امروز یه ارباب رجوع قشنگ داشتم
یه گنجشک کوچولوی بی تاب بی باک
از تب و تابش معلوم بود هوای بوروکراسی اداری بدجور مذاقشو آزرده ساخته٬ درست مثل این روح قفسی .
اومده بود
تصادفی یا ازبد حادثه نمی دونم
وقتی ندونی چطوری سرازیه جا درآوردی حتما راه خروج رو گم میکنی شک نداشته باش ..
مثل جهش های دیالکتیکی خودت
یادم نمیاد چی شد بند سلسه این زلف خم اندرخم شدی ...
کدوم کشش ٬کدوم کوشش سبب شد شیرجه بزنی درست وسط حادثه ...
مزه دلهره ٬ طعم تحیر٬بوی شک٬ آوای پرسکون٬ سیمای کدرتضاد٬ جوششی ات کرده حسابی جانم ...
پس بجوش و بکوش که شاعر گفته :
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش
امروز راه «گذر» رو به گنجشکک حیرون نشون دادم
مطمئنم فردا حتما یکی راه «عبور» رو بهم نشون خواهد داد !!
سلام لیلا جون کاش گنجشک قلب مرا نیز آران می کردی...
سلام
سلام لیلا جان ... تو بودی که پس از مدتهای گذرت افتاد حوالی منزل ِ بارانی ما ؟!!!
ممنونم . . .
گاهی سرکی میکشم به اینــجا و میخوانمت ... اما نمیدانم چرا نظر نمیگذارم ... !!!
دوست میدارم نوشته هایت را ... متفاوتند و من این تفاوت را دوست میدارم ...
شاد باشی ...
آورین
آهنگ وبلاگت هم آورین
سلام
میشه به منم راه گذر رو نشون بدین!
آخه بد جوری راهمو گم کردم
به سمت من پربزن فضیلت جون چشم راه عبوروهم بهت میگم
زنده باشی عزیز
خوشحال شدم رد پاتو دیدم
سلام؛
اما او سالها در درد شیمیایی سوخته و دم بر نیاورده. نحیف و لاغر و بیمار و دردمند شده و آخ نگفته است. بارها از او خواستهاند که برای گرفتن حق سالها جنگیدن و شیمیایی شدنش به بنیاد برود، اما پاسخ دندان شکن او چنین بوده:
"چه حقی؟ مگر من برای حقوق خودم به جنگ در راه خدا رفتهام؟ حق من همین درد است. همین رنج. همین چکه چکه آب شدن."
حواستون باشه که راه گزر آسااااااااااان اما
راه گزر سخت و بیچیده ست
اگه راه عبوری باشه!!!
بعضی وقتها باید موند و تبدیل شد...
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد....
راه عبور نزد توست:
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش...
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز...
دست ازطلب ندارم تاکام من براید ....
نگفتی تو بودی یا نه ؟!!!
سلام فاطمه جون
منظورتو نگرفتم عزیز