... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

(به قول استاد:) دخترک هراتی

سفر:  

ایندفعه قبل حرکت٬ همش یه ساعت برای بستن کوله ام ٬بوسیدن مامان بزرگ٬ تخلیه جیب پدر٬ تحویل لیست کارهای نم گذاشته ام به بقیه و ...  وقت داشتم٬ انقدر ورجه وورجه کردم که پاسپورت زبون بستمو حسابی سیراب کردم ٬ سربازنقطه صفرمرزی گیرداده بود خانم این پاسپورتت شغلش رختشوییه٬ بس که خیسیده بود و مهرو موم هاش همه درهم آمیخته بود گفتم نخیر توکارنقاشی پست مدرنه آقا . 

گذرنامه : 

 صفحات گذرنامه ام کلهم سیاه شده دیگه٬ واسه همین یه نوش رو گرفتم٬‌چقدررفتن دراین صفحات جای میگیره ؟ یا چقدرگنجایش رفتن و بازآمدن دارم ؟ نمی دونم٬ مرغ دلت که یه بام و دوهواهه شد دیگه قرارنجو که امتناع ذاتی داره....  

مرز:  

جهان امروز مرزداره جانم٬‌‌مرزها خیلی حرف دارن٬‌مرزهامی تونن نفس هاتو هم سهمیه بندی کنند٬‌مرزهان که معنی بخش حرکت و سکون تو هستن٬‌گاهی یه لبخند واحد درون یه محدوده عشق می آفرینه و دریه محدوده دیگه نفرت می پراکنه٬‌مرزها بهت هویت می بخشن و ... 

هویت:  

من کیم ؟...

 سوالی به قدمت همه عمرم  

می گن من کارگرم‌٬بدبختم٬‌بقیه شو بهت رفرنس میدم خودت پیداکن٬‌فرهنگ دهخدا رو بردار هرچی مفهوم منفی دیدی سنجاقش کن به نام لیلا٬‌خجالت نکش٬‌حقیقت که نباید خجالت داشته باشه. 

اما من که دنیام رنگ دیگه ای  داره٬‌به قداست پاکی٬‌به لبخندملیح امیرحسین٬‌به شیرینی زانوی مادربعد سلام نمازش٬‌به « یاعلی »‌ همون عادت عادی پدرو پدربزرگ و پدرپدربزرگ و ..  قسم دنیای من، تک رنگ نیست یعنی دنیای هیچ ملیتی تک رنگ نیست٬‌ باورکن عزیز باورکن !

اصلا بیا کمی ازخودم بگم : 

مرزهای من چندنژادی است و تو تنها یک قیافه مردمم را دیدی و بیگانه می دانی 

تو تنها نسل کارگر مرا دیدی از حسابهای نجومی مردمم درآسیا و اروپا و آمریکا خیلی نشنیدی  

تو تنها مرا دیدی که سخت درس میخوانم و البته استعداد خوبی دارم، اگر ازحجم مغزهای پراکنده ای که محافل علمی و صنعتی دنیا را اشغال کرده اند و قلبشان برای سرزمین درد و تپش می تپد برایت بگویم مثل من زارخواهی زد.

سالها کنارتو نفس کشیدم٬‌چون، چونان تو بودم با آدابی یکرنگ و قیافه ای یک شکل و زبانی همزبان٬مرا بامن نشناختی یعنی مراازخویش جدا ندانستی چون بزرگ بودی، خیلی بزرگ ،بزرگتراز دایره مرزها اما دریغ و درد که آن خورده قاچاقچی یا مافیای قاچاق٬ معرف تمامیت من شد برای خیلی ها و هویت اصلی ام را درمحاق برد، آنگونه که برای خودم نیز٬ بعد عمری دوری٬ برگشت به وطن، کابوس شده بود.  

یک روز که خیلی هم عقب نیست من برگشتم، هوای وطن رو استشمام کردم،مردمم را حس کردم و حالیم شد کیم. دانستم قدم به قدم این خاک شاعری نام آور آرمیده است٬ دیدم که هردو ازیک سفره فرهنگی تغذیه می شدیم ،میدانی بعد سه سال رجعت به متن هنوز که هنوزاست همه پیشینیه فرهنگی ام رااحصا نکرده ام .  

کاش سری به سرزمین زخم های کهنه می زدی و من دستت رو می گرفتم می بردم به مهمانی پیرزن اعماق دهات دورافتاده کشورم و تو سلامی میدادی و او بازبان شعرفخیم پارسی به پیشوازت می آمد چه باطراوت و روح بخش.  

راستی به تازگی مستند سازی ایرانی را درمحل کارم ملاقات کردم آمده بود ازکشورم فیلم بسازد گفتم مومن خوب خدا لنز دوربینت بدجورخاکی شده کمی پاکش کن تا رنگهای قشنگ ماراهم ببیند و بنمایاند و او ازطرف دوربینش بهم قول داد مستند سی قسمتیشو رنگی پخش کنه، رنگی رنگی !! 

باتو هرلحظه:

هرروز درمسیر دانشگاه هرات٬ سلام همتون رو به خیل امام زادگان آرمیده دراین خاک و به  خواجه عبدالله انصاری٬ همشهری عزیزم می رسونم. به یاد همه تون درودی به جامی می فرستم. درمرقد گوهرشاد بیگم به جای همتون فاتحه میخونم و ازهمه مهمتربدون استثنا به رسم توقف های خیابانی مقابل حرم امام هشتم درهمه عمرهجرت٬ ازهرخیابانی که می گذرم می ایستم و سلامی به استان حضرت می فرستم - دست خودم نیست همه عمرازکوچه معشوق گذرکردن هواشو درسرت حک میکنه - مرزها شاید تورا درخاک محدود کنند اما هرگز نمی تونن هواتو تنگ کنند. 

خوشحالم: 

 ازاینکه پدر سالها پیش درست دربزنگاه فصل آوارگی، ویزای اروپا رو پاره کرد،دستمو گرفت بجای همه خشکیهای دنیا درزمینی آورد که روح مردمش بلنده !!

تشکر:

بخاطر همه مهمان نوازیهاتون

دعوت:

تشریف بیاورید به خاک ما، هراتی ها خیلی مهمان نوازند امنیت لازم برای پذیرایی وجود داره. اگه هم وقت نکردید یا نشد حتما کابلستان رضا امیرخانی رو بخونید.

آرزویم:

1-      اتحادیه کشورهای آسیایی شکل بگیره طوری که ملاقات ساعتهای حقیقی مون مثل دیدارثانیه های مجازی دیگه نیازی به گذرنامه و ویزا و ... نداشته باشه

2-      کشورهای اسلامی انقدرامن بشن که یه مترو همه شون رو به هم وصل کنه، دراون صورت من ازهرات تا امام رضا فقط یک ساعت یاشایدم کمتر فاصله خواهم داشت .

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
افسانه شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:50 http://gtale.blogsky.com

_★★★★★_______★★★★_____
_____★★★★★★★____★★★★★★__
___★★★★★★★★_★★★★★★★★★___
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★___
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★____
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★____
__★★★★★★★★ ★★★★★★★★★★__
___★★★★★★★★★★★★★★★★★★___
____★★★★★★★★★★★★★★★★___
______★★★★★★★★★★★★★★___
________★★★★★★★★★★★★___
__________★★★★★★★★★_____
___________★★★★★★★ ______
___________★★★★★★ _______
____________★★★★_______
____________★★★_______
___________★★________
__________★_________
_________★__________
________★__________
________★__________
________★_________
_________★__________
___________★__________
_____________★_________
_______________★_________
_________________★_________

بابایی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:21

در دنیای مدرن، قومیت هم وسیله‌ای است برای به هم پیوستن و با هم بودن؛ مانند بازی ال‌کلنگ که اگرچه رو در روی هم می‌نشینیم اما هر کدام بخشی از این بازی مفرّحیم. تو پایین می‌آیی تا من بالا بروم و من پایین می‌آیم تا تو بالا بروی. و این بالا و پایین رفتن‌ها ادامه دارد تا خنده و شادی، جای غم و تنگدستی را بگیرد. اگر هنوز همدیگر را تاب نمی‌آوریم و آتش بیگانگی میان ما تنوره می‌کشد، از جهل مزمن در ذات جوامع ما است. این جهل ریشه‌ها دارد و شاخه‌ها و میوه‌ها. ریشه‌ها در خاک تاریخ است، شاخه‌ها در منافع فرقه‌های سیاسی و میوه‌های تلخ آن، سرگردانی فرزندان در خانۀ پدری. اقبال گفت: «شبنم یک صبح خندانیم ما» اما نگفت آن صبح خندان، از پی کدام شب تاریک خواهد آمد.

سلام براستاد گرامی
بسیاراستفاده بردم
دعا می کنم آن صبح نزدیک باشه !

بیم موج یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:50 http://bimemoj.blogfa.com/

ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر

زنده باد زبان محرمی !

بیم موج یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 http://bimemoj.blogfa.com/

تازه دارم نشانه شناسی می کنم!
از لینک اول وبلاگتون کاظم کاظمی باید همه چیز رو میفهمیدم!

کاظم کاظمی لینک خیلی های دیگه هم که هست هااااااااا

وصال "دخترک هراتی" یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:28

خیییییییییییییییلی زیبا بود استاد گلم

سلام وصال جون

وصال "دخترک هراتی" یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:55

بعد چند روز امدم نت با دیدن پست شما حسابی جا خوردم
گفتی هرات یاد نوجوونیم که اونجا گذشت افتادم که الحق و الانصاف خوب گذشت
یاد نشاط صبحگاهی و شوق درس ,کتابخانه صادقیه, مباحثه های سیاسی وغروب جمعه بی بی معصومه و دعای کمیل وغربت فاطمیه...
اما حالا منم از هرات دورم از شهرم از شهر با صفام[ناراحت]
اما برمی گردم با دست پر

انشالله

عمو عباس ( اسکندری) دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:13 http://bazandishi.blogfa.com

لیلا جان ! دخترم . ما در اینجا گفته های دل مان را به هم تعارف کردیم و با هم در کنش افتان و خیزان فکر کردن شریک شدیم . کانون ارتباطی ما روحانیت فکر کردن به امر ممکن و محال بود. بیان تجربه ایمان و قطعیت، تردید و شکاکیت و خلاصه شکایت! این پیاله های پیاپی گاهی مستمان می کرد و گاهی سرخوشمان ؛ گاهی دلمان را قرص می کرد و زمانی التهاب می آفرید. این قدح هنگامی تلخ بود و موقعی شیرین. اما دست آخر همیشه طعمی گوارا در بن جانمان به یادگار گذاشت. بین ما هیچ گاه دوری جغرافیایی و فاصله مکانی مطرح نبوده است . از این رو هرکجا باشی به یاد تو و همراه تو قدح گفتگو و فکر کردن با هم را سرمی کشیم.
به قول خواجه :
گرچه دوریم به یاد تو قدح می گیریم. --- بعد منزل نبود در سفر روحانی
هراتت آباد تر از بیغوله های پندار جنسیت و قومیت ما است. امید که جانت برنا و سالم و سرزمینت آزاد و سربلند و خوشبخت باشد. هرکجا هستی عمویت را از دعای خیر فراموش نکن.

استادگرامی ام
بسیاربسیار سپاس گذارم

مراعهدی است با جانان که تاجان دربدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

طاعون سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:55

وطن! وطن!
نظر فکن به‌من که من
به هر کجا غریب‌وار
که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام


کنون اگر که خنجری میان کتف خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام
و یا ز پا فتاده‌ام
برای تو، به راه تو شکسته‌ام


وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام

درجهان امروز دیگه کل جهان وطن واحد همه شده !

عارفی سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:26

انتظار و آرزوی بی مرزی تنها به رفت و آمدها نیست، باید همان اندازه هم از مرزهای خودیت گذشت و جهانی فکر کرد. اگر قرار است لیلا تا حرم امام رضا را یک ساعته بیاید باید ویزای اروپا را هم از دست پدر بگیرد که مبادا پاره اش کند که روزی هم باید تا آن جا را در کمتر از یک ساعت پیمود.

عارفی جان این حرفا رو به من نزن جنبه ندارم همه آرزوهامو بساط میکنم ملت بهم می خندند اونوقت ...
زمین که بماند آرزو میکنم اززمین به کرات دیگه و به جهان های موازی تلکابین بزنیم یک ساعته بریم دیدنشون ازاین همه گمانه زنی های کسل کننده درباره شون نجات پیداکنیم .

دعا پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:57 http://maader.blogfa.com

ای کاش که بین آدمها این مرز ها نبودن٬ ایرانی و افغانی و پاکستانی و هندی نبودیم.
ای کاش که ما همه فقط بندگان خدا می بودیم
این درد دوری رو همون می فهمه که تو زندون مرز اسیرست

نسیم جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 15:15

انتهای افق نگاهم سربلندی توست هر بار که از تو میگویند بغضی بر گلویم مینشیند به سنگینی تمام سالهایی که در غریبی و درد گذشت .
وطنم می خواهم فرزندانم و آیندگانی که می آیند تو را پر افتخار تجربه کنند و من برای آن روز سبز تو که هر کداممان سرمان را بلند خواهیم گرفت و نام تو را بر شانه ی هویتمان با شکوه باشکوه همراه خواهیم کرد همه ی تلاشم را خواهم کرد.


چه بغضی دارد سالهایی که در مهاجرت گذشت...........

سالها همیشه آمیزه ا ی از بغض و لبخندند ازجمله سالهای هجرت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد