تا اینجای بازی رو دیدم ولی بعدشو نمیدونم فقط یادمه اینجا آخرش بود آخر قرارمون ازش خواستم که تا به حقیقت نرسیدم بهم فرصت بده وقتی به حقیقت رسیدم بازی تمومه قبلش که من ارومتر از اینجای بازی بودم حالا که اضطرابم پایانی نداره یعنی حقیقت بودم و نمی دونستم؟ مگه میشه آروم شد؟ آخه او که آروم و قرار نداره چطور میشه آروم شد؟ باید بشی او انا لله و انا الیه راجعون نمیشه آروم شد یه جای این قضیه میلنگه شاید تز آخر نباشه شاید این نسخه ی اول استادتونه تا آخر بازی شاید خیلی مونده باشه
آنچیز که شما "قرار"ش نامی با حقیقت یکیست .ما از بد حادثه در چاه لفظ افتاده به جای آنکه بگوییم جان من تشنه حقیقتست می گوییم جان من در طلب قرار است خواجه می گوید:دل بر دلدار شد جان بر جانانه رفت حال طلب گواه مطلوب عالیست خواه قرارش گیر و خواه حقیقت از صادقست علیه السلام:گاه باشد"آهی" که از قلب بی قراری شنیده می شود التجا به اسم اعظم خدا باشد
آخه همینطوری که نمیشه آروم شد!
آرمش بخشی باید باشه یا نه!؟
بدون شناخت آروم بخش ( = حقیقت ) نمیشه آروم شد!!
من این آرامش رو خوب می شناسم
خوبه !
تا اینجای بازی رو دیدم
ولی بعدشو نمیدونم
فقط یادمه اینجا آخرش بود
آخر قرارمون
ازش خواستم که تا به حقیقت نرسیدم بهم فرصت بده
وقتی به حقیقت رسیدم بازی تمومه
قبلش که من ارومتر از اینجای بازی بودم
حالا که اضطرابم پایانی نداره
یعنی حقیقت بودم و نمی دونستم؟
مگه میشه آروم شد؟
آخه او که آروم و قرار نداره
چطور میشه آروم شد؟
باید بشی او
انا لله و انا الیه راجعون
نمیشه آروم شد
یه جای این قضیه میلنگه
شاید تز آخر نباشه
شاید این نسخه ی اول استادتونه
تا آخر بازی شاید خیلی مونده باشه
شاید ...
آنچیز که شما "قرار"ش نامی با حقیقت یکیست .ما از بد حادثه در چاه لفظ افتاده به جای آنکه بگوییم جان من تشنه حقیقتست می گوییم جان من در طلب قرار است
خواجه می گوید:دل بر دلدار شد جان بر جانانه رفت
حال طلب گواه مطلوب عالیست خواه قرارش گیر و خواه حقیقت
از صادقست علیه السلام:گاه باشد"آهی" که از قلب بی قراری شنیده می شود التجا به اسم اعظم خدا باشد
منم یه جورایی فکرمیکنم قضیه همینه که فرمودید .
دارم به چشم های تو عادت نمی کنم
هی پشت هم نگاه به ساعت نمی کنم
هرشب سراغ نامه ی آخر نمی روم
گاهی به آن غریبه حسادت نمی کنم
بی لکنت زبان به تو اعلام می کنم
من ب... به چشمهای تو عادت نمی کنم
من دوست دا... ندارمت و دوست داریم
در کار سرنوشت دخالت نمی کنم
این شعر را برای تو اصلا نگفته ام
این قصه را چقدر حکایت نمی کنم
قلبم گرفته است ،نه،از دوری تو نیست
این نامه را برای تو پاکت نمی کنم
یک جاده است بی سر و ته توی خواب من
هی دور می شوی و صدایت نمی کنم
سلام فاطی جون
بدون حقیقت آروم معنای نداره شاید............
و شاید آروم همان حقیقت ست.....