همیشه از جبر بیزاربودم اما حالا نگرشم عوض شده٬ آخه چندروزه شرایط منو هل داده درست دردامن یه تنهایی مملو ازسکوت و تهی ازپارازیت با مشق مطالعه یه دورتاریخ فلسفه.
دارم حظ میکنم ازاین جبرشیرین ...
یادم آمد از یه شبه آرزوی قدیمی؛ همیشه وقتی هیاهوی کلان دنیا، منو ازدنیای خودم پرت می کنه به ناکجا آباد، آرزو میکنم کاش زندونی ای بودم دور ازهیاهو، من بودم و یه انفرادی که اعمال شاقه اش کتابخونیه و اندیشه ...
دارم به این فکرمی کنم کدوم یکی محصولش بیشتره، پرده نشینی، خوندن و اندیشیدن یا شاهد بازاری بودن، دیدن و دیده شدن همراه با تامل؟!
پ.ن: البته اینم بگم دست آورد نیمروزی که گذاشتم واسه مردم شناسی و گذار درشهر و ریختن محتویات جیب مبارک در حلقوم نظام مصرفی، همچین کمترازتورق و تفکر درقلم جناب راسل نبوده !!
----------------
نوایی٬ نوایی٬ نوایی٬ نوایی
الهی نماند نشان ازجدایی
سلام . حقیر بد جوری زخم زبان می زنم و بعد جور کلام خود را می کشم . اما پس از خواندن پست جدید شما ناخودآگاه یاد دوران گذشته خود افتادم و این شعر حضرت حافظ به ذهن معیوبم خطور کرد که :
دور است سر آب از این بادیه هشدار ----- تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل ----- باری به غلط صرف شد ایام شبابت
سلام استاد گرامیم
اگه سر آب نشون ندهید و منو درسراب رها کنید بی اعتماد میشم به اونی که گفته :
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست !!
ظاهرا قراره استادها رو با هم دست به سر کنیم و بعد جیم شویم و برویم بهشت...البته مشروط!! کاش همین جا بمانی رفیق!!
اشالله
جبر٬ شیرین نیست
شیرینی تو جبر نیست
من که عقل و اعتقاد خریدم..تو چی اعتقاد خریدی؟؟
نه بابا
همشو فروختم