... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

....

بعدافطارباهدی رفتیم قدم زنی. دربرگشت، خانم مسنی که معلوم نبود باچه زبانی حرف میزندمقابلمون سبزشد،چنان بوی متعفنی میداد که ناخوداگاه آدمو به عقب میکشوند، به هرزحمتی بود نام یک خیابان را از میان جملات نامفهومش بیرون کشیدیم و دستگیرمان شد که بجای دوایستگاه قبل، اشتباها اخرین ایستگاه پیاده شده است. چاره ای نبود گفتیم ولو شده به قیمت تاخیر خوردن تایک جایی همراهی اش کنیم شاید کفایت کند، به خیابان اصلی که رسیدیم،سیمای متحیرش به ما گفت چه کنیم. دربین راه چندبار پیرزن بامهربانی تمام سرم را دست کشید، بوی آزاردهنده اش امانم را بریده بود،مرتب به او نگاه می کردم، بی رمق بود، چند بار خواستم بپرسم افطارکردی، اصلا چیزی خوردی، ولی مرتب شامه ام توجهمو ازاین مقولات منحرف میکرد، تا چشمش به مسجد محله شان افتاد بوسه بارانمان کرد، وقتی داشت به سمتم میامد تا ببوسدم گفتم الان است که دل و جیگرم ... آن موقع برای یک آن دریایی از مهربانی به اضافه یک احساس قدردانی عمیق، درصورت چروکیده و چشمان خسته اش حس کردم، حسی که خیلی زنده درفضاپخش میشد و جای تعفن و هوشیاری شامه ام را پرمیکرد، پیرزن مرابوسید، هدی را بوسید، برایم جالب بود دوباره به سمت من که خوشکم زده بود آمد منو دربغل گرفت، بوسید و رفت، ازاون موقع تاحالا یک حس شرمندگی، مدام درمن قد می کشد، اینکه چرا با دیدن اون همه زیبایی روحی، بازهم احساسی زننده درمن وجود داشت که اجازه نداد پیرزن را دربغل بگیرم و محبتش را پاسخی مناسب بدم.

نظرات 14 + ارسال نظر
رضا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:11 http://ramazan1391.blogsky.com

سلام صبح بخیر،وبلاگ زیبایی دارین.موفق باشی

سلام

رضا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:17 http://ramazan1391.blogsky.com

اخی پیر زن ،خدایا دعایش میکنم از سلامتی و عزت الهی دعامو قبول کن و برای همه مادران و پدران دنیا سلامتی و عزت بده

آمین

رضا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:17 http://ramazan1391.blogsky.com

اخی پیر زن ،خدایا دعایش میکنم از سلامتی و عزت الهی دعامو قبول کن و برای همه مادران و پدران دنیا سلامتی و عزت بده

هدی شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 http://mesopotamia.blogfa.com

من هم در مجموعه ای از تناقضات بودم.
دوست داشتن ذاتی و بی رغبتی اکتسابی!
ولی رفته رفته رسیدم به همراهی با زن غریبه. اینکه تو اون خاموشی بعد افطار چشمش به اولین نفرهایی که افتاد تردید نکرد. پیش اومد.
لیلا!
به این فکر کردم که اگه من دچار این گمگشتگی هراس انگیز می شدم با هراسم و نیازم چه می کردم...حتما دستای غریبه ها اون موقع برام پر از کمک و آشنایی میشد.

آفرین .. خیلی قشنگ توصیف کردی تردید بین دوست داشتن ذاتی و بی رغبتی اکتسابی !!
باید رغبت ها رو مدیریت کرد تاسرمایه ذاتی ما رو به تاراج نبرند.

ایرانی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:47

چندسال دیگر که پیر بشوید انشاله و باز هم انشاله هنوز اهل روزه باشید شما هم مانند آن پیر زن اگر روزه باشید پیر و بدبودهان خواهید شد و دیگران با دوست داشتن اکتسابی!! و بی رغبتی ذاتی!!(باتاکید براین موضوع). با شما برخورد خواهند کرد .دیگرانی که همانند اکنون شما جوان هستند افغان و ایرانی بودنش مهم نیست.راستی شما افغانهای مقیم ایران چقدر خوب ایرانی تربیت شده اید.زنده باشید و شاد.

بر تاکید کلامتان جساره یک اصلاحیه دارم: ما گفتیم دوست داشتن ذاتی و بی رغبتی اکتسابی نه برعکس !!!!

این وضعیت پیرزن ربطی به روزه و دهان و این چیزها نداشت....خانه از پایبست ویران بود!!
چنین تجربه هایی برای همه ماپیش می اید، می شود ننوشت، می شود نوشتشان، مهم تجزیه ترکیب حادثه هاست که برای این منظور ناچاری از اشاره به نفس حادثه ها.

درمورد تربیت هم کلامتان دو لبه است برهروجه حملش کنیم بی مهری نسبت به ملیتی خاص را نتیجه می دهد البته براساس فهم من .

ایرانی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:06

سخت در اشتباهی از دولبه(لبخند) اول اینکه من کاری به نوشته هدی جان ندارم منظورم واقعا همان اکتسابی و ذاتی بود که نوشتم .دوم اینکه من قصد تحقیر نداشته ندارم و نخواهم داشت انشاله .خوشبختانه در تمام زندگی ام افغانهارا طور دیگری (یعنی زیاد و همراه با احترامی خاص) دوست داشته ام و دارم و خواهم داشت انشاله.با احترام مجدد

اکی .

بهرام یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:40

تقدیم به شما:
"رقیبان تهمینه صد متر دویدند، ولی تهمینه قرن ها ست که دویده است ، او از لابلای سالها تاریکی دویده است تا زن افغانستان را تا المپیک لندن برساند. او خیلی دویده است و او برنده است. او توانست در المپیک شرکت کند. او در کابل در جایی تمرین می کرد که روزگاری زنان را در آن مکان به گلوله می بستند. تهمینه از جوخه اعدام طالبان تا به لندن دویده است. و او پیروز است."

دویچه وله: پیام تهمینه کوهستانی به زنان افغانستان

تهمینه کوهستانی، تنها ورزشکار زن افغانستان در مسابقات المپیک لندن، نه تنها به مدالی دست نیافت، بلکه در دور نخست در آخر جدول قرار گرفت و حذف شد. اما هموطنان اش شرکت او در المپیک را قهرمانی عنوان کردند.

لحظاتی بعد از این مسابقه، تهمینه کوهستانی گفت: «من پیام بزرگی به زنان افغانستان دارم: بیایید و به من بپیوندید، زیرا من تنهایم و به حمایت شما ضرورت دارم».
تهمینه هرچند در دور اول مسابقه حذف شد، اما امیدش به قهرمانی را از دست نداده است: «ما باید برای المپیک بعدی آماده باشیم. در المپیک بعدی ما بیشتر از یک دختر خواهیم داشت».

تهمینه نیز نفس حضورش در المپیک را پیروزی بزرگ عنوان می کند، آن هم در کشوری که دو ماه قبل زنی را در ملاء عام تیرباران کردند و شماری نیز تیرباران این زن را به تماشا نشسته بودند.
تهمینه می گوید: «فکر می کنم همین که همینجا هستم، خودش گپ کلانی برای دیگر ورزشکاران افغانستان است. این حضور من، آنها را برای المپیک بعدی آماده می سازد. وقتی بر می گردم، پیام های زیادی برای آنها خواهم داشت».
در افغانستان تنها مردان نیستند که اکثر شان با ورزش زنان مخالف اند. زنان نیز در این کشور از رجوع به ورزش می هراسند و بسیاری شان به این خودباوری نرسیده اند که می توانند در رقابت های بین المللی شرکت کنند. تهمینه می افزاید: «می خواهم به همه زنان افغانستان بگویم که با من همراه شوید، من آماده کمک به شما هستم و ما باید شبکه ای از ورزش زنان را در کشور خود ایجاد کنیم».

تهمینه می گوید: «برای من حضور در اینجا و نمایندگی کردن از افغانستان به عنوان تنها ورزشکار زن، خودش دست آورد مهم و بزرگی است. من کل تلاشم را به خرج دادم که مدالی بگیرم، اما نتوانستم. می خواهم از این بابت به مردم بگویم که من متاسفم».

تهمینه: حضورم در المپیک دست آورد بزرگی است.
هنوز گوش های تهمینه پر است از حرف هایی که همه روزه در جریان ورزش و تمرین های ورزشی در کابل شنیده است. او همه برخوردهای منفی را تحمل کرده است و توانسته است خود را به المپیک لندن برساند.
این ورزشکار زن افغانستان در مورد محدودیت های ورزش زنان در افغانستان می گوید: «من در کابل آموزش دیده ام، اما وضعیت خوب نبود، زیرا هر وقتی که می خواستم تمرین کنم، مردم زیادی اذیتم می کردند. وقت هایی بود که مردم چیزهای بدی به من می گفتند».
تهمینه خاطره ای را بیان می کند که هرگز از ذهن اش پاک نخواهد شد: «یک روز که به ورزش می رفتم، به تاکسی دست دادم و سوار شدم. راننده تاکسی پرسید: کجا می روی؟ گفتم می روم تمرین کنم، زیرا قرار است در المپیک لندن اشتراک نمایم. راننده گفت: خارج شو از موتر من!».
او خوشحال است که مدتی را در لندن به سر برده و بدون مزاحمت مردم توانسته است به تمرین و ورزش بپردازد: «فکر می کنم اکثر مردم در اینجا خیلی دوست داشتنی بودند. آنها همیشه لبخند می زدند و تشویقم می کردند».

آفرین .
رصد کردن دنیای زنانه زنان افغانستانی نویدهای خوبی به آدم میدهد همین امیدهای کوچیک می توانند پشتوانه موجهای وسیعترشوند .. باید خیلی دوید ...خیلی .

بینا دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:15

این مطلب را جهت اطلاع شما از نشر کتابی که به تازگی از خلده خرسند در هرات منتشر شده است گذاشتم و اگر لازم نمی بیند, به نمایش نگذارید.
نگاهی بر مجموعه داستان "مستقیم تردید" اثر خالده خرسند نویسنده ای از هرات.

خالده خرسند، نویسنده جوانی در هرات است. داستان های او نه درباره خودسوزی زنان و دختران است و نه قصه تنهایی های و نامرادی های زنان هراتی.

قصه های خالده بیشتر به دغدغه های یک سطح بلند تر می پردازند؛ به تقلای زنان برای بهتر دیده شدن، به حس برابری طلبی، و با نوعی تلمیح و باز خوانی تاریخ، به ستایش توان زنان می پردازند؛ از نوع ستایش هایی که در جنبش سوم جهانی فیمنیسم با آن سر و کار داریم.

دغدغه هایی نه از جنس سیمون دوبوار بلکه از جنس آستین یا جولیا کریستوا. آوردن این نام ها به این خاطر الزامی است که این جنبش ها به نوعی الهام بخش همه جنبش های آزادی خواهانه جدید زنان بوده اند و این نام ها سهم پیشبرنده انکار ناپذیری در آن داشته اند. سهمی که چه بسا بدون توجه به آن تحلیل افکار و آثار نویسندگان فمینیست غیر ممکن باشد.

به هر روی ، داستان های خالده با پرداخت های مختلف سعی در نشان دادن ظرفیت های زنانه و نمایش لحن و زبان زنانه زندگی دارد؛ دیگر ،مساله در ین رویکرد تهدید نابرابری های جنسی نیست بلکه نشان دادن علایق و مسایل زنان است. نویسنده کتاب مستقیم تردید، نقبی به زمان نیز می زند تا نه بی عدالتی که برتری دایمی اما گفته نشده یا کتمان شده زنان را باز نمایی کند. وشاید به همین خاطر هم هست که کتاب با باز نویسی داستان حسنک وزیر شروع می شود.

"داستان های خالده با پرداخت های مختلف سعی در نشان دادن ظرفیت های زنانه و نمایش لحن و زبان زنانه زندگی دارد؛ دیگر ،مساله در ین رویکرد تهدید نابرابری های جنسی نیست بلکه نشان دادن علایق و مسایل زنان است. "


وزیر مثالی سلطان محمود غزنوی، که قرن هاست به نماد نخبه کشی تاریخی در فرهنگ افغانی_ ایرانی تبدیل شده است. وزیری که بیهقی ماجرای بر دار شدنش را ، چنان با جزئیات و هیجان روایت کرده است که هر خواننده ای می تواند حسنکی را در جان خویش کشف کند.

داستانی که بازنویسی آن برای فرهنگ ما همیشه ضروری بوده است و من همیشه در حسرت چنین قصه ای بودم؛ حسرتی که خالده خرسند آن را با بازنویسی زنانه و مدرن خویش به رویایی تجسم یافته بدل کرده است. در روایت تازه خالده، بیش از حسنک، مادر حسنک است که نقش می گیرد. نوعی شخصیت اصلی و پنهان داستان او ست.

" و مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور"بعد این که این مادر" هیچ جزع نکرد"هم به قرینه همان نگاه پس شده، چرا که جزع نیز از صفات الحاقی نگاه مذکر است.

داستان "روایتی باران را.." به این جهات داستان خواندنی است؛ اینکه خواننده فکر می کند می تواند با بخش های دیگری از داستان حسنک روبرو شود که البته می شود و گفتار او را نا با لحنی که امروزه به تئاتر شبیه است بلکه با لحن دری معاصر می شنود و می خواند و البته برش های روایی نویسنده مزیت هایست که بر جذابیت آن می افزاید.

شاید ازین نوع باز خوانی ها باز بتوان فراوان کرد و من مطمئنم که این داستان می تواند شروع خوبی برای همه کسانی باشد که می توانند و می خواهند صداهای گمشده و روایت های گفته نشده تاریخ را امروز روایت کنند.


داستان های نقص، شوق دیدار و شبیه من ،نیز تقریبا در ادامه همان روایت زنانه تازه اند. در داستان نقص ، روایتی شبه جادویی از تسلط دایمی نگاه مردانه و شرح پوست انداختن آن در وضعیت تازه است. موتیف معلم و شاگرد این دفعه با شکلی دیگر رخ می نماید. توانایی نویسنده در آن بوده که نه به شعار غلتیده و نه خیلی استعاره هایش فانتزی شده اند.

"از پشت پدر داخل دهلیز شد. جغد پیر با صدای زشت دورسرش چرخ می زد. در سیاه را که گشود جیغ بلندی کشید و بر لخه در از رمق افتاد. پدر در حالی که که کارد بلندی در دست داشت بالای سر زنی با دو جوره پستان نشسته بود و تابلو که در دستش بود علی را نشان می داد در آغوش زنی با دو جوره پستان".

خطر بزرگی که معمولا نویسندگان و کلا هنرمندان مفهومی را تهدید می کند، غلتیدن به عرصه شعار یا ساختن سمبل های نخ نما ست. اینکه مثلا مو را در گلدان کشت کنی که یعنی زنانگی را پنهان کرده ای یا آلو گیلاس را به گوش دخترک داستانت بیاویزی که قبلا در شعر شاعر دیگری آمده است.

اینها آنقدر گل درشت می شوند که انگاری به شعورخواننده کسی توهین کند. خوبی روایت مدرن این است که ازین احساساتی گری سمبلیک تقبلی بیرون آمده است. به ما یاد داده است که می توان داستان حسی نوشت ، استعاره ساخت اما آن را در لباسی تقلبی نپیچاند.

داستان شوق دیدار، روایت روانشناسانه بی نظیری از دلبستگی و تقابل در جامعه ای مثل افغانستان است. دختری که منتظر مردیست و جراحت این انتظار را تنها خاک گرم می توانسته التیام ببخشد.

روایتی غمگین از هزار خانه خواب و اختناق اقغانستان و بالاخره، داستان شبیه من، که روایت عشقی ناممکن از زنی به زن دیگرست؛ روایتی که گفتن آن یکی از شدید ترین تابو های اجتماعی تاریخی آدمی است و فکر نمی کنم بهتر ازین حس و توصیف عاشقانه زنی نسبت به زن دیگر را در زبان فارسی قصه کرد.

"مژه هایش رو به طرف پایین خم شده بود. راست راست..نگاه اش کم نیرو و منحنی حرکت کرد تا رسید به من و به چشمانم میخکوب شد و حرکت نکرد..فکر کردم بعد از ولادت اش چانه اش از قبل بلند تر شده، دلم می خواست چانه اش را ببوسم مانند گذشته: و انگاه با خشمی مصنوعی از من بخواهد که نکن..":

بعضی از داستان های کتاب هم کاملا برای پر شدن کتاب آمده اند. داستان هایی که تکرار مکررات قصه های همانندند؛ با راوی هایی همانند وشخصیت هایی همانند. داستان تاوان و از پشت شیشه و مرد دایره فروش و مرد کوچک ازین دست اند.

داستان هایی که تفاوت آشکاری با داستان های دیگر دارند. همه نوعی قصه های خاطره گونه سر چوک اند در باره مثلا پسر فقیری که غیرت مند است و پولش را صاحبخانه اش می گیرد یا عشق ممنوع جنون آمیز یا عروسی وزندگی و در فضیلت دزدی نکردن و بدی مردم جامعه؛ داستان هایی که انگاری متعلق به سی سال قبل اند؛ دوره داستان واره نویسی اخلاقی که البته حالا خیلی وقت است در ادبیات مدرن، نخ نما به نظر می رسند.

"و بالاخره بهترین داستان کتاب، همان داستان مستقیم تردید است که نام کتاب نیز از آن گرفته شده است."

رضا محمدی

و بالاخره بهترین داستان کتاب، همان داستان مستقیم تردید است که نام کتاب نیز از آن گرفته شده است.

این داستان که با دیدگاه دوم شخص (متمایل به درون) نوشته شده، زیبایی فضا سازی مدرن دارد و نویسنده به خوبی توانسته شخصیت هایش را به ترتیب نقش بپروراند و وارد داستان کند. زنی که صاحب فرزندی شده است و حالا این فرزند قرار است صاحب نام شود. نام بی هیچ تقلایی برای سمبلیک شدن نشانه کشمکش و تقلای قدرت است.

نام شناسنامه نخسنین آدمی است و پرسش نویسنده این است که این هویت به چه کسی بیشتر متعلق است. پدر یا مادر؟ نگاه مسلط تاریخی این نقش را همواره به پدر داده است. حتی فکر کردن به آن نیز در مخیله جنبش زنان افغانی متصور نیست.

نویسنده با انتخاب رویکرد متافیکشن و زمان گسستی های مکرر که شگرد کلی اوست، خصوصا بین واقعیت و متن، خواننده را با گیجی تا آخر داستان می کشاند. جایی که دل خواننده می شود قبل از پایان دوباره و دوباره این کشمکش ساده اما پیچیده را مرور کند.

"..به سمت آفتاب آغوشت را باز کردی و نفس عمیقی کشیدی. دست های بزرگی دور کمرت حلقه شد:(صبحانه آمده است؟) و تو به این فکر می کنی که باید به آدم شکست خورده ای مثل او لبخند بزنی."

کتاب مستقیم تردید، پنجاه و ششمین مجموعه از نشرات انجمن قلم افغانستان است که با صفجه آرایی و طرح زیبایی از ژکفر حسینی، به تازگی در هزار نسخه منتشر شده است. کتاب ، متاسفانه اشتباهات تایپی و ویرایشی کم ندارد و خصوصیت دیگر آن نثر هراتی آن است که به نحوی نثر واسط نثر دری کابلی و فارسی تهرانی است و امیدوارم نویسنده جوان آن، با دید روانشناسانه و ذهنیت مدرنی که دارد بیشتر ازین بنویسد.

و البته فعالیت های سیاسی و اجتماعی که در جهان به اندازه کافی متقاضی دارد، فرصت نوشتنش را کم نکند. و مطمینم که نوشته های بعدی او روایت های سخت گیرانه تر و خواندنی تری از تقلاهای ذهنی نسل تازه افغان ها خواهند بود.

لیلا دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:43

به جناب بینا:
مطلب رو خوندم خیلی خوشحال شدم. کامنت شما و جناب بهرام دارد میگوید زنان ما دارند قد میکشند حسابی .
سپاسگذارم.

هم اتاقی ادبیات دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:34

حالا نیازی نبود بوی متعفن این بنده خدا ا به دنیای مجازی اعلام میکردی.

فاطی جانم!

کتابهای تاریخ پرازبوهای متعفن سلاطین و نوکران و شروران و ناشروران عالم است شد یکبار به نویسندگانشون خرده بگیری؟تازه آنها با اسم می نویسند که احتمال غیبت دراو می رود!!
چرا باید الکی خودمان را پاستوریزه نشون بدیم!؟

حسنای پیر پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:39

دو تا تار موی سفید ...پیر شدم رفیق! پیری را اگز زوال بدانیم هر روز این دو تا تار مو می شود مایه ی غم و غصه و اندوه و اگر یک نوع تکامل و پختگی باشد..آرامش است..

آی گفتی رفیق .... من که ازتو پیرترشدم چی بگم!؟ ولی ملالی نیست غصه نخور که بیشتر پیر میشی .

هدی پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:54

آغا لایک به جمله آخر لیلا:))
والا به خدااااع:))

به به ...

هم اتاقی ادیبیات شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:19

اخه یه پیرزن رو با سلاطین ومزدوران تاریخ مقایسه میکنی؟ تعفن اونا خیلی وسعت داشت وشامه خیلی هارو آزار داد وچه جنایت ها که براثر این بوی بد صورت نگرفت. طفلی پیرزن بیچاره که به دام تو افتاده.

نکته سخنم را ادیب سخن شناس نگرفتی عزیز!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 18:50

دوست من تو محبت کردی و پاسخش رو گرفتی و پیره زن رو خشنود کردی. همین بهترین حست باشه. درود بر تو.

درود برشما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد