... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

مدتهاست پیامبرم مبعوث شده  ...

اما هنوز که هنوز است یک آیه ی کتابش نازل نشده !!

نظرات 15 + ارسال نظر
سبزه سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:16

این چه بعثتیه؟چه فترت طولانی شامل حالش شده

مست سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:15

اگه قرار باشه پیامبری هم باشه بی کتاب و آیه خیلی قشنگ تره

خواب نما چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:06 http://khabnama5.blogfa.com

اگر پیامبرت پیامبر باشد نیازی به نزول آیه نیست خودش می شود آیه و کتاب . خودش می شود بیم و امید. خودش می شود بهشت و جهنم...

مسیر عشق چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:39 http://koraim.blogfa.com

سلام
خوب نگرفتم متنت را که منظورت جی بود

سلام

امواج+ چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:20 http://SWALLOW2008.BLOGFA.COM

پیامبر ؟؟؟

....... چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:17

اندیشه از اندیشیدن جداست.اندیشه ناب از روش صحیح اندیشیدن بدست میاد
بنده چند ماهیست که با این وب آشنا شده ام نه دیروز ولی نامم رو "....."درج می کردم
طلبه حوزه شهید نجابت

سلام

استفاده میکنم ازنظریات حضرتعالی

حسنا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:37

چهل ساله شده ای؟؟
مرا گفته اند که برای پیامبری ، چهل سالگی باید!

هنوز نه متاسفانه

راست گفتند
ولی این نوع پیامبری نه

بیم موج پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:29 http://bimemoj.blogfa.com

پیامبر بی پیام! نوبره!!! و شاید پارادوکسیکال!
اگر پیامی نیاورده از کجا فهمیدید که پیامبر است!

این مدعی پیامبری یا پیامبر نیست و یا پیامش را ماه بانو نگرفته اند
ضمن اینکه پیام حتما قرار نیست در قالب کتاب نازل شده باشد

همچنین مشخص شده که این پیام بر از سوی چه کسی پیام آورده که اینچنین به خودتان نسبتش داده اید: "پیامبرم!!!!"

همچنین آیا واقعا از یک تجریه سخن می گویید یا نه تنها یک عبارتو کلام زیبا است که نوشتن در وبلاگ انتخاب کرده اید؟!

ارادتمندیم

شما هم پیامبر دارید !!

دعا جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:29

بالاخر رفتید
هر جا باشید سرحال و خوشحال باشید
وزود..............

باز برمیگردم تا بروم دعاجون

قول میدم

واگن۵ شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:54

سلام
اگر یک پیامبر تنها پیدا کردید مال من است
مدتهاست پیامبرم را گم کردم
همین نزدیکیها
لابه لای کتابها و آیه ها

سلام

پیامبرمنم رفته لای کتابها آیه هاشو پیداکنه

سرگردونه حسابی !!

...... شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:54

دو سال بیش در کتابخان های کتابی با عنوان "قصیده عشقیه" از سید قطب الدین نیریزی شیرازی یافتم بعد از مطالعه تحویل دادم
دیروز میل شدیدی داشتم برای نماز که به مسجد رفتم وارد کتابخانه شدم تا بار دیگر با درک بیشتر مطالعه کنم ...واقعا عالیست جواب سید قطب الدین به سید عالم و فیلسوف میر داماد رضوان الله علیهما در باب عقل و عشق
این کتاب در عشق و معرفت در حد اعلی ست
................................
جذبه ای آمد شما را دید و رفت
هر که را می خواست جان بخشید و رفت
...............
انشاءالله کتابش هم می رسد آنگاه عنایت را منحصر در او دیدیم نه از ناحیه فکر و نیروی عقل و نبوغ شخصی

ممنون خواهم شد اگه چکیده این قصیده رو یه جورایی بنویسید تا همه مون استفاده ببریم ....
البته امیدوارم فارسی رون باشه اخه یه کم نثرتون سخته !!

معنوی شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:54

تهران امشب بارانی است
چتر فراوش نشود
///////////////////////////////////////////

کسی که ازبارون بهاری خودشو قایم نمیکنه اقای معنوی !!

بیم موج شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:50 http://bimemoj.blogfa.com/

تهران گرم گرمه و خبری هم ازبارون نیست آقا یا خانوم معنوی!

سبزه یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:08

غزلی تازه به بهانه‌ی ایام بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی



پهلوانان شهر جادوییم‌، گام بر آهن مذاب زدیم‌

لرزه بر جان کوه افکندیم‌، بند بر گردن شهاب زدیم‌





نعره تا برکشید پیل دمان‌، بر تنش کوفتیم گرز گران‌

چشم تا باز کرد دیو سپید، بر سرش سنگ آسیاب زدیم‌





... ولی این خوابهای رنگارنگ پاره شد با صدای کشمکشی‌

اسپ ما داشت اژدها می‌کشت‌، لاجرم خویش را به خواب زدیم‌





تیر گز هم اگر به چنگ آمد، که توان‌ِ کمان‌کشیدن داشت‌؟

صبر کردیم تا شود نزدیک‌، خاک بر چشم آن جناب زدیم‌





رخش را در چرا رها کردیم تا که تهمینه‌ای نصیب شود

او به دنبال رخش دیگر رفت‌، ما خری لنگ را رکاب زدیم‌





تا که بوسید دست ما را سیخ‌، گذر از مهره‌های پشتش کرد

این‌چنین برّه روی آتش رفت‌، این‌چنین شد که ما کباب زدیم‌





هفت خوان را به ساعتی خوردیم‌، شهره گشتیم در گرانسنگی‌

لاجرم در مسیر کاهش وزن مدتی صبح‌ها طناب زدیم‌





جوشن پاکدامنی که نبود، و از آن شعله ایمنی که نبود

ما سیاووش‌های نابغه‌ایم کرم ضد آفتاب زدیم‌




27 اردیبهشت 1390

کمی بخندین
یکی از کارای جدید استاد کاظمی

سلام سبزه جون
خیلی قشنگ بید
همیشه خندان باشی عزیز

خسروی یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:27

سلام..
پیامبر بی آیه هم نوبره به خدا

منم همینومیگم دیگه !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد