... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ای بیادت هیهی و هیهای من

امشب برای یک ان، هوس کردم به آیین شبانی صدات زنم، فارغ ازاین همه پوسته های حال گیری که تورا ازمن می گیرد.


نظرات 8 + ارسال نظر
طاعون پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 http://taoon.blogfa.com/



تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی

خواب نما پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:49

از طلا نیست گوشواره من، نخ ابریشمی‌ست در گوشم
مادرم ناله‌ای‌ست قاجاری، که به یادش شلیته می‌پوشم
عشق مردان ما پلنگی بود، دل‌شان صخره‌های سنگی بود
من به یاد زنان طایفه‌ام، چای تلخ غزال می‌نوشم
شهرمن زیر ریل‌ها له شد، اختراع قطار تاوان داشت
آن قدر بی‌نشان شدم که شده‌ست، شجره... نامه‌ام فراموشم
چشم بگذار زندگی بازی‌ست، مردها رابلندتر بشمار
یک...دو... پیدایشان نخواهی کرد، بغض در حجله مانده بر دوشم
استکانم که نیم من اشک است، نیمه خالی مرا پر کن
زور تاریخ می‌رسد به زنان، مادرم گریه کن در آغوشم


امیدوارم خوشت بیاد کار شیما شاهسواران احمدیه

قشنگ بود
تشکر

دادا پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 14:23

صدا زدن اصولا کار خوبی است . بعضی قبل از صدا هی پوسته ایجاد میکنند برای خودشون و بعضی هم مثل سرکار اعلام میکنی که میخواهی صدا کنی تا امت حزب الله بعد از صدا برایت پوسته سازی کنند!

یعنی هردوتاشون خوبن؟

دادا پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:33

تو خودت خوبی .
نه این خوبه نه اوشون ---- لعنت به هر دو تاشون

ممنون استاد/

حسنا پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 18:27

بیا فرار کنیم از همه ی این درهم برهمی ها!

باخویش ازخویش فرارکنیم یابی خویش رفیق‏!‏

حسنا پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 21:03

خویش را هم بگذاریم پیش دیگران بماند..یک چیزهایی خواندم امروز توی این مایه ها تا وقتی از خودمان جدا نشویم، آدم نمی شویم!

ازخودفاصله گرفتن مهمترین مشخصه انسان است

خسروی جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 14:27

تارها همیشه کیفشون کوک نیست /تارها افول کردنی اند / تارها باآدم قهر می کنند/ تارها زبان درکام نگه میدارند...
تارها آدمو تنها می زارن !
عاشق نوایی هستم که تمامیت منو روایت میکنه , هیچوقت ترکم نمیکنه, ازاویم و با اویم ....
نی حدیث راه پرخون میکند...
..............................................................................
آدمی که قدر ومنزلت خویش را می داند، همومی داند که مادون خداوند،هرکس و هرچیز که باشد، نمی تواند بهای او را بپردازد:
من غلام آن که نفروشد وجود
جزبدان سلطان با افضال و جود
چون بگرید آسمان گریان شود
چون بنالد چرخ یارب خوان شود
من غلام آن مس همت پرست
کو به غیر کیمیا نارد شکست
پیوستن به خدا، پیوستن «خود» با «خودتر»و «من»با«من تر»است و چنین است که در این معامله نه تنها خرد و محو نمی شود بلکه کاملترو افزون تر می گردد:
موجی از دریای عشقت بجست
زورق خرد دلم درهم شکست
در شکستم لیک موزونتر شدم
کم شدم،نه،افزونتر شدم
ای فدای یک شکستت صد درست
نشکند هرکو درستی از توجست
فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هوالفوز العظیم(توبه/111)
(پس براین سودایی که با خداوند کردید شاد باشید که پیروزی بزرگ همین است.)
باری، کسی که برای خود کرامتی قائل نیست ،دست به هرکاری خواهد زد..
امیر بیان، صاحب مرتبه ارجمند ولایت،پرده دار حرم ستر خدا در خطبه شریف متقین فرمود:
عظم الخالق فی انفسهم فصغرما دونه فی اعینهم
(خالق چنان در درون پارسایان بزرگ شده است که در نتیجه هرچه غیر اوست در برابر دیدگانان کوچک است.)

مغنی ملولم ...

محمد جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 22:48 http://oloomeqoran.persianblog.ir

سلام
خسته نباشید...
آری فارغ از پیوسته های مدام کاش میشد دلکند ...
به من سر بزن .

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد