... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

یه دغدغه

اون موقع ها که روی موج غزالی بودم دریکی از آثارش یا شایدم دریکی از آثار درباب غزالی، خوندم که ازنظرایشون، برهان برای طراحش, برهان است و برای خواننده اون , ممکن است برهان نبوده , تقلید صرف باشه. این نکته برام حساسیت آفرین بود، واسه همین هم یادمه یه جایی یادداشتش کردم ولی متاسفانه بدلیل تراکم کار پایان نامه زود ازش غافل شدم، بعداز کاهش دمای فضای پژوهشی هرچه سعی کردم منبع مربوطه رو پیداکنم پیدانکردم .

ازچند وقت پیش شروع کردم به خوندن کتاب محفل فیلسوفان خاموش , این کتاب دونویسنده کاملا ناهمگون داره، یک دختر ۱۱ ساله بنام نوراک و یک استادفلسفه بنام ویتوریو هوسله . درواقع کتاب, نامه هایی است که میان ایندو رد و بدل شده ٬ نامه هایی حاوی سوالات فلسفی نوراک و پاسخهای هوسله به او .... برای اونایی که به پارادایم فلسفی درآموزش می اندیشند فکرکنم خوندن این کتاب نکات درخور توجهی داشته باشه ... بگذریم٬‌ هوسله دریکی از نامه هاش خطاب به نوراک می گوید :

تو وقتی چیزی را می فهمی ومیتونی ادعای فهم اون رو داشته باشی که کشفش کنی  !! 

خوندن این تیکه, منو یاد دیدگاه غزالی انداخت و وضعیت خودم ،شاید شماهم اعترافی رو که الان می خوام داشته باشم قبول داشته باشید؛ درطول عمر تحصیلمون و کلا درفضای بحثهای علمی , زیاد اتفاق می افته که دیدگاهی رو می خونیم, تصدیقش میکنیم, برگه های امتحانی مونو با نوشتنش سرافراز میسازیم و خیال میکنیم فهمیدیمش، زمان می گذره درموقعیتی دیگه همون مطلب رو بازمی فهمیم اینبار به شکلی دیگه, طوری که  احساس میکنیم  تازه اونو فهمیدیم , یه جورایی با جونمون عجین می شه، بیشترهم این حالت زمانی اتفاق می افته که ابتدا اون حقیقت، مساله ما شده باشه ...

این همه رو گفتم تابگم :

بخشی از مسائل امروز ما مساله های گذشتگان بودند و درگذشته پاسخهایی نیزیافته اند درحال حاضر ماعلاوه برمسائل، باانبوهی ازپاسخهای سازگاروناسازگار مواجهیم که نه چشم پوشی ازآنها برامون امکان پذیره نه مرورطوطی واراونها میتونه مارو به آستانه دریافت حقیقت نزدیک بسازه .ما نیازمند مواجهه روشمند با میراث علمی گذشته بشرهستیم ، برخوردی که ضمن هضم این میراث گرانبها به ما توان ایستادن برپای اندیشه خودمون رو بده و ازافتادن درورطه تقلید و تقدیس اندیشه ها برهاندمون .

بنظر می رسه  فهم دانش موجود هرگز با مرور نظریات، دیدگاهها و پاسخهای مسائل، بوجود نمیاد . ما برای فهم میراث علمی گذشتگان ( کشفیات دیگران ) نیازمندیم،  کشف ها رو هم  کشف کنیم .

راستی ازمیون روشهای متنوع و متعددی که درحوزه های  تدریس، مطالعه و تحصیل وجوددارند، کدوم روش بهترمیتونه مارو به این هدف نزدیک بسازه ،  آیا سیستم آموزشی موجود و رایج ، دانشجو رو به سمت کشف نظریات و درنتیجه فهم آنها سوق میده  یا صرفا به معرفی اندیشه هامی پردازه  بی آنکه دانشجومجال درگیرشدن با مسائل رو بیابه و جریان تفکررو بصورت زنده تجربه نماید ؟

بی توجهی به تاریخ علم ، عدم استفاده از ابزارهای کمک آموزشی متعدد، بلیه کتاب محوری ، ناکافی بودن تحقیقات مرتبط با سرفصلهای آموزشی درمیان اساتید، بی توجهی یا کم توجهی به آخرین دست آوردهای علمی موجود درزمینه علمی مربوطه ، گیجگاه کشنده ترجمه های نامفهوم و ... همه و همه فاکتورهایی هستند که بنظرم فاصله ما تا وضعیت و روش ایدئال رو بخوبی نشون میدن ...

درکل احساس میکنم این ره که ما می رویم کمی مایل به ترکستان است .

نظرات 5 + ارسال نظر
حسنا شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:51 http://danesh4000.blogfa.com

1- یه چند مدت تنهایی بکشی یه چیزی می شی..
2- یه نظر هست که می گه اول - در سالهای اولیه باید برای دانشجو یه سیستم ترسیم کرد و بعدش کم کم اون رو تصحیح و ترمیم کرد..من زیاد موافقش نیستم ولی توی درس هایی مثل فلسفه و کلام به عنوان نرم وجود داره.

۱- اون که بله
۲- کلن نفهمیدم چی گفتی رفیق
۳- همین دیگه

...... شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:20

گاهی میان روزنامه های باطله می روم بلکه مطلبی بیابم از این جهت بارها مورد مواخذه برادر بزرگتر قرار گرفته ام:چرا روزنامه یک دو سال پیش را می خوانی؟
بدو بارها گفته ام و بار دگر می گویم:حرف خوب کار به زمان و مکان ندارد
آن حقی که بشر طالب آنست از نگاه کلی و دورنگاهش همیشه و در همه اعصار یک مفهوم بوده است چون موضوع طلب و یا مطلوب حقیقی از صدف کون و مکان بیرون است .طالب و اندیشه او هم لازمست چنین باشد
و تو را مجال این نیست که بگویی غرب رنسانس چنین و چنان!!!!
مکاتب فلسفی غرب دائما دستخوش سیاست جباران بوده و هست
مکاتبی که در هیچ گاه زمان ثابت نبوده اند و جالبتر آنکه همه گفته اند ما پیرو عقل و خردیم و از این جهت خود را برترین مکتب دانسته اند اما پس از چند گاهی مکتب دیگر با همان عقلی که دیروز نظریه پرداز بود امروز در ادعای خود گوی سبقت ربوده
نتیجه آنکه عقل مذکور آن عقل خالص نبوده ورنه این همه اختلاف آرا از عقل خالص نشاید

اگه مکاتب غربی همیشه دستخوش سیاست جباران بوده است ما زندگیمان همواره دستخوش سیاست جباران بوده است ...


غرب با همون عقل ناخالصش امروز همه مون رو احاطه کرده یا با استعمارنو یا کهنه ولی ما با این عقل خالصمون ازاداره خودمون عاجز موندیم ...
دلم میگیره وقتی جهان اسلام برمی خیزه ازاون وردنیا میان راه رفتن بهش یاد بدن !!

خواب نما یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 http://khabnama5.blogfa.com

سلام
هنوز می بینمت
هنوز تو هستی با همه آن دغدغه های داغ
هنوز هوا آنقدر گرم نشده که باران بیاید
هنوز من زنده ام

سلام
زنده باشید

سبزه دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:36

پس شما هم فهمیدی
ولی چه نا بهنگام
چه دیر

حالا ببخشید به بزرگواریتون !

عمو عباس پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:36

سلام .لیلای گرامی نظرت درباره نظریه های عقل تحولی چیست؟
شوپنهاور را میشناسی ؟ او فیلسوفی بی نظیر بود. بی نظیر! گرچه در چارچوب های فلسفه اسلامی و عقاید دینی و نیز فلسفه های رئالیستی نظر مبنایی او خیلی به دل نمی چسبد.
فروید، نیچه و مارکس مستقیماً از او بهره گرفتند. و در نهایت هر یک از این سه تن نظریه عقل تحولی خویش را برساختند. پیشنهاد می کنم در ایام فراغت مفصل شوپنهاور بخوان. انطباق ها و گسل های فکری ما با او بسیار آموزنده است. یکی همین تاثیرات محیط و مکان و زمان بر نوع اندیشیدن و مطابقت های ادراکی که در این پست آورده ای . برقرار باشی .

سلام استادگرامی
اطلاع خیلی زیادی از شوپنهاورندارم ولی حتما خواهم خوندش اشالله !!
ازراهنمایی تون بی نهایت بی نهایت متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد