... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

تصمیم گرفته ام آنقدر بنوشمت که طعم نبودنت درمن به خواب رود!!

نظرات 18 + ارسال نظر
faridi یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 http://vasvasehghalam.blogsky.com

چه تعبیر زیبایی.....

وصال یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:29

گوارای وجود
سلام

کبک سیاسی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:34

نمنه؟
namana?

yani chi!?

کبک سیاسی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 http://kabkesiasy.blogfa.com

احسنت. پس ترکی هم بلدید.

na baba soal kardam vagean

فرزانه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 15:56 http://kolbe-tanhayee-man.loxblog.com


خستگی ها را به خاطر بسپار

که افق نزدیک است

وخدایی بیدار

که تو را میبیند

و به عشق تو همه حادثه ها میچیند

تا تو یادش افتی

و بدانی هم بخشش از اوست...



upam azizam

دا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 17:28

نوشیدن چیزی که نیست، ولی طعم دارد، و طعمش هم گاهی می خوابد!!!! ؟؟؟؟؟؟
یاللعجب !!!

hal madari ra be tasvir keshidam ke farzand bymarash ra dar bardasht man minoshid
khoda negahashan darad ke bi hamdigar nemimanand

کبک سیاسی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:27

نمنه = یعنی چی
مترادفند!

khastam gofte basham yani chi avalam vagean porseshi bod va torky nemidonam va bacoment shoma manisho fahmidam.

... دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:16

البته منظور بنده هم نفی عقل نبود
هر چند که شما چیز دیگری برداشت کردید
ولی از جمله|نباید در عقل ماند|معلوم است که رشته دردست دارید و این همان مقصود من از حرف های سابق می بود
-----------------
بحث های عقلی ضروری تحقیق است بدون هیچ شک و تردید
من هم دانشجوی رشته حقوق هستم هم طلبه علوم دینی .عاشق تحقیق و مطالعه مداوم.کتاب سر دست مطالعه ام الان |انسان مادیگری و اسلام نوشته محمد قطب برادر سید|هست خیلی جالب بر محور اندیشه های فروید
پس من دشمن بحث عقلی و استدلال منطقی نیستم.ولی با جدیت تمام می گویم اینها دانایی جدا از جان هست و دارایی نه! در حالی که علم حقیقی با جان آدمی زاد متحد می شود و این مقصود است نه بازی با الفاظ
استدلال منطقی هر چند به مقصود اصیل دست یازد و نتیجه مطلوب حاصل آرد ولی در همین مرحله می ماند و جان طرفی از آن بر نمی بندد
------------
مرحوم علامه اول فیلسوف معاصر در جهان اسلام بلکه در سرتاسر گیتی هنگام مراجعت از نجف اشرف به دیار خویش تبریز .همه کتاب های خود را در دجله انداخت!
من نمی گویم شما هم این کار رو انجام بده ازایرا که کار خوبان قیاس بر ندارد ولی علما و فهما بدانیم که جایگاه علم درون قلبست نه در سینه کتاب!

bale!!

طاعون سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:59

سلام
این از اون حرفا بودا

salam
az kodum harfha?

علی سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 http://pcbasic.blogfa.com

سلام

گاه دلتنگ میشوم،دلتنگترازهمه دلتنگها،گوشه ای مینشینم ومیشمارم حسرتهارامحاکمه میکنم وجدانم را،کدام قلب راشکستم وکدام احساس را له کردم وکدام خواهش رانشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین دلتنگم؟

منتظرم تو وبم ببینمت

salam

واحد16 سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:38

:)سلام

salam
?rasti in term ham to vahed 16 HASTY

... چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:28

رفیقی دارم شفیق و درست پیمان آقای یوسفی اهل هرات بسیار خوش ذوق و محقق
هراتی ها همه اهل فهم و ذوق بوده اند خدا رحمت کند خواجه عبدالله را

shoma lotf darid

بیم موج پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 http://bimemoj.blogfa.com/

ای غم ! ای همدم ! دست از سر دل بردار.
ای شادی ! یک دم ، مرهم به دلم بگذار.
دل جای شادی است ، از غم شده ام بیزار.
ای غم بیرون رو ، این خانه به او بسپار

دل جای شادی است این خانه به او بسپار

[ بدون نام ] جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:53

درخواست داخل دادیم اگه نشه همین واحد 16 در خدمتتون مقیم ایم

هرکجا هستی به سلامت باشی عزیز

بینا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:39

می شود کمی آسان تر بنویسید تا ما هم درک کنیم. "تصمیم گرفته ام آنقدر بنوشمت که طعم نبودنت درمن به خواب رود"

من رو حذف کنید بعد بخونیدش !

بینا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 15:03

خدایا...!

اندکی نفهمی عطا کن،که راحت زندگی کنیم!

مردیم از بس فهمیدیم و به روی خودمون نیاوردیم...!

یعنی الان فهمیدید من چی گفتم !؟ خب پس چرا می گویید آسان تر بنویسم شما که فهمیدید.

راستش این نیم خط نوشته ام ماجرایی دارد مربوط به یک منظره دلخراش و اصلا ربطی به خودم ندارد. قضیه اش را درپاسخ جناب دا درهمین پست دادم.

بینا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:34


من هم دوستی دارم که این روز ها جگر گوشه اش به بیماری سختی دچار شده است. این روزها هر وقت که او را می بینم غمی بزرگ در من ته نشین می شود.

