان کنید حس خیلی خوبی داره . فوائد بسیاری هم داره ...

عشق کامپیوتر و به قول خودش اینترمته, اوائل همش کیس  و کیبورد و کابل می دید واسه همین مرتب تحریم میشد , حالا امافهمیده وسیله رو باهدف اشتباه نگیره ... ویندوز رو ظرف یک هفته  تنهایی و با استفاده از نرم افزار هوش وین , ( سوغاتی سفرآخرم  ) فرا گرفته ...تمام توضیحات رو مو به مو حفظ کرده درست مثل یه ضبط صوت قوی ... طریق رایت سی دی رو که میگه میخواید درسته  قورتش بدید ...

پایان نامه مو که می نوشتم اونم جو گیرشد و پایان نامه شو شروع کرد٬ من تمومش کردم امیرحسین خاله هنوز نه ... داره به پیشنهاد من باجدیت تموم روی راههای بهبود روابط دیپلماتیک با داداش کوچولوش ؛ امیرعباس کار می کنه .به این میگن , یه موضوع کاملا کاربردی ...اندرفوائد این موضوع همین بس  که دیگه امیرعباس بی نوا رو گازنمی گیره ... زیرمشت و لگدش له نمی کنه, اجازه نزدیک شدن به اسباب بازیها ش رو به داداشی خودش میده و ....

 بیست - سی سوره ازجزء آخر قرآن رو حفظه.

با استفاده از بسته های بن بن بن قادره خاطرات روزانه شو بنویسه فقط املای اتفاقاتی رو که بلد نیست کمی ناجور درمیاد ...عاشق خوندن خاطراتشم ... محشره !!

طفلی اجازه بیرون رفتن از خونه رو نداره ...آخه همیشه عشق مادرانه , مشغول پیش بینی باد و باران و سرما و گرما و آقا گرگه و.. هست و ابرقاعده خواهر ما هم, برقرار که  « پیش گیری بهتر ازدرمانه » ...

گه گاهی که امیرحسین رو ببرم بیرون, براساس ابرقاعده خودم  که « قانون برای شکستنه », همه قاعده های سفت وسخت رو به تعلیق درمیارم ...و خواهرزاده گلم  رو به معنی واقعی از قفس قاعده آزاد میکنم ... البته مراقب هستم که دو تربیتی نشه که متاسفانه میشه ولی چاره ای نیست آخه یکی نیست به این مادرای دو هزارو یازدهی بگه بابا قدری میکروسکوپ مراقبتتون رو بذارید کنار انقدراین طفلی های بی زبون رو دریک چهاردیواری مملو از پلاستیک و آهن محصور نکنید.  بزارید بچه از نزدیک و درصحنه ,زندگی روتجربه کنه... طعم سرما رو بچشه ..حس گرما رو بفهمه ...بیافته,  دردش بیاد و امکان فهم معنی تحمل رو پیداکنه ... چرا باید این طفلی ها دنیا رو فقط از کانال تلویزیون و برنامه های کامپیوتری  تجربه کنند و بفهمند ...بیاییم  بپذیریم این حقشونه که  دنیا رو درمتن تجربه کنند . بپذیریم  عمو پورنگ و فیتیله جمعه تعطیله هرچقدرهم که موفق باشند بازهم نمی تونند شادی یه برف بازی ساده چند لحظه ای رو به بچه منتقل کنند ... درآخرین برف بازی قاچاقی , امیرحسین انقدرشاد و پرنشاط بود که نتونستم این فرصت رو ازش بگیرم ٬ خیلی دیروقت رسیدم خوابگاه , نزدیک بود تنبیه شم ... درخستگی تمام چند واحد فلسفه تعلیم تربیت و اهداف عالی بشردوستانه و کنوانسیون حقوق کودک و ....واسه مسئولمون تدریس کردم . نتیجه این شد که نه تنها با تکریم تموم منو به اتاقم راهنمایی کرد بلکه  قانون ریخت جهت  پاسداشت فلسفه قوانین عبور و مرور خوابگاه , من بعد رسما بنده فراقانون معرفی بشم . (البته بنده  براساس همون قانون ,دولت خود مختار بودم ولی ایشون که تازه وارد بود خبرنداشت) .

الهی ...اون شب طفلی امیرحسین٬ هربارکه سر میخورد و گلی میشد مرتب می نالید : خاله جواب مامانمو چی بدم ؟! گفتمش یک امشبی هرچه میخواهد دل تنگت سربخور ... مامانه بامن . 

و حالا دراین عید٬ همه خواهر زاده ها اینجان جز امیرحسین خاله !!

بازرفتن

همیشه دقیقه های آخر سال ناقوس تنبه اند , توقفی دررفتن  و رفتنی درنگ خیز ,نوعی مکث درچگونگی و چرائی رفتن ,یک سال رفتن , یک سال  تب وتاب, حاصلش شده یه روح با داشته های راست و ناراست, جاگیرو سبک, ضروری و بی خاصیت .دارائیهایی که درطول راه کمترنگاهت رو به خودشون جلب میکنند و حالا درست در لحظاتی که زمان قراره یک قدم بزرگ به جلو برداره توجهتو به خودشون عطف کردند .فکرکنم نوعی خونه تکونی روح لازم دا شته باشی جان من ! ...  برای این کاربایدازخودت فاصله بگیری, تا ببینی داشته هایی رو که نباید باشن و نداشته هایی که باید باشن, تاگوشه های غبارگرفته وجودت رو لمس کنی و احیاشون بسازی. همیشه دریک نگاه نو, گم شده هایی واسه پیداشدن هستند, امکانهایی که هستند اما مورد بی مهری تو اند . کهنه های دست و پاگیری که پای رفتنت رو کند کردند شناسایی کن و دوربریزشون, حتم دارم موجود درشدنی مثل انسان, همیشه زباله های فکری و روانی زیادی میتونه داشته باشه که تاوقتی هستند فضای روانش آلوده است . حالا که کهنگی های وجودت رو دورریختی, گشتی در دنیاهای دیگران بزن ؛ آدمها , نوشته ها و شنیده هایی که یک  سال تموم سرراه تو سبزشدن باهاشون مراوده داشتی, موافقت بودند, مخالفت بودند, بی شک کالاهایی داشتند که به دردت میخوره, گزینششون کن و جا خالی هاتو باهاشون پرکن .این جذب و دفع مدام , شارژت میکنه و رفتن رو پرجاذبه ...درها را هیچوقت به روی خودت نبند بگذارپذیراباشی و پذیرایت باشند.

آی که چقدرمی روی توای جان خسته من  ... اصلا میدونی چیه؟  به نظرمن انسان یعنی موجود رونده ... نگو پس حیوان ناطق چی میشه   ؟  که می گم نطق هم یعنی رفتن ... فکرشو بکن مجهولهای زنده زندگی چه سیلها که در درونت به راه  نیانداختند ! ذهن می ره ... دل هم می ره ...  دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا

اصلا قرارتو در بی قراریه ... این افق چندلایه ذهن ... این سودای بی انتهای دل, مدام مشتعلت می کنه ...وای ازاون وقتی که ندونی واسه چی می تپی وای ازاون موقعی که خاکسترشوی وای وای...

راستی حالا که فصل شکوفه ها ازراه رسیده است  دل جذرو مدی تو بردار و به نسیم معجزه گر بسپر...شاید ...شاید قدری از هرم این آتش کم شه وتودرانبساط ساده روح لختی آسودن درنیاسودن رو تجربه کنی .