ازاول شب درگیرپیداکردن یک پاسخ برای پرسش امیرحسینم، طفلی میون آه و ناله معصومانه اش ازم می پرسید:
خاله پس چرا خدا کمک نمیکنه دردم کم بشه، مگه خدامهربون نیست ؟!
جاری بودن خدا درتجربه زنده یک کودک شش ساله اونم دراین حد برام واقعا تکون دهنده بود. هرچند همیشه حس کردم نگاههای نظری درهمچین مواقعی خیلی ناتوان ترازاین هستند که گرهی رو باز کنند اما برای تسکین قلب کوچک و قشنگ امیرحسین هم که شده تمام توان استدلالی مو بکار بستم تا مجابش کنم درد دراین وادی همون درمانه و اگه درمان میجویی باید تاب درد رو داشته باشی. نمیدونم نتیجه گفتگوی اشک آلود من بود یا فطرت پاک خودش که باعث شد بعد فرو خفتن درد، برای خدا و فرشته های خوبش آرزوی موفقیت کنه .
کاش امیرحسین می توانست بفهمد که خدا چقدر از درد کشیدن آدم ها خوشش می آید...
اگه من بفهمم به اونم می فهمونم
خدایا به حق بندگیت که فرمودی گاهی به بندگیتان مرا قسم دهید تا اجابت کنم شما را قسمت میدهم.
امیر حسین کوچک را برای بندگی خودت خوب کن.
آمین
آمین
هیچی
این سنت که باید به امیر جواب بده
آخه خدا که تجربه ی امیر و نداشته تا بتونه به دردش جواب بده
سلام سبزه جون
بدا حاصل شد پستمو عوض کردم
خدایی که از درد کشیدن خوشش بیاید ، خدای سالمی نیست!!می خواندیم که همه ی کمالات را به اشرف و اتم دارد..کمالی به اسم لذت از رنج دیگران..ندیده ام!
آی گفتی رفیق !!!!!!
سلام لیلا جان
وبلاگ باحالی
یه سریم به من بزن