... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

پوچ

بعضی پوچ ها را تا نچشی دورشان نمی اندازی...

نظرات 8 + ارسال نظر
آرشید دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:28 http://arshid.blogsky.com

سلام
بسیار زیبا فرمودید
البته اگر حواس پنجگانه باضافه حس ششم و عقل یاریمان نکنند ...میشود از تجربه دیگران کمک گرفت
و اگر نه این تجربه را هم دیگر تکرار نکرد.

سپاسگزارم

سلام

رضا دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:17

موافقم.یه مدت بود اصلا خدا را احساس نمی کردم واقعا به پوچی کامل رسیده بودم هر کاری انجام می دادم:خوردن، خوابیدن، راه رفتن، خندیدن و........حسی نداشتم بعد از انجامشون . احساس می کردم نیستم وجودی ندارم ..........چقد سخت بود واقعا سخت بود گذر از اون زمان.خودم رو به هر دری می زدم خدا رو برگردونم بالاخره موفق شدم.....

دادا دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:49

بعضی چیزهای پوچ عادت می شود . عادت ها سخت میشوند و سنگ پایت. دیگر نمیتوانی راحت دل بکنی از آنها. گویی چیزی از وجودت را به پوچی گره زدی . وقتی تو بخشی از آن میشوی آن دیگر پوچ نیست. بخشی از ماهیت و هویت توست . و توبا هر پوچی ، تهی تر .

و مشکل همینجاست، ازطرفی تا نری به سمت پوچ به ذات پوچش پی نمی بری ازطرفی رفتن مساوی است با حل و هضم شدن درآن. ... باید یک راهی باشد ..ان راه کدام است؟
آدمی موجودی نیست که دل به تجربیات دیگران بدهد ... هست ولی نه خیلی زیاد.

دادا سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:33

بله تجربه دبگران چراغ پیش روی ما است. ولی ما ترجیح میدهیم کورمال کورمال خود امر تازه را تجربه کنیم. ما اغلب به شکست ها و ناله های دیگران اسم تجربه مبگذاریم و این ما را از هم تجربه شدن با آنان دور میکند. اما پوچی اگر پیش از وصلت با آن به عنوان امری پوچ شناخته نشود شاید راهی برای جلوگیری از تجربه مجدد آن ممکن نباشد. وقتی هم که به عنوان امری پوچ معرفی و شناخته میشود تازه حرص و طمع ما را برای چشیدنش زنده تر میکند. این چیست و چه مزه و چه تجربه ای دارد که او/ دیگران مرا از آن پرهیز میدهند؟ دکتر سروش میگفت تجربه برخی امور امکان تجربی بودن را از آن سلب میکند. مثل خوردن سم. زیرا پس از خوردن زنده نیستی تا از آن تجربه ای فردی داشته باشی. او میگفت گناه نیز بخشی از وجود آدمی را آنچنان میکند که تجربه آن دیگر تجربه گرسابق را ( حالت آغازین تجربه) ندارد. صلاح در تجربه نکردن آن است. او گمان میکرد دین آمده تا امر تجربه نشدنی را پیشاپیش روشن کرده و ما را از تجربه آن برحذر دارد.

احساس می کنم دراین عصر، «خود» ما دراحاطه جبرهای متعددی قرارگرفته، صرفا این ما نیستیم که پسند و ناپسند و حساسیت ها، جهت های فکری مان را تعیین میکنیم. ساختارهای فرهنگی اجتماعی یک عمر ما را درمسیری قرار می دهند که ما نقشی درتعیین و انتخاب ان نداشته ایم، اما وجوهی از ساختارها هستند که شاید بشود گفت ضد سیطره خود عمل میکنند و بدین سان مارا به نوعی خود آگاهی و تحلیل وضعیت موجودمان می رسانند، اگرخوش شانس باشیم و سرمان درد کند برای ور رفتن با بدیهیاتی که خودشان را دیکته کرده اند هرازچندگاهی نقطه های پوچی را شناسایی می کنیم که مدتهای مدید مارا اسیرخود ساخته بودند، دورشان می اندازیم ولی به قیمت تجربه ای زنده و ناچار.

اپیزود سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:05

خدا نکنه بعضی پوچها به دهن آدم مزه کنه... اونقدر لذت داره که تا آخر عمر نگرشون داری و هیچ وقت دورشون نریزی....

مثلا معتاد به مواد مخدر مزه پوچی به ذائقه اش نشسته که بنیان هستی اش را برباد می دهد.

بهرام سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:32 http://pargar6.persianblog.ir

بچه را به اسم خودش صدا کنید.
"پوچ" چیزی نیست که بتوان نسبت بدان موضعی له یا علیه گرفت. آنچه که پوچی مینامیم اش، چیزی ست که وجود دارد و چون متفاوت از ماست نمیپذیریمش. اما تا به دقت برای خودمان روشن نکنیم که آنچه که ما میخواهیم از دستش رها شویم چسیت، نمیتوانیم مشکل را حل کنیم. برای هر مشکلی اولین گام، روشن و صریح کردن صورت مساله است. تا وقتی که رقول یارو گفتنی، بگوییم "چیزی نیست"، خب چگونه میتوان چیزی را که نیست حلش کرد؟ و اصلا چگونه میتوان با چیزی که نیست مشکل داشت؟ پس "پوچ" نیست این پوچ مورد بحث. محتوایی دارد که تا شناخته نشود، حل نخواهد شد و آنچه که محتوایی دارد هم که دیگر پوچ نیست.

به نظرم پوچ، امری دو وجهی است؛ وجهی وجودی و وجهی عدمی دارد، سیب سرخی را که از چند روز قبل روی کتابهایم گذاشته بودم امروزخواستم بخورم اما دلش به شدت زخمی شده بود، اینجا چیزی به نام سیب هست که ناتوان از رفع نیاز من است، اصلا سیستم وجودی من با او تناسب ندارد( این تناسب با طبیعت نکته مهمی است ) و نمی تواند جذبش شود لذا ازنظر من این شی هست نما، پوچ است به معنایی که گفتم. پس سیستم وجودی من تعیین کننده می تواند باشدحالا این سیستم یک وقت وضعیتی نزدیک به سرشت اولیه و طبیعی ماست یک وقت به دلایل مختلف از آن حالت فاصله گرفته است. بهترین کمک ادیان به بشر شاید همین باشد که براساس ساختاروجودی و غایی اش ، پوچ نمایی کرده اند.

علی دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:29 http://pcbasic.blogfa.com

سلام
آپم.خوشحال میشم بیای
خیلی مهمه

سلام

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 23:32

ای وایِ من !
این جمله آخر حقیقت و فلسفه ی در هم طنیده به مبحث پوچی بود
چقدر بد است که برای باز کردن چیزهای تو خالی هم شوق نشان میدهیم!بد است بد، بد، بد.....بازم بد ...

!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد