... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

خدای امیرحسین

ماآدمها عجیبیم، عجیب و جذاب، پُریم ازنسبتهای رنگارنگ؛ اصلا دراین نسبت ها پیدامی شویم، نسبت با خود، نسبت بااشیا، نسبت با دین،نسبت با اخلاق، نسبت باخدا و ...هرچند به بیان دقیقتر، توجه و التفات به نسبت ها خصیصه ماست.

رفتن به درون این نسبت ها و جراحی خفیف و ثقیل روابطی که یک سرش تویی و درنتیجه ازدست کاریهایت منتفع یا متضرر خواهی شد، هم هیجان انگیزاست هم هولناک.

آدم که قد می کشد،سقف بعضی روابطش کوتاه می شوند، خیلی کوتاه آنقدرکه مدام سرش را زخمی می سازند، هواهای تازه گاهی آلرژی  نسبت به  روابط کلنگی برایمان ایجاد میکنند،بعضی اوقات کشف ساحتهای تازه دراین نسبت ها آنقدر لذتبخش می شود که بوجدت می آورد... 

بی آنکه بخواهم  ارزش بحثهای آفاقی دراین زمینه را زیرسوال ببرم که اگرچنین کنم موجودیت لذیذترین اشتغال بیشترعمرم را زیرسوال برده ام ، براین باورم درگیرشدن زنده و درمتن تک تک مابا این روابط، ارزنده ترین و شیرین ترین  عمل انسانی ما میتواند بشماررود.

جلوه های رمضان این روزها فرصت خوبی است برای اندیشه درنسبتی که با خداداریم، موجودی که وقتی نمی بینی اش هم باز می بینی اش!!

یاد اون روز امیرحسین افتادم که دراوج درد و گریه داد می زد: خاله ! بگو خداکمکم کنه دردم کم بشه ...

و وقتی درد همچنان باهاش بود و ترکش نمی کرد فریادش بلند شد:

خاله ! خداکجاست؟ خدا نیست؟ خدامرده ....

اون روز یادمه بعد از تسکین دردش وقتی ازاو خواستم باگوشی ام پیامی به خدا بفرستد چنان اس عشقولانه ای بخدا می نوشت که گویی جریان زنده رگهای حیاتش است این خدایی که صبحش گویی مرده بود.

نظرات 4 + ارسال نظر
وصال شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:50

سلام خاله جان
چند روزه به نسبت من با خدا می اندیشم اما گیج میشم
گیج
گیج
گیج

سلام وصال عزیز
ذهنت رو ازکتابهایی که خوندی و حرفهایی که اونها بهت گفتند خالی کن، راحتش بزار ، به ذهنت اجازه بده خودش حرف بزنه، از گوش و چشم و ... هم استفاده کن ، اونها رو هم بکار بنداز، اجازه بده چشم ببینه و خوب ببینه، گوش بشنوه و خوب بشنوه و .... خیلی وقتها چشم ما عقلمون رو متقاعد می سازد، اصلا دیدن زیبایی ها و زشتی ها و خوب دیدن انها برای ماحرف دارد.
گیجی رو من دوست دارم ، گیجی همان تکون خوردن روح به خواب رفته است موقعی که داره بیدارمیشه...بعضی ها یک دفعه ازخواب می پرند بعضی ها اولش هی ازاین پهلو به اون پهلو حرکت میکنند تا بیداربشن.بعضی رو هم باید به زور و به کمک پارچ آب سرد بیدارکرد.

وصال شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:55

اومد؟

نه نیومد.

وصال یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:50

من هر وقت از دو خط بیشتر بنوسم نمیاد
دوباره خلاصه شو میگم
کتاب ها رو گذاشتم کنار بعد چند لحظه حس خوب اشنایی امد سراغم همان خدای بچگی همان خدای مهربون که همیشه هوامو داشته خدایی که فکر کردن بهش قوت قلب بهم میده بعد چند وقت با تمام وجود بهش تکیه کردم اروم شدم ارامشی که خیلی وقته نداشتم
کتابها به چه درد میخورن ؟
ممنون خاله جون ایشالا خدا بهترین هارو تو این ماه نصیبتون کنه
خدا کنه این یکی برسه

کتابها به درد می خورند ولی وقتی هضم دروجود آدم بشن، ووقتی هم هضم بشند تاثیرات عمیقشون ناخودآگاه است.
و کتابها وقتی هضم میشن که تو اهل اندیشه باشی نه اندیشه خوانی !!!
1- کتاب بخون
2- اندیشه ات رو پرورش بده ( وظیفه وارسی خوانده هات رو به اندیشه خودت بسپار، به ذهن خودت قدرت جولان بده، بهش بی محلی نکن، به ذهن و اندیشه خودت احترام بگذار و متکی باش)
3- به دریافت های دلت هم گوش کن مخصوصا دراین مساله.

بینا دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:24

سلام, دلم نمی آمد که به بابای امیر حسین تلفن کنم و احوال پسرش را بپرسم, نمی دانم چرا یک حسی غریبی مرا از این کار باز می داشت. یک روز قبل از عمل امیر حسین بود که به پدرش تلفن کردم, صدایش آنقدر غمناک بود که مرا نهیب زد که چرا با تلفنت حالش را گرفتی مگر نمی دانی داستان را, دیگر از دور جویای احوالش بودم تا اینکه دیروز باز دوباره زنگ زدم, کمی صدای بابا امیر حسین آرام شده بود و گفت که عمل شده است.
خداوند به پدر و مادرش و خاله امیر حسین که او را بسیار دوست دارد شکیبایی بدهد؛ به هر حال دنیا محل رنج و شادی است و مهم آنست که آدمی چگونه با آن برخورد کند.هر کسی که چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشته باشد از رنج و شادی بی نصیب نخواهد بود. بی احساس رنج حتی شادی را نمی توان بیان کرد. در زندگی گاهی طوفانی از راه می رسد و با خشم و خروش همه چیز را در هم می ریزد. و فقط باید صبر کرد چون زمان درمان بسیاری از درد هاست همچنان که خود سر چشمه بسیاری درد ها نیز است.
جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که رنج بیش برد هر کسی که هوشیار است
پایدار باشید.

سلام
سپاس فراوان
برادر کوچیک حسین (امیرعباس) عمل داشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد