... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

لاک

مدتها ازدوست غزل و حال و قالهای شیرین، بی خبربودم، به لطف ام بهاریا ام ثمر یا ام سمن یا ام صبا ؛همان اندرونی خودمان با او کانکت شدم. نفس های شعرانه اش هوایی را درمن قلقلک داد که زیرآوار ترم و واحد و مقاله و ترجمه های زمخت، معلول گشته بود.

ازدرس و کتاب و کتابخانه پرسیدم، زندگی تحویلم داد؛من اینجا به کتابها زنجیرشده ام او آنجا درست درمتن افت و خیزهای زندگی، موج سواری میکند و زندگی را به قافیه می کشد،غبطه خوردم بحالش،احساس میکنم شاعرها شهامت زندگی کردنشان بیشتراز هرطیف فکری است، قاعده های دست و پاگیر آزمون و نمره و مدرک و شغل جرات ندارند به آزادی شان چپ نگاه کنند، بجای دل خوش کردن به خبر«حقیقت»، کفشهای روح را درمی اورند و دل به دریای دریافت بی واسطه می زنند راستی که هایدگر علیه الرحمه درست گفته است:  آنها براستی متفکرانند.

بانوی غزل به من قول داد بزودی ازلاک خودش دربیاید و به دیدنم بیاید بادستی پراز غزلهای ناب مسحورکننده اش.

  • دوشبانه روزتمام همه (دانستنیهایم از) فلسفه را به خدمت گرفتم تا رنج بشری را بکاهم، نشد که نشد، احساس می کنم فلسفه بیرون گودحیات ایستاده است، دست فلسفه حس لازم برای درک درجه تب انسان را ندارد. فلسفه خیلی دورترازاین گوشت و پوست و استخوان شکننده نقش بازی می کند، جایی که چهره اش را این بیمار سردرگم قادرنیست تشخیص دهد. راستی فلسفه برای بشر بیشتردرد آفریده یا درمان؟؟
نظرات 29 + ارسال نظر
بهرام دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 15:24 http://pargar6.persianblog.ir

فلسفه هم به مانند هر چیز دیگری، دوران تاریخی خودش را دارد و نقش خاصی بازی کرده است. انسان امروز بدون فلسفه نمیتوانست بدین جایگاه برسد. اما موضوع درین است که این کارکرد دیگر امروزه موضوعیت خود را از دست داده است و ذهن انسان از مراحل عام فلسفی عبور کرده است و بی نیاز به فلسفه میتوان زیست. اما نباید نقش تاریخی آن را در رشد ذهن بشری نادیده گرفت.
موضوع درد و درمان هم تابعی از همین امر فوق است: هر آنچه را که نیکوست اگر در اوضاع و احوالی بیرون از موقعیت خودش بکار ببری میتواند نیکو نباشد و حتی بد باشد.

درست است که امروز ه بسیاری از کارکزدهای فلسفه را علوم تصرف کردند وعملا تاحد زیادی مابعدالطبیعه را به حاشیه راندند اما باوجود این نتیجه گیری شما خیلی زود است ، یک دلیلش کاستی هایی است که میدان داری علوم درغیبت متافیزیک به ان دچارشده اند :انبوه نظریات متشتتی که نیازمند تحلیل کلان فلسفی اند وبی ان بشر را دچارسردرگمی مفرط میسازند.
فلسفه همیشه هست ولی درلایه های زیرین اثرش را میگذارد.
من بشخصه ازاندیشه فلسفی استفاده های زیادی بردم، اندیشه فلسفی مثل نگاه هنری زندگی ادم را متاثر میسازد و نگاهی خاص به زندگی تولید میکند که میتواند پوچی افرین یا معنی بخش باشد. من درمواجهه با یک انسان رنج دیده ، ریشه مشکلاتش را درنوع نگاهش به خود وزندگی اش یافتم ، نگاهی که دراندیشه من که عناصرش راازفلسفه گرفته است ایرادات واضح دارد وخواستم این نگاه رااصلاح کنم اما در این کار ناموفق بودم از خود پرسیدم چرا؟ چرا همان حقایق برای من این اثر رادارد ولی برای یکی دیگر نه؟
ایا مشکل درآسمانی بودن فلسفه است؟یا اساسا کارکرد فلسفه این قبیل امور نیست ؟ و ازین حرفا ........

zeinab سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 00:12

فلسفه برای من یکی که درد و درمان است..درد است ،چون گاهی اوقات اصلا اصطلاحاتشو نمی فهمم و این مرا اذیت و دردمند می کند..
درمان است،چون وقتی در کنار فلسفه خونده ها و بهتر بگم اساتید فلسفه قرار می گیرم صحبت کردن با آنها دردنهفته ام را درمان می کنند دردی که گاهی اوقات تمام وجودم را در بر می گیرد و گویا هستی ام را برایم بی معنا می کند..دریغ و صد افسوس که قدر عمر خویش را نمی دانیم و دردهای عمیق عمر و جوانی مان را به یغما می برد..آآآآآآآآآآآآآآآآآه ه ه...

پس خدا روشکر انگار فلسفه میتونه درمان باشه و فلسفه خوان درمانگر.

درد هرچقدر عمیق باشه یک امکان زندگی ماست، به نظرم معقول نیست ادم بی نهایت امکان موجود درزندگی اش رو فدای یک امکان ناخوشایند بسازه . آیا نمیشه ازانبوهی ازامکانات پیش رو برای غلبه براین امکان دردناک به فعلیت رسیده موجود استفاده کرد؟ من که میگم میشه پس انقدر آه بلندی نکش لطفا.

