... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

اندراحوالات غارنشینان

هوس کردم برم مزار افلاطون باهاش درد دل کنم٬ به روح سقراط قسمش بدم کمی شفاف سازی کنه واسم . ازش بپرسم خودمونیم چطوری ذهن حس گرای معاصرینتو درنوردیدی و سراز «ایده ها »درآوردی ؟ اصلا راستشو بهم بگو خودتم به وصال مثال رسیدی ؟!...   

یه چیز بگم امیدوارم ازدستم دلخورنشی ... اولش که پای حرفات نشستم باورت یه خورده برام سخت بود٬ باخودم گفتم عجب حرفایی ازخودش درآورده این جناب حکیم یونان ولی بعدش گفته هایی ازت شنیدم که به درستی راهت امیدوارم کردند ... همینکه شهرت فتوایی فلاسفه عالمو ٬اونم چند قرن قبل میلاد٬ شکستی و زنهارو مستعد معرفت دونستی کلی کاره واسه خودش ... بابا روشنفکر ! حکیم !‌ مرحبا به اون ذهن صیقلی ات که این حقیقت واضحو گرفت و منعکس کرد ...خلاصه خواستم بگم ارادتمندیم جناب حکیم .

 

آی آی افلاطون !‌  

بدجور هوای این غار بی خبری خستم کرده ... ازسیطره سایه جهل مرکب و بسیط خودم خسته شدم٬ میخوام بزنم بیرون چشم تو چشم روشنایی بندازم تاچشام ارضا بشن...میدونی ملکیان *ما برعکس تو آدمو تشویق به رسیدن نمی کنه ٬‌بیشتراز رسیدن روی رفتن تاکید داره٬ درست مثل استاد و ماجرای « برو کار می کن مگو چیست کار» ش !  

شاید حق با اونا باشه٬ شاید به جای گزاره ها٬ درست این باشه که دل به آرمان حقیقت ببندی ولی خب چرا من این حرف توکله ام نمی ره ؟  

میدونی من  عادت کردم همیشه برای عبوراز رودخانه و رفتن به اون ور آب٬ اول ازبابت پل پیش روم مطمئن بشم ... 

بگذریم ...  

کاش حالا که نمیشه سرمزارت بیام لااقل آی دی تو می داشتم در مسنجر یا فیس بوک  گپی میزدیم .

---------------- 

*«اگر حقیقت را فرایند ببینیم یعنی حقیقت طلبی را به معنای همیشه ناخنک زدن برای یک گام نزدیک ترشدن به حقیقت بدانیم دراین صورت این سوال جای ندارد که ازخود بپرسیم این گزاره «الف ب است »که من بدان معتقدم٬ شاید حقیقت نباشد و خطا یا جهل مرکب ویا وهم باشد. بلکه من قبول می کنم که خیلی از این گزاره هاکه اکنون به آن ها اعتقاد دارم ممکن است نادرست باشند ولی من که به انها دل نبسته ام٬ من به آرمانی بنام حقیقت دل بسته ام٬ من درواقع به هیچ گزاره واحدی دل نبسته ام .» مقاله دکتر مصطفی ملکیان  

 

نظرات 5 + ارسال نظر
اسکندری چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:20

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان -
می دهندآبی که دل ها را توانگر می کنند.

ما آزموده ایم دراین شهر بخت خویش
باید برون کشید از این وزطه رخت خویش

خسروی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:48

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد
زاهد خام که انکار می و جام کند
پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد
روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد
حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد

معصومه پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:03

سلام .یک سوال جهل مرکب وبسیط باهم میتونه یکجاباشه؟

علیک سلام
یک سوال برای دونفر میشه هم جهل مرکب باشه هم بسیط !

حسنا یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 http://danesh4000.blogfa.com

بیمارستان موقعیت خوبی برای فکر کردن است..یک عالمه زمان هست و یک عالمه نفر که لازم نیست باهاشان حرف بزنی و یک عالمه نفر که اگر بخواهی حرف بزنی بدون هیچ تلاشی می توانی با زبان بیمارستانی باهاشان حرف بزنی!!یک زبان مشترک که همراه با بچه های کوچک به دنیا می آیند!! و همزمان با بزرگ شدن بچه ها از بین می رود.
ثنای عزیزم به دنیا آمده، آوردیمش خانه و این روزها مشغول بودن با یک آدم کوچولو هستم!!

آدم کوچولو گوارایت رفیق بنوشش تاسیراب از معصومیت شوی

معصومه سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:35

سلام .میدونم یک سوال میتونه برای چند نفر جهلهای متعددباشد!!منظورمن این بود که وقتی میگی ازسیطره سایه جهل مرکب وبسیط خودم خسته شدم یک نفر میتونه نسبت به یک مسئله هم جهل مرکب داشته باشه هم بسیط!؟

سلام
نه دیگه معصومه جون منو که می بینی پرجهلم گاه مرکب گاه بسیط ... ماشالله نادانسته ها یکی دوتا که نیست تا مشکل وحدت موضوع پیداکنیم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد