... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

اسپری ویوا

امروز مهمانی عزیز از هری (هرات) داشتم، تمام عصرم به خیابان گردی یا بهتراست بگویم صفائیه گردی سپری شد،مدتهابود از محدوده شیرین و دوست داشتنی (!!) مد تبعید شده بودم به ناکجا آباد پایان نامه و مصاحبه و کلاس و ... هروقت فرصت زوم کردن روی این مقولات رو پیدا میکنم سرم از «تکثر» به درد می آید و گیج میشوم.فکرش را بکن بازارمصرف برای هرقلم نیاز توی نوعی انبوهی از انتخاب ها را نشان میدهد که هیچیک ترجیحی بر دیگری ندارند و ازتو میخواهد دست به محال ترجیح بلامرجح بزنی.

واقعیت زشت و زیبای «تکثر» محدود به یک عرصه، دوعرصه حیات امروزی مانیست؛ کافی است گذرت به خانه کتاب میدان شهدا بیافتد، فروشگاهی چهاروجبی که « تکثر»ش تورا می بلعد، بارها توبه میکنی دیگر لب به ادبیات نزنی، قفسه تاریخ و علوم اجتماعی را مزمزه نکنی و مثل بچه آدم به همان فلسفه ات بچسبی اما همواره «پروازهمای» ی  از درون دم گوشت میخواند: توبه ها را بشکنید ...توبه ها را بشکنید آمد بهاران...حالا هرچقدرهم زمان نق زند بجنب که تحقیق استاد ایکس برزمین مانده و ترجمه های استاد ایگرگ خشکشان زده است بازهم این تویی که پنبه درگوش کرده، دادت بلند است : با که گویم من نمیخواهم نصیحت بشنوم ... وچنین است که باز«تکثر» می بلعدت.

«تکثر» باهمه خوبیهایش یک جاهایی تمرکززداست، انسان را درمعرض خطر مسطح شدن قرارمیدهد،کتابهای متنوع و دوست داشتنی ای که ازنمایشگاه امسال تهیه کردم بعضی وقتها روزهای مرا چنان می بلعند که بعدش دلم لک می زند برای دقایقی اندیشیدن!!


نظرات 3 + ارسال نظر
بهرام سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:15 http://pargar4.persianblog.ir

نه همه چیز را عمیق بفهمید و نه همه چیز را سطحی. برخی چیزها را باید عمیق دریابید ، همچنانکه لازم است از برخی چیزها اطلاعاتی سطحی داشته باشید.
نمیتوانیم در همه چیز خیلی تعمق کنیم. چرا که نه وقت کافی داریم و نه امکانات مغزی کافی. و از سوی دیگر نمیتوانیم هم همه چیز را سطحی دریابیم که کاربردی نخواهد داشت.
نیکوست که آدمی در رشته ای متبحر و متخصص باشد و در موارد بسیاری دیگر میزانی اطلاعات و آگاهی بیابد.

درست میفرمایید ولی بنظرم این توصیه هم تنهابخشی ازمشکل رامیتواندحل نماید.

خیلی دور خیلی نزدیک چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:52

بلعیدن اصولا فعلی گرانمایه و مهم است و به غایت عظیم! زیرا اگر بلعیدن نبود ، دفعی هم نبود که بعدش بگوییم خدایا شکرت ، یا بگوییم آآآ خخخخش.
خیل خیلی مهم است که ما اندیشمندان پرو پاقرص حوزه دست نخورده و بکر اندیشه و فلسفه و اینها ... بدانیم که ما کنابهای بسیاری را میخوانیم تا آخرش بگوییم به به چه قدر خوشمزه بود و با آروغی فلسفی و ذهنی به اطرافیانمان بفهمانیم که هان بدانید و اگاه باشید که ما پُریم . ما مخیم . یا اصلا آن هم هیچ . خودمان شکم ذهن خودمان را پر کنیم با ابگوشت فلسفه های سنتی یا پیتزای رنگارنگ تحلیلی ها و پراگماتیست های تجربی .
خلاصه بلعیدن خیلی خوب است . کتاب زمان را می بلعد و ما کتاب را و زندگی و عمر همه ما را و اخرش هم میگوییم آآآخخخخخش .

شماخودتونو ناراحت نکنیدبخدا من نه آبگوشت دوست دارم نه پیتزا عوضش عاشق چیپسم !

کبک سیاسی پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:35

این طرفا گلفروشی نداره؟
نمیشه چهارتا گل خرید و هدیه کرد.
امان از این بلاگ اسکای بی عاطفه

تشکرازلطفتون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد