حسنا-رفیق ازطعم زندگی (ها) یا طعم (های) زندگی نوشته، ازطعم ریاضی که یک زمانی درطعم سخت و شیرین فلسفه حل شده است. نوشته اش ذهنم را برد سمت طعم هایی که به پای زندگی فعلی ذبح کردم.
فکرش را بکن اگر جهان های ممکن رو ازسطح ذهن بکشونیم به ساحت عین، یا قائل به جهان های موازی بشیم که فکرش زهرا رو یه زمانی کلافه کرده بود و مارو ازدست سوالتش کلافه تر ،اونوقت حسنا- رفیق و من و هیچ کس دیگری مجبورنخواهد شد طعم ها رو فدای هم کند،آدمها می توانندعلایق جورواجورشون رو همزمان یا غیرهمزمان دنبال کنند.به این میگن تزی درخدمت رفع محدودیتهای بشری و کیهانی و ازاین چیز میزاا....
یک مساله مهم البته هست که باید قبل ازجست زدن به چنین دنیایی پیش خودمون حلش کنیم اونم اینکه آیا با یک «من» وحدت یافته و متشخص، این جهانها رو زندگی خواهیم کرد یا با «من» های متکثر؟ به نظرم حالت دوم چندان فرقی با الان محدودمون، نخواهد داشت و فوقش باز چند «من» مستقل تولید میشن با دنیاهایی جداازهم.خب پس یادمون باشه موقع انتخاب گرایش زندگی، وحدت « خود» رو درنظر بگیریم.
گفت:
یک، دو، سه. فکرکنم سه تاجهان برای من کافی باشه. اگرسه جهان و سه زندگی داشته باشم دریکی هنرمند میشوم، دریکی فیلسوف هنر و درآخری جهانگردی نی نواز که عاشق بچه ها و گفتگوهای بچه گانه است!!
---------------
*خداهدایتت کند رفیق با اون پستت، منو ازکارو زندگی انداخت.
*امشب، دعا درحق همدیگر، یادمان نرود و دعا برای سلامتی کوچولوهای بیمار.
یک بار داستانی خواندم از دزدی که در زندگی بعدی اش یک جوجه بود..به نظرم آن وقت ها تناسخ خیلی جالب بود.همش فکر می کردم که زندگی بعدی من چی می شود.و اگر بشود که زندگی بعدی هم باشد چه خوب می شود..حالا هم فکرم می رود سر همان یک من ی که به همه ی من ها علم دارد وگرنه اگر قرار باشد من های جدا افتاده از هم باشیم که فرقی با همین یک من نداریم..
یاد فیلم بهار، تابستان، پاییز زمستان افتادم اگه ندیدیش یک بار ببین.
الان این هدایتت کندی که نوشته ای..تهدید است یا تشویق یا ترغیب؟
باورکن همش!!!
چه شود ...با وحدت چند جهان را تجربه کنیم هیچ ارزوی محالی نمی ماند
شایدم ماند!!
جهان موازی چیزی است که همه ما آدمهای پا در هوا مبتلایش هستیم. اما با پررویی تام مدعی افتخار به همین دنیای زیستی - روانی فعلی نیز هستیم. دنیای موازی یعنی دنیایی دوست داشتنی که در کنار این دنیا محتوم برای خود خیال میکنیم. ما به وضع فعلی مان دایم باج میدهیم. دایم هوایش را داریم. زیرا هستی ما را در چنگ گرفته و ما بیم داریم از شکستن این حباب توهم این اتوریته زندگی فعلی. جایی که در آن زاده شده ایم. دوست گرفته ایم ، خوی کرده ایم، عشق ورزیده ایم و امکان های متورم زندگی را کسب کرده ایم. اخ که چقدر بدم میاید از این باج دادن به این زندگی. اما ما دور از چشم زندگی واقعی مان در مجاز و فضا های خیالی آرزو های خود را برای برون رفت از این کهنه زندگی لاجرم؛ با خیال جهان های موازی فربه میکنیم. با سکون در برابر جهان واقعی استمرار ان را تضمین میکنیم. چه کنیم ما میترسم . ما منافع داریم. ما محافظه کاریم.
اما باورکنید زندگی واقعی جبرهای کوری دارد که با پنبه سر اختیار مان را می برند و مارا به سکون می کشند.
کجایی رفیق جان؟
همین دور و برا ....منو نمیبینی !؟