... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

او

امشب همهمه سکوت بچه ها بی تابم کرده، سارا چند ساعتی می شود که ازشیارقواعد کیفری پا به دنیای اعتبارهاگذاشته تا یک روزی درحوالی امروز، ستونهای واقعیت درراه، را بسازد، پلیس علمی، زینب را درست درفضای وقوع جرم پیاده کرده، بلاتکلیفی و نابلدی را درسیمای کلافه اش می توان دید، من که چشمم آب نمی خورد زینب جیگربرخوردباقاتل و مقتول و آلت جرم را داشته باشد. نجمه که حالا حالاها وقت دارد «اوراکل» را سوار کامپیوترش نماید، دست از آی.تی شسته و دنبال بلیط سکوت می گردد. حوری امامرتب جام و ساغرو پیمانه تعارف می شود و یک جایی درمحدوده فارسی قبل ازاسلام مشغول سیاحت است و اصل و نسب کلمات رامی جوید.
اگر درایو e اجازه بدهد،این سکوت جان میدهد برای آنکه برهان معجزه استاد را کالبدشکافی کنی شاید گیروگرهی بیابی که رفع تکلیف ازتونماید.
سکوت !!
همیشه سکوت که اوج می گیرد ناله جان غربت نشینت رابهترمی شنوی،فکرش رابکن سلولی ازهستی، تک و تنها، افتاده دردامن انبوهی ازچرا و چگونگی مارپیچ  با دلی که چشم بسته، ازمیان سنگ و سخره راه خود را می رود، بایدباشد، نه پوچ و نه کاذب بلکه معنی دار و درست!!
و سکوت دردمعنی داری را درتو می شوراند، همه مقصدهارا در«حال» احضارمی کند...وای ازآن لحظه ای که نپسندی یا نیابی مقصودی را که «حال» تورا معنی ببخشد همه دنیا ازمقابل وجودت محو می شود تو می مانی بی هیچ نسبتی، ذره ای رها، فرعون هم که باشی به اینجا که برسی ناچاری از«او»!!

نظرات 6 + ارسال نظر
حوری شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:59

نمیدونم توی اون سکوت درس می خوندم یا نه!!آخه امروز که امتحان نامه ی باستان رو دادم گفتم ای کاش مغولا اینارو هم می سوزوندن ولی بعد که به خودم اومدم فهمیدم کفر گفتم!
خیلی سخت بود!خدا!!!

خب امتحان سختش خوبه حوری جان

حوری واقعی شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:36

علاقه ای به امتحان دادن اسامی و اعداد ندارم..به شکر خداوند, فینیش شد!!! دادمش استاد مشاور بخواند.. یک نفس راحت می کشم..باور می کنی رفیق که تا به حال, این قدر سختی نکشیده بودم..به گمانم بیشترش زجر روانشناختی بود وگرنه که من تا حالا یک عالمه بار , مونتاژ کرده ام..نمی دونم این دفعه چرا این قدر سخت بود!!!همش هی تصویر این صحنه می آمد پیش چشمم که کلاس ها شروع شده منو به خاطر پایان نامه راه نداده اند سر کلاس!!! و جالبه که هی , هیچی پیش نمی رفت!!!

خداروشککککککککر
تبریک میگم

........ سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:47

نبودن رسم خوبیه گاهی وقتا تو نیستی به هر دلیل دیگران هم نخواهند بود به دلائلی دیگر به سلامت

هیچی نفهمیدم

عگ سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:51

سلام

سلام

دعا سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:17

سلام
سکوت یا خلوت؟
دعا کنید امتحانمون شروع شدند٬ از امتحانا اصلا خوشم نمیآد اما اینم یه قانون عجیبیه!
اینجا اصلا نمیشه سکوت اوج بگیرد که ناله ای جان خویش را بشنویم
دیگه حیات داره ما رو میگزرونه و ما داریم زندگی میکنیم..... زندگی ......اونم نمیدونم زندگیست یا ؟؟؟؟

موفق باشید و سرشار از زندگی

سلام دعاجون
نیمه شب رو دریاب

دعا سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:01

یه مدت شده شبهام آشنایم هست شاید در روشنی روز نتونم راه رو پیدا اما در شبها با چشم بسته راه میرم......
این روزهای امتحانی رو گفتم که خلوت شب رو نمیشه پیدا کرد٬ اینجا خیلی شلوغه.....

راست گفتی دعاجون
خداصبرت بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد