... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

قصه «آخ...»

خواستم بگم آخ...

ملایم شنیدم:

«ناله ازدرد مکن، آتشی را که دراو زیسته ای سرد مکن!!»

اشک هایم سرجاشان مردد، ماندند؛

و آخ درگلویم حیران

مثل همه واژه های سرگردانم

سرخ شده بودم و بی حوصله

آخ همه معناها را مکیده بود انگار

جز «چرا »که گویی مرگ ندارد هرگز

امن یجیب المضطر...

قرص بی خیالی خوردم و زدم به فاز پیاده روی با چشم بسته

نوعی سفربه زمان

ذهن رهای کودکانه 

صد، دویست، اصلا تو بگو بی نهایت

خواستم آخ را باهمه جذر و مدهایش بگذارم و بگذرم

خودمانیم، دیدم بدجور پوچ می شوم

شروع کردم به صرف صدای آخ ...

همه زمانهایم را آغشته کرد

آنوقت وحی تجدید یافت:

«لقد خلقناالانسان فی کبد»

انسان یعنی آخ!!

نظرات 4 + ارسال نظر
خسروی شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:30

وقتی سخن از «رنج» به میان می آید، جز به انسان نمی توان اندیشید ؛ زیرا از میان همه آفریده های خدا، فقط خانه اوست که گاه ابری می شود و گاه حتی در آتش فرو می رود.
میان رنجوری و آدمیزادگان، رابطه ای است که از صبح ازل بوده است و گویا تا شام ابد، باقی خواهد ماند! این رابطه ناگسستنی، از کجا آب می خورد و چرا غیر انسان، طعم رنج و بلا را نمی چشد؟ شاید بتوان این دستْ پرسشها را به فلسفه واگذاشت، و البته بیشتر فلسفه های اگزیستانسیالیستی و یا هر نوع تفکری که حیات آدمی و شئونات زیست انسانی را می کاود.

اما «اگر فلسفه از راه قیاس کلیات، در جستجوی کشف مسائل زندگی است، در ادبیات، از راه کاوش در موارد تک و بی نام و نشان، به همان کلیات می رسند، پس ادبیات، روی دیگر سکه فلسفه است؛ زیرا برخورد یک نویسنده یا شاعر با زندگی و مسائل آن، فلسفه اوست». بنابراین، کشف رابطه انسان با رنج، هم وظیفه فلسفه های حیاتْ محور است و هم یکی از تعهدات ادبیات. حتی اگر دین را به تعریف برخی از فلاسفه معاصر، همان «رنج مقدس» بدانیم، دین نیز وارد این عرصه پرتکاپو خواهد شد. بدین رو قرآن نیز که از این رابطه سخن گفته است، هم فلسفه و هم ادبیات را، افقی نوگشوده و موضوعی تازه و اساسی، پیش روی آنها نهاده است.

قرآن کریم در سوره بَلَد، آیه چهارم، سخن از خلقت انسان در «کَبَد(رنج)» به میان آورده و اینکه آفرینش او در ظرف رنج و محنت بوده است. این اشاره قرآنی، کسان بسیاری را به تفکر واداشته و برای حلّ این معما و به بهانه شرح و تفسیر آن، علل و توجیه های فراوانی ساخته اند.

در فلسفه های اگزیستانسیالیستی نیز در این باره، بحث و گفتگوهای بسیاری شده است و همگی در پی آن اند که بدانند چرا انسان باید رنج بکشد و چه رابطه گوهری، میان رنج و سرشت آدمی است؟ هرچه این رابطه به ژرفای وجود انسان، نزدیک تر باشد و با لایه ای درونی تر در انسانْ گره خورَد، معنای آیه پیش گفته، آشکارتر می شود. نباید و نشاید رنجی را که قرآن به خلقت انسان معطوف می کند، به مرارتهای روزمرّگی و ناکامیهای معمول، تنزّل داد ؛ اگرچه تا آنجا نیز پیش می رود و دامن خود را همه جا می گسترد.

(از مقاله رنج مقدس استاد رضابابائی)

غلام همت آن فلسفه و شعری ام که این سوال شیرین رابشکافد!

خسروی شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:31

عاشق رنج است انسان تا ابد

خیز و لا اُقسم بخوان تا فی کبد

وصال شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:25

استاد ما "کبد" را مرکز معنا میکرد سرت والقمر فی کبد السما یعنی انسان گل سر سبد افرینش است
اما خودمانیم این روزها خیلی آه میگویم اما وبلاگ شما ارومم میکنه<از یک لحاظ>
حالا از اه ما تا اخ شما چقدر راهه
سلام خاله جووووووووووون

همیشه آرام باشی جان خاله وسلام .

فرزانه یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 http://kolbe-tanhayee-man.loxblog.com

بی روی دلگشای تو تنها در این قفس
همراز اشک و آهم و با غصه همدم
چون روزگار سر سازش به من نبود
تسلیم سرنوشت غم انگیز و مبهم


سلام آبجی لیلا
ما زاده آهیم

سلام فرزانه جان
شاد و خرم باشی همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد