... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

 بودا:

دربی دردی زندگی مکن.

-----------------

حضرت بودا!  کاش میگفتی چگونه با درد زندگی کنیم.

نظرات 9 + ارسال نظر
نگار چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:19 http://gangine-ehsas.blogfa.com

سلام خاله جون!
بالاخره بعد از چند روز آپ کردم
خیلی دلم برا وبلاگ تنگ شده بود
و برا شما
سعی می کنم زود زود بیام نت
و به وب شما

سلام برنگارخاله
افرین

حسنا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:05

درد در تعالیم بودا، معنای جالبی داره ..

کاش ازدرد درآیین بودا می گفتی

حسن چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:16 http://www.seyghal.blogfa.com

درد بی دردی علاجش آتش است..!
بعضی درد ها واقعا مقدس و ارزش آفرین اند .

مرد را دردی اگرباشد خوش است

خواب نما پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:44

لازم نیست دنبال درد بگردی بزرگوار. آنقدر زیاد و عمیق وجودمان را فراگرفته که نهایت ندارد. لازم نیست درد را پیدا کرد درد را باید حس کرد باید فهمید. فهم انسان که بالا برود دردها یکی یکی خود را نشان می دهند.
آن موقع اگر توانستی جلوی فریادت را بگیر.
جلو ضجه زدن و ناله کردن را بگیر.
دنیا بدون درد مثل بهشت بدون لذت است.

قبول دارم که درد و فهم هم خانواده اند!

مسیر عشق پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 http://koraim.blogfa.com

سلام
این همیشه حرف دل ماست
ممنون

سلام

ظل الدادا پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:53

حضرت علی(ع) می‏فرماید:
«و لکن اللّه‏ یختبر عباده بانواع الشدائد و یبتلیهم بضروب المکاره اخراجا للتکبر من قلوبهم و اسکانا للتذلل فی نفوسهم و لیجعل ذلک ابوابا فتحا الی فضله و اسبابا ذللا لعفوه(۲)؛ خداوند همواره بندگان خود را به انواع شداید مواجه می‏کند و اقسام کوشش‏ها و مجاهدت‏ها را پیش پای آنها می‏گذارد، تکالیفی گوناگون برخلاف طبع آسایش‏طلب آنها بر آنها مقرر می‏دارد تا غرور و تکبر از دلشان بیرون رود، نفوس‏شان به عبودیت خدا رام گردد و این وسیله‏ای است برای اینکه درهای فضل و رحمت پروردگار به روی آنها گشوده شود.

همه سایه ایم !

خسروی پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:47

در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست/ ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس(حافظ)

دوای درد درون را هم از درون به طلب/ اگر چه درد تو افزون ز درد ایوب است(شمس مغربی)
باجفا خوکن وبا درد بساز ای «سلمان»/کاین نه دردی است که هرگزبه دوائی برسد
(سلمان ساوجی)
من از طبیب و پرستار هر دو آزادم/دوای درد من این درد بی‌دوای من است
(وصال شیرازی)















... پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:08

حق است
ولی درد =طلب
یعنی جانش طلبکاره .دنبال یه چیزی می گردد .بی تقاوت نیست.
...........
هم تو دردی و هم تو درمانی.فحبک دینی و ایمانی
......................

عارفی جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:13

از قرار بودا از درد به این نقطه رسید. چون ماه ها زیر درخت بودی رنج می کشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد