... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

بگو بگو که فغانت کنم ....

1- میتوانستم با یک عذرخواهی بی خرج، یک دقیقه وقت کلاس بچه ها رابگیرم و مقاله را تحویل استاد دهم و بعدش بروم پی کارم اما  هرچقدر با خودم کلنجار رفتم وجدانم اجازه نداد، می ترسیدم درست وسط مقدمات و نتیجه استاد سبزشوم، می ترسیدم مثل صدایی دلخراش، درست وسط انتقال ذهن دانشجویان به یک فهم عمیق سبزشوم . صبرکردم استاد ازکلاس خارج شود. یک و نیم ساعت تمام گوشه ای روی زمین سرد نشستم، همه اس ها و آف های رسیده را جواب دادم... نمی دانم چه شد که درثانیه ای چشم برهم زدن استاد آب شد.

** آآآآآآآآآآی استادگرامی که خدا وجود نازنین شما را حفظ نماید اگراهل ارتباطات مجازی می بودید نیازی نبود تحویل یک مقاله چند صفحه ای نصف روز مرا اینچنین بگیرد.

2- به امید مزه غروب و هوای بهار، نق نق را کنارگذاشتم اما انگاربهارحاضرنبود دست از تنبیه سربه هوایی هایم بردارد، با تمام توان جیغ می زد و سیلی. یک بیابان تیه تا دم دردانشگاه، راه داشتم. سی چهل وسیله نقلیه شخصی جورواجور استاد و دانشجو ازکنارم گذشت و درگیری شدیدم را با کج خلقی بهار دید اما هیچ ترمزی عمل نکرد. دلشوره انسانیت گرفتم، آماده یک راهپیمایی جانانه و شعاربرضد احساس کشی و ... کفشهایم را درآوردم، هاهای نامجو را به جان هوهوی باد انداختم، چشمانم را بستم و غروب و بهار و باد خشگمین که جایش را به نسیم ملایم داده بود، حظ بردم.

اندرفواید دیوانگی ام همین بس که امشب جلز و ولز پاهایم نمی گذارد، روحم درحسرت آدمیت جلزو ولز نماید.

** ترمزهایی وجود دارند آنجا که باید عمل نمی کنند اما همانها، جایی که نباید، عمل می کنند.

نظرات 8 + ارسال نظر
ط یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 23:45

بنده قبلا ها اینجا میومدم شما دوستت وبلاک اندرونی یه شم عرفانی هم دارین که از شما بیشتر ظالهر میشه شاید ایشان ساکت تر هست ولی به مقتضای رشته تون زیاد در دام استدلال دست و با می زنید,استدلال و اسباب نکری برای تو دفتر و کتاب و مدرس هست و کرنه جان تشنه آدمی زاده با تصویر ات ذهنی سیراب نشاید شد عقل جزئی هم بد جوری عقل رو بدنام کرد بله بنده منکر استدلال و منطق و فلسفه هرکز نمیشوم و اینها برای سروسامام بخشیدن و منظم نمودن اندیشه فردی و اجتماعی و توجیه مسائل بیشروی انسان مفید بلکه ضروری هس مع ذلک جان تشنه آدمی فقط با علم حضوری سیراب میشه علوم کسبی و حصولی رو نمیکویم سراب ولی شاید مثل أب شور باشد هرجه زیادتر بنوشی یزید فی عطشک

کامکاس دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:54

یک نفر نوشته بود من شاید کم آوردم! یعنی کنایه میزد که اصلا کم آورده ام . اولا اره من کم آوردم ! خب که چی ؟ کجات راحت شد ؟ کیف کردی ؟ ذوق کردی ؟ ثانیا من چی رو شروع کرده بودم که ادامه ندادم ؟ یکی دو نفر در جواب من پرونده بودند که گرداب فقه یعنی چی و استدلال بیار که گردابّ و بارون نیست یا خیایان آسفالت نیست ! بعضی گفتند فقه کوهپایه است. برخی هم گفتند فقه اصلا خود خود کوه دماوند است ولی به لفظ عربی ! دماوند به لفظ عربی چی میشه؟ خب من یه سوال میکنم و بعد گورم رو گم میکنم ببینم اهل فقه و فلسفه نظرشون چیه و چطور کنار میان با این فقه/ میگن موضوع علم از عوارض ذاتی اون حرف میزنه ؟ میتونی بگی عوارض ذاتی فقه چیه؟ اگر گفتی و معلومت شد، حتما گرداب بودنش هم معلومت میشود و اگر نتونستی بگی که احتمالش زیاد است، دنبال گرداب و کوهپایه و نوک قله و اینا نگرد برو کمی به خودت بیندیش نه چادرت. کلا در زندگی به چادر و کفش و روبند و کیف چرم و مژه بلند و خال و ابرو و رفیق و شعر شجر و حکم قدر و زیر و زیر بیشتر فکر کردی یا به خودت ؟ فقط جون اون مادرت خالی نبد.

بلاخره این «خود» درهمین رفیق و شعر شجر و حکم قدر و زیر و زبر تعین پیدا میکند منظورم اینه که درهمه اینها ما اون « خود» را دنبال میکنیم. اینطورنیست؟؟

پیر سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:50

پیله های شخصیت یا ضمایر ملکی مارا جذب خودشون میکنند و از خودیت مان غافل می سازند؛ شغلم، اسمم، زنم، شوهر، بچم، زمینم، خانواده ام، همه اینها توجه مارا از مرکز هستی خودمون دورمیکنند.برای همین است که شجر و زبر را بخشی از خود میدانیم. اینها خود ایینه ای است نه خودیت ما، هویت های عارضی اند؛ هویت شغلی، هویت اسمی، هویت قومی، هویت چه و چه ...ذهن ما ازکودکی با همین تعیینات خوگرفته و ازاد شدن ازاون ها خیلی سخت است، تاوقتی ازاینها ازاد نشیم نمیتوانیم شدن را درک کنیم به جای شدن، مراحلی از زندگی را درذهن داریم چه بسا روزمرگی. خودیت را درسیلی های اشراق باید پیداکرد: برهنگی، مریضی، بیماری، ضعف، تاحالا شستن تن مرده ای را دیده ای ، آن بی ارادگی فیزیکی و خیلی سنگین، آن بینام شدن ناگهانی، بی چیز شدن ناگهانی، آن استانه ورود به هیچی. خود را باید دریافت.

شاید سیلی های اشراق منحصر به آلام ما نباشد، شاید ما از رهگذر نوعی تجربه مثبت هم میتوانیم به خودیت خود بار یابیم؛ تجربه فهم، تجربه عشق، تجربه حیرت و ...
ما از طریق کلنجار رفتن با همین هویت های عارضی و دست و پا زدن های مدام دردام انها به تجربه دلسردی و طلب حقیقتی برترمی رسیم که محدود نباشد، که آراممان کند، چیزی ازجنس معنایی برای بودن.
ما درطلب معنا به حیرت می رسیم که مسلم مشخصه خود حقیقی ماست، مشخصه بودن ما، همان خودیت ما.
تجرب

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:51

سلام جناب کامکاس.ورود دوباره تونو تبریک میگم.ازتون یه سوال داشتم میشه بفرمایید منظور تون از اندیشدن در مورد خود یعنی چی؟ خدا وکیلی بیا درست بحث کنیم . اینقد همدیگه رو نکوبید . بیایید از تشتت آرا به نتیجه درست برسیم...مرسی

خسروی چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:05

این کامکاس کیه هرجا می ری هست..امام المشککینه؟

کامکاس چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 18:35

آقای خسروی من خراب المذبذبین ام- تو نذارالمجازین میتونی به جای مجازین، مجانین هم بذاری.

خسروی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:13

من مخلص جناب خراب المذبذبین در نذار المجانین هم هستم

کامکاس پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 17:58

خسروی مجازی من هم مخلص شمام . این چند روز خوش گذشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد