... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

امیرحسین

موش موشی جان داره میره مدرسه اما خب، حس خییییییلی خوبی نسبت به این موضوع نداره چون خانم معلم بهش اجازه نمیده ازکلاس بره بیرون آب و غذا بخوره. او همچنین نگران دوربین مخفی است که بقول آقای ناظم شوخی های امیرحسین و سایرهمکلاسیهاشو بناست رصد کند.

موش موشی جان با اشتیاق سرگرم جمع آوری صدآفرین پسرخوبم هست، همان سرمایه ای که بعدها خواهد فهمید بیشتر نشان است تا دارایی.

موش موشی جان این روزها درمسیر مدرسه ازون موقع که کوچولو بوده با یه حس زیبا یاد میکنه و بحال امیرعباس غبطه میخوره که تو اون سن قرارداره و  من نمیدانم چرا این حس؟ 

امیرحسین این روزها درمیدان کشش ها و کوشش های تازه و جدی ای قرار گرفته که با دنیای قبلی اش تفاوت فاحشی دارد.

و من اینجا فرسنگها دورتر، هرلحظه با دردهای کوچکش دردمیکشم و ازخوشیهای پاکش خوشحال میشوم.

ازوقتی ماجرای دوربین مخفی را از زبان و با احساس خاص امیرحسین شنیدم نگران حرکتهای مثبتی هستم که ممکن است درحس اضطراب و ترسی ساختگی نابود شوند و امکان بروزنیابند.