امروز مهمانی عزیز از هری (هرات) داشتم، تمام عصرم به خیابان گردی یا بهتراست بگویم صفائیه گردی سپری شد،مدتهابود از محدوده شیرین و دوست داشتنی (!!) مد تبعید شده بودم به ناکجا آباد پایان نامه و مصاحبه و کلاس و ... هروقت فرصت زوم کردن روی این مقولات رو پیدا میکنم سرم از «تکثر» به درد می آید و گیج میشوم.فکرش را بکن بازارمصرف برای هرقلم نیاز توی نوعی انبوهی از انتخاب ها را نشان میدهد که هیچیک ترجیحی بر دیگری ندارند و ازتو میخواهد دست به محال ترجیح بلامرجح بزنی.
واقعیت زشت و زیبای «تکثر» محدود به یک عرصه، دوعرصه حیات امروزی مانیست؛ کافی است گذرت به خانه کتاب میدان شهدا بیافتد، فروشگاهی چهاروجبی که « تکثر»ش تورا می بلعد، بارها توبه میکنی دیگر لب به ادبیات نزنی، قفسه تاریخ و علوم اجتماعی را مزمزه نکنی و مثل بچه آدم به همان فلسفه ات بچسبی اما همواره «پروازهمای» ی از درون دم گوشت میخواند: توبه ها را بشکنید ...توبه ها را بشکنید آمد بهاران...حالا هرچقدرهم زمان نق زند بجنب که تحقیق استاد ایکس برزمین مانده و ترجمه های استاد ایگرگ خشکشان زده است بازهم این تویی که پنبه درگوش کرده، دادت بلند است : با که گویم من نمیخواهم نصیحت بشنوم ... وچنین است که باز«تکثر» می بلعدت.
«تکثر» باهمه خوبیهایش یک جاهایی تمرکززداست، انسان را درمعرض خطر مسطح شدن قرارمیدهد،کتابهای متنوع و دوست داشتنی ای که ازنمایشگاه امسال تهیه کردم بعضی وقتها روزهای مرا چنان می بلعند که بعدش دلم لک می زند برای دقایقی اندیشیدن!!
نه همه چیز را عمیق بفهمید و نه همه چیز را سطحی. برخی چیزها را باید عمیق دریابید ، همچنانکه لازم است از برخی چیزها اطلاعاتی سطحی داشته باشید.
نمیتوانیم در همه چیز خیلی تعمق کنیم. چرا که نه وقت کافی داریم و نه امکانات مغزی کافی. و از سوی دیگر نمیتوانیم هم همه چیز را سطحی دریابیم که کاربردی نخواهد داشت.
نیکوست که آدمی در رشته ای متبحر و متخصص باشد و در موارد بسیاری دیگر میزانی اطلاعات و آگاهی بیابد.
درست میفرمایید ولی بنظرم این توصیه هم تنهابخشی ازمشکل رامیتواندحل نماید.
بلعیدن اصولا فعلی گرانمایه و مهم است و به غایت عظیم! زیرا اگر بلعیدن نبود ، دفعی هم نبود که بعدش بگوییم خدایا شکرت ، یا بگوییم آآآ خخخخش.
خیل خیلی مهم است که ما اندیشمندان پرو پاقرص حوزه دست نخورده و بکر اندیشه و فلسفه و اینها ... بدانیم که ما کنابهای بسیاری را میخوانیم تا آخرش بگوییم به به چه قدر خوشمزه بود و با آروغی فلسفی و ذهنی به اطرافیانمان بفهمانیم که هان بدانید و اگاه باشید که ما پُریم . ما مخیم . یا اصلا آن هم هیچ . خودمان شکم ذهن خودمان را پر کنیم با ابگوشت فلسفه های سنتی یا پیتزای رنگارنگ تحلیلی ها و پراگماتیست های تجربی .
خلاصه بلعیدن خیلی خوب است . کتاب زمان را می بلعد و ما کتاب را و زندگی و عمر همه ما را و اخرش هم میگوییم آآآخخخخخش .
شماخودتونو ناراحت نکنیدبخدا من نه آبگوشت دوست دارم نه پیتزا عوضش عاشق چیپسم !
این طرفا گلفروشی نداره؟
نمیشه چهارتا گل خرید و هدیه کرد.
امان از این بلاگ اسکای بی عاطفه
تشکرازلطفتون...