آن جگر گوشهٔ من نزد شما بیمار است

دوش دانید که چون بود خبر بازدهید

همه بیمار نوازان و مسیحا نفسید

مدد روح به بیمار مگر بازدهید

در علاجش ید بیضا بنمایید مگر

کاتش حسن بدان سبز شجر بازدهید

ره درمانش بجوئید و بکوشید در آنک

سرو و خورشید مرا سایه و فر بازدهید

هر عقاقیر که دارو کدهٔ بابل راست

حاضر آرید و بها بدرهٔ زر بازدهید

هدیه پارنج طبیبان به میانجی بنهید

خواب بیمار پرستان به سهر باز دهید

تا چک عافیت از حاکم جان بستانید

خط بیزاری آسایش و خور بازدهید

سرو بالان که ز بالین سرش آمد به ستوه

دایگان را تن نالانش به بر بازدهید

روز پنجم به تب گرم و خوی سرد فتاد

شب هفتم خبر از حال دگر بازدهید

خوی تب گل گل بر جبهت گل گون خطر است

آن صف پروین ز آن طرف قمر بازدهید

جو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمود

خبر آن ز شفا یا ز خطر بازدهید

قرعه انداز کز ابجد صفت فال بگفت

شرح آن فال ز آیات و سور باز دهید

دانهٔ در که امانت به شما داد ستم

آن امانت به من ایمن ز ضرر باز دهید

ماه من زرد چو شمع است و زبان کرده سیاه

مایهٔ نور بدان شمع بصر باز دهید

دور از آن مه اثری ماند تن دشمن او

گر توانید حیاتی به اثر باز دهید

نه نه بیمار به حالی است نه امید بهی است

بد بتر شد همه اسباب حذر باز دهید

سیزده روز مه چاردهم تب زده بود

تب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهید

خط به خون باز همی داد طبیب از پی جان

جان برون شد چه جواب است خوش ار بازدهید

این طبیبان غلط بین همه محتالانند

همه را نسخهٔ بدرید و به سر بازدهید

نوش دارو و مفرح که جوی فعل نکرد

هم بدان آسی آسیمه نظر بازدهید

سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود

هم به افسونگر هاروت سیر بازدهید

هیکل و نشره و حرزی که اجل بازنداشت

هم به تعویذ ده شعبده‌گر بازدهید

نسخهٔ طالع و احکام بقا کاصل نداشت

هم به کذاب سطرلاب نگر بازدهید

آن زگال آب و سپندی که عرض دفع نکرد

هم بدان پیرزن مخرقه خر بازدهید

رشتهٔ پر گره و مهر تب قرایان

هم به قرادم تسبیح شمر بازدهید

در حمایل سرو و چنگ چو سودیش نکرد

چنگ شیر و سروی آهوی نر بازدهید

چشم بد کز پتر و آهن و تعویذ نگشت

بند تعویذ ببرید و پتر بازدهید

بر فروزید چراغی و بجویید مگر

به من روز فرو رفته پسر بازدهید

جان فروشید و اسیران اجل باز خرید

مگر آن یوسف جان را به پدر بازدهید

قوت روح و چراغ من مجروح رشید

کز معانیش همه شرح هنر بازدهید

دیدنی شد همه نوری به ظلم در شکنید

چاشنی همه صافی به کدر بازدهید

به سر ناخن غم روی طرب بخراشید

به سر انگشت عنا جام بطر بازدهید

از برون آبله را چاره شراب کدر است

چون درون آبله دارید کدر باز دهید

مویه گر ناگذران است رهش بگشایید

نای و نوشی که ازو هست گذر باز دهید

اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران

وام اشک از صدف جان به گهر باز دهید

گر نخواهید کز ایوان و حجر ریزد خون

نقش نوشاد به ایوان و حجر باز دهید

ور نباید که شبستان و طزر نالد زار

سرو بستان به شبستان و طزر باز دهید

پیش کان گوهر تابنده به تابوت کنید

آب دیده به دو یاقوت و درر باز دهید

پیش، کان تنگ شکر در لحد تنگ نهند

بوسهٔ تلخ وداعی به شکر باز دهید

پیش کان چشمهٔ خور در چه ظلمات کنند

نور هر چشم بدان چشمهٔ خور باز دهید

ز بر تخت بخوابید سهی سرو مرا

پیش نظارگیان پرده ز در باز دهید

بر دو ابروش کلاه زر شاهانه نهید

پس به دستش قلم غالیه خور باز دهید

نز حجر گوهر رخشان به در آرید شما

چون پسندید که گوهر به حجر باز دهید

ماه من چرخ سپر بود روا کی دارید

که بدست زمی ماه سپر باز دهید

یوسفی را که ز سیاره به صد جان بخرید

بی‌محاباش به زندان مدر بازدهید

پند مدهید مرا گر بتوانید به من

آن چراغ دل از آن تیره مقر باز دهید

تازه نخل گهری را به من آرید و مرا

بهره‌ای ز آن گهری نخل ببر باز دهید

او بشر بود ولی روح ملک داشت کنون

ملکی روح به تصویر بشر باز دهید

عمر ضایع شده را سلوت جان بازآید

نسر واقع شده را قوت پر باز دهید

نه نه هر بند گشادن بتوانید ولیک

نتوانید که جان را به صور باز دهید

غرر سحر ستانید که خاقانی راست

ژاژ منحول به دزدان غرر باز دهید

تا توانید جو پخته ز طباخ مسیح

بستانید و جو خام به خر باز دهید


برای سلامتی اش و سلامتی همه مریض ها دعا میکنم .
ممنون

سپهر شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 http://vasvasehghalam.blogsky.com

هنوز از نوشیدن این یک سطر سیراب نشدم....

نوش جان !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد