ساعت حرکتم داشت حسابی زیرپای جمعیت، له می شد، گفت: چه ایستاده ای، یک دقیقه هم برای تو یک دقیقه است.بی توجه به وقت حرکت، همه دقیقه های له شده ام درمقابلم صف کشیدند، دقیقه هایی که درغیاب قاعده هایی که باید باشندامانیستند، مدام آب می شوند و اثری ازآنها نمی ماند.
طلا و فهمیه، این ترم به سلامتی درس خارج فقه واصول شرکت می
کنند. یادم هست ازوقتی من درشانزده سالگی فلسفه را شروع کردم آنها منتظرخارج فقه و
اصول خواهران بودند.وای خدای من!! شاگرد نبود که بود(این فراموش شدگانی که من می
شناسم بیش ازآقایون خارج خوان نباشند والله مغزهایی هستند واسه خودشون)،استاد به
قدرکافی نبود که بود، فضا و مکان نبود که بود، شورای مدیریت حوزه علمیه نبود که
بود، پس چی نبود که الان هست!؟ ... باید پذیرفت حوزه قدرظرفیت های زنانه رابسیارکمترازدانشگاه
دانسته است.
گفتیم بیشترازچندواحد محدود، منطق جدید نخوانده ایم، خندید و گفت: منطق مثل نمازاست؛ وقتی همیشه بااون باشی اثرش را می بینی!! احساس می کنم این جمله به ظاهر ساده آسیب شناسی زندگانی همه ماست به نوعی.
قطع و وصلی زیاد داریم باید هرچه زود تر بدیهی های قبلی مان را بدهیم تا ارتباط مان دائمی شود.
1-دیدمشان , انگار سالها جوان شده بودند و انتظار چهارشنبه هایی را می کشیدند که فقه و اصول بخوانند!
2- منطق مرده است..شاید هم ما آدم های منطق کشی هستیم!
رفیق به دادم بررررررس !!
سلام خاله لیلا وبلاگ ساده و صمیمی و دلپذیری داری لذت بردم مرا غرق در افکار و احساسات ات کردی سربلند و موفق باشی و سرسبز
سلام زینب جان
خوش آمدید.
حیف شد که نتوانستم بیایم قم؛ وگرنه از همان بالای کوه ؛ داد می زدیم..فریاد می زدیم، بعدش آرام تا یک دو هفته می رفتیم پی زندگی - مردگی!
ضد حالی دیگه رفیق اساسی...
سلام . همواره می خوانمت.
سلام براستاد گرامی
باعث افتخارمن است.
سلام..
سلام علیکم
کی رفتی بابا شلوغ!
ساعت خواب