... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

باورکن!  اغلب مرزغیبت و حضور را گم میکنم بس که ...

نظرات 4 + ارسال نظر
خسروی دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:28

سلام
به قول استاد اسکندری همواره می خوانمت..سرفراز باشی و مانا

سلام

رضا دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 15:38

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست
شب‌های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست

علی چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 http://pcbasic.blogfa.com

$$$$$$_______________________________$$$$$
__$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$*
___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
__________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,,
_____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$
___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,,
_,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',,
*____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____*
______,;$*$,$$**'____________**'$$***,,
____,;'*___'_.*__________________*___ '*,,
,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
*.°
?
...°
....O
.......°o O ° O
.................°
.............. °
............. O
.............o....o°o
.................O....°
............o°°O.....o
...........O..........O
............° o o o O
......................?
...................?
...............?
...........?
_________*¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..
آپم...تشریف بیارید و نظر بدید...

معلم کلاس اول دایی جان ناپلئون چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 15:00

سلاااااام. من هم اغلب مرز بین غیبت و حضور را گم میکنم از بس خنگم.
چند وقت پیش در حضور بودم فکر کردم در غیبتم . یک خمیازه صدا دار عوضی سر دادیم که همه اهل کلاس با چشمان گشادشان خیره ماندند در عمق گلوی ما. خوب شد که به جای خمیازه فکری دیگری به سرمان نزده بود والا آن بیچاره ها به عمق کجای ما خیره می شدند؟
باری دیگر حواسمان رفت پی تبیین معنای عرض ذاتی و پارادکس های راسل خدا بیامرز یادمان رفت که در حضوریم، ناگهان حرف زشنی از زبانمان نثار هرچه ذات عوضی شد که عرض دارد و هر چه عرض عوضی که ذات دارد. از آن فحش های زمان جاهلیت سر دادیم. اتفاقا در کتابخانه نشسته و در "حال" بودیم. کسی نزدیکمان شد. گفت: آقای معلم نسبتاً محترم. آنطرفتر خانمها نسشته اند دهانت را چاک بگیر و الا خودم دهانت را ...
اما جالبتر از آن وقتی بود که در غیبت بودیم و فکر میکردیم در حضوریم. یه دو بیست سالی اینطور گذشت. البته این را کسی جدی نمیگیرد. این همان چیزی است که صد هزار عارف و زاهد و درسخوانده فقیه و پارسای جمیل مبتلایش هستند. اصلا نیستند ها . در ته چاه غیبت اسیرند ولی فکر میکنند در حضور در حضورند. این دیگر از آن جورش هست ها!

سلام
کاش حضورهایی را اصلا نمی داشتم
کاش غیبت هایی را اصلا نمی داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد