... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

یادم باشه

شاه بیت درسهای رمضان امسالم:

زنده گی هرشی ای از آب هست !   

باورکردم اصل علیت رو٬ باورکردم لزوم سنخیت میان علت و معلول رو.  

می ترسم ازبابت همه علت هایی که نفس می کشند ولی دست ذهن و پای اراده ام از باریابی به آنها ناتوان اند.

یادم باشه معلولیتها هیچگاه تصادفی نیستند! 

یادم باشه دل٬ هیچگاه الکی نق نمی زنه  

یادم باشه سر٬ هیچگاه الکی گیر نمیده  

یادم باشه پا٬ هیچگاه الکی دست به رفتن نمی زنه  

یادم باشه چشم٬ هیچگاه الکی جاری نمی شه    

یادم باشه ... 

نظرات 11 + ارسال نظر
عمو جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:22

سلام . رمضان که می گذرد ، خود آگاهی به گذر بی هوده عمر این بیت را در گوشم نجوا می کند:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

یادت باشد که:
تکیه بر خویش مکن گر سر سودا داری

سلام
فطر مبارک عموی گرامی

چقدر متفاوتند اساتید
چقدر
جقدر......
استادی مدام خویشت را برمی انگیزد
استادی مدام بی خویشی ات را برمی انگیزد!؟

حسنا جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:21

و در هم همه ی این همه صداهای متفاوت!! لیلا، این ماییم که خودمان را خرج می کنیم!

ودرهم همه ی این همه صداهای متفاوت !! حسنا این ماییم که ققنوس وار می میریم و زنده میشویم

... جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:26

ابن سینا را اعتقاد بر آن است که معلول به علت تنها در وجود بخشیدن نیاز مند است!
فیلسوف عارف ما صدرا می گوید: بلکه در بقا وجود
در سنخیت گوید علت به غیر معلول چیز دیگری نیست
به بیان دگر در ابتدا علت بود و بس شیئی نبود که علت بدان وجود بخشد بلکه علت به مرحله وجوب که رسید از او معلول صادر می شد
و از اینگونه نظرات دقیق ظاهر و مظهر را تعریف کرد
حقیقت آنست که زیر لباس رنگارنگ و بر نقش رابطه علی و معلولی چیزی نهفته است که عقل از ادراک آن عاجز است
خدا کند بفهمیم چه از دانایی تا فهم راه زمین است تا آسمان!

به نظرتون اگه بفهمیم ازدانایی تا فهم راه زمین است تا اسمان چه اتفاقی می افته ؟

... شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:43

"خدا کند بفهمیم " مرادم مطلق فهم است و جمله بعد دلیل آنست
یعنی آن چه می دانیم بفهمیم

... شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 20:56

جواب دادم نیست!

فاطمه***محکم شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:52 http://mohkam.blogfa.com

سبک معماری روح من
از نگاهت ریشه می‌گیرد
این ترک‌ها را
چه استادانه در روحم رها کردی!

"سیدعلی میرافضلی"

وصال یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:29

یادم باشه دل٬ هیچگاه الکی نق نمی زنه
کاش من هم به این باور برسم
عیدتون مبارک

خسروی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:25

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان / پی نبردیم به زیبایی رازرمضان /هرچه جان بود سپردیم به آواز خدا /هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان/سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر/ آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان / نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک / نکند بسته شود دیده باز رمضان / شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع/ خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

طاعون یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 http://taoon

سلام

عیدتون مبارک . نماز روزه‌هاتون قبول

درسهای خوبی توی رمضان گرفتید و گرفتیم.

خسروی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:30

آنکه حق معرفت به نفس روزیش شده

فیلسوف است ،

چه اینکه فلسفه ، معرفت انسان به نفس خود است

و معرفت نفس

مادر حکمت است ..

عمو عباس ( اسکندری) سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:47

لیلای گرامی سلام . از قدیم گفته اند هوشیار به اشارتی می یابد و مست به هزار هشدار می خوابد!
داستان لحاظ خویش و بی خویشی دراز است اما ، کوتاه بگویم که زندگی آدمی در واقع با حیث التفاتی و ظهور مفهوم "من" ، آغاز می شود. خود مرکز بینی کودک انسان، او را قوام می دهد و ذهنیت مداری او را شخصیت. به مرور این سوژه نوباوه که قد می کشد جز حقیقت حضوری خویش حقایق دیگری را نیز شهود می کند. در می یابد راه هایی هست و جاهایی که بی پرده پوشی "من" و جز با بی خویشی و زمین گذاشتن حیث التفاتی امکان دیدارش ممکن نیست. از گوشه و کنار به مجاز یا به حقیقت ، "خبری " می آید که چه خواهی و ناخواهی هستی ات که اکنون هست نابود می گردد مگر انکه چیزی غیر از این هستی اکنونت - که مطابق حیات دیگر باشد - از حالا دست و پا کنی. و تو بگو کدام عذاب از عدم بزرگتر است. آنکه جز خویشتن خویش چیزی ندارد با پایان خویشتن پریشان و درگیر و پراکنده امروزش پایان می گیرد . و آنکه در دستان خود جز خودیت خود "دریافتی" داشته است که سوژه مداری و خود مرکز بینی اش را زایل کرده با عدم تن و زمانش ، معدوم نمی گردد و زمان و "آن" را در ساحتی دیگر به دست می آورد. طعن شیرین حسنای عزیز را نیز چشیدم. نیک می دانم که این "پراکندگی" فزون یابندهء زندگی ما آدمیان معمولی ، چیزی جز خرج کردن نیست. همه سرمایه ء مان را خرج می کنیم. همه سرمایه مان را . و تو بگو تا کنون جز خرج کردن برای انسجام درون و اطمینان خاطر کاری دیگر کرده ایم؟ اما هرچه تلاش و هزینه، کمتر سودی دستمان را گرفت. او که به خویشتنت می خواند داستان رشد کودکی ات را به یاد می آورد و آنکه به بی خویشی... هر دو شاید لحاظ و لحظه تو و ما است. اما برای دو مرحله مختلف. عزت مزید. زیاده مزاحم شدم. ببخش.

سلام استاد گرامی
خیلی خیلی استفاده بردم
باعث افتخارمن است درمحضرشما شاگردی کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد