«این جاهمه در جنب و جوشاند که تو را فراموش کنند؛ باز هم نمی خواهی بیایی؟ »
اینجاش دیگه میخکوبم کرد !
امشب برای تو باریدم یا برای خودم ؟ نمی دونم ... اصلا مگه فرقی هم میکنه ؟ مهم اینه که داری ازچنگم درمیری و من بی تو نمی دونم اشکهامو به کدوم مسیر راهنمایی کنم ؟
میدونستی من بی گریه می میرم ؟...
امشب دارم انسانو می شناسم ...
یکی هست قوه های منو بهم بشناسونه ؟ ... آیا باید بترسم یا محتاط باشم یامحترمانه صورت احساسمو ببوسم ٬بذارمش کنار و بیل خودمو بزنم ؟
اما این نامردیه ... خیلی نامردیه .. یه چیزی درحد تکلیف مالایطاق داری ازم میخوای باورکن !
یه چیزبگم بدونی چی ازت میخوام اونم اینکه شنیدم یعقوب یوسف رو با یوسف شناخت !!
سلام . من چیز دیگری شنیده بودم!؟
سلام استاد گرامی
کاش می گفتید چی شنیده بودید !!
سالها پیش مرحوم شیدای همدانی استاد بزرگ ما که اهل سر بود و دانای نهان در پاسخ تنی از شاگردانش که از علایم ظهور و نزدیکی زمان آن پرسیده بودند.( موضوع مورد علاقه عده ای در این روزگار ) با خنده و طعنی شیرین فرمود هر وقت همه جهان نیاز به منجی را درک کنند. دستانشان را به اسمان بلند کنند و بگویند خدایا بس است. ما از خود خسته شدیم . راه های ما همه به سراب رسید . از دست ما کاری برنمیاید . هر وقت همه به این نیاز رسیدند خدا منجی همه را میفرستد.
دقت کنید منجی همه ! این بود شنیده من . زمان هم مثل ما بزرگ میشود و رشد میکند. هگلی یا شوپنهاوری هر طور فکر کنی منتهی به ظهور میشود اما ...
اما ... !!!
همیشه آخر همه چیز خوب تموم میشهُ اگه نشد بدون آخرش نرسیده
واقعا !؟
سلام. ظاهرا که مفعودالاثر شده ای...حالا خوبه فقط پنجره های اشراق شکسته..
نه بابا پیدایم رفیق !!
سه تا کتاب مدیریت پیدا کرده ام..دوشنبه می دهم به خانم صمدی..امیدوارم که به درد بخوره!
خب آره عشق رو باید با عشق بشناسی
همه ی عاشقا اینو میدونن
تعجبتون نشانه ی اینه که عاشق نبودین
دعای عرفه
با کنکاشهای عقلی نمیشه وصل شد
باید از راه خودش بری
اینا رو یکی سه سال پیش به من یاد داد
یه دخترک ۱۶ -۱۷ ساله
من با نازای او عبور کردم
ولی او با استدلالای من گیر کرد
اون منو عاشق کرد
ومنم اورو عاقل
نتیجه اش پرواز من بود
و فرود او
هنوز هم درگیر اون شکهاست
سلام سبزه عزیز