کامکاس سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:24

...

بله ...کاملا باشما موافقم ، اصلا چی معنی میده آدم ، اونم سیاسرها ، حرفای قلمبه بزنند.
آقااجازه!!! تقصیرما نبود، روح شرور فلسفی اغفالمون کرد.....
این روح شرور فلسفی هم خیلی دوست داشتنیه هاااا میتونه به همه گوشه موشه های هستی سرک بکشه وفضولی کنه مثلا میتونه سه نقطه رو معنی کنه :بازم!!!!?? یا مثبت نگرانه تر :آفرین ،بارک الله عجب سوال خوبی مطرح کردی ،نه ، عجب دغدغه خوبی پیداکردی وازاین حرفا.....
درهرصورت خوش اومدید.

zeinab سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:36

دکی جون حالا که اینقد رو این مساله درمان فلسفی متمرکز شدی خوبه بدونی منی که همیشه حرفای تو و در کنار تو بودن مرا به آرامشی عجیب می رساند این دفعه و توی این قضیه ، حرفات نتونست آرومم کنه...
خوبه بیشتر روی این مساله درمان فلسفی مخصوصا در رابطه با این قضیه فکر کنیم...

خب کمکی فکرکردم ، وقتی درد بشر ، دردفکرباشه فلسفه جایگاه داره ولی اخیرا من همش بابیمارانی سروکارم میافته که درد دل یا دل درد یا قلب درد دارند . دل هم که خودت میدونی عقل رو مچاله میکنه میندازه دور. ....مشکل من اینه نمیدونم چطورمیشه عقل رو یک جورایی وارد ماجراکنم، توبگو وقتی همش درگیر دلت هستی حرفای روح شرور فلسفی منو میشنوی؟ چرانمیشنوی؟ لازم بشه بازم میریم پیاده روی البته روح شرورفلسفی من و دل پرحرف توروهم میبریم.

جویبار " این نام را بانوی غزل روی من سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 13:56

یکی به فلسفه دل بست، قرص خورد مدام

یکی به شکل غزل ماند قوز بالا قوز

شعر" پلنگ در پرانتز " از زهرا حسین زاده

دکتر جون دیدم یادی از ایشان کردید گفتم این بیت ایشان را تقدیم دارم به جای این همه

بحث .

سپاس فراوان ....یادم باشه از زهرا بخوام یک واژه هم برای حال اونکه این وسط ماند بیابد.

بهرام سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 15:32 http://pargar6.persianblog.ir

عقل بی روح و دل و بی غم که دید؟
وین چنین عقلی فلک کی آفرید؟

راستش منتظر بودم دل رو به رشته عصب یانورونها و....ربط دهید.....گرچه این شعران نگاه رانفی نمیکند ولی خب.
یک سوال:دل بی عقل چی دیده شده،منظورم اینه که افریده شده؟

رضا سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 16:35

یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
تا دردی نباشد درمانی نخواهد بود و درمان بدون درد هم که ول معطله.
هر علمی در لحظاتی می تواند درمان باشد و در لحظات دیگر درد ؛مثلا وقتی انسان به قول شما دل درد می گیره دیگه فلسفه جوابگو نخواهد بود

موافقم

zeinab سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 16:41

سلام جناب کامکاس.ورود دوباره تونو تبریک میگم ...بچه ها دلشون برا نکته سنجی هاتون تنگ شده بود ....تو بحث ها شرکت کنید ..

بهرام سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 17:12 http://pargar6.persianblog.ir

آن هم خیر. دیده نشده است. آنچه را که ما دل مینامیم بخشی از عقل ماست، منتها بخش بیشتر احساسی عقل. عقل بی حس نداریم و حس بی عقل هم. آنجه را که از روح و دل و عقل میدانم همه در یک یگانگی هستند، بخش هایی از هم اند. یعنی دل نه تنها به رشته عصب یا نرونها وصل هست که از همانجا به عقل هم متصل است. و از سویی دیگر، هر نوع برداشت عقلانی ما از پدیده های پیرامونی، مبتنی بر یک سری پیش زمینه هاست که این پیش زمینه میتوانند اطلاعات باشند یا بسته های عاطفی. اینست که ما در خواندن مقاله یا نوشته یک نویسنده، با بهره جویی از همین پیش زمینه ها بقول آقای بابایی یا با حسن نظر آن را میخوانیم و عیب هایش را نمی بینیم و یا با سوء نظر، که حسن هایش برایمان پوشیده میماند.
این پیش زمینه های عاطفی، نقش بزرگی در عقلانیت ما بازی میکنند.
نه عقل بی دل و نه دل بی عقل هنوز ساخته نشده است مگر در ربات ها.

«هر نوع برداشت عقلانی ما از پدیده های پیرامونی، مبتنی بر یک سری پیش زمینه هاست که این پیش زمینه میتوانند اطلاعات باشند یا بسته های عاطفی»
اگراین را بپذیریم پس شاید بشود گفت موعظه فلسفی میتواند با استفاده ازپیش زمینه ها موثرواقع گردد .
ممنونم. احساس میکنم نکته ای را که مطرح فرمودید می تواند روزنه ای به سمت حل مساله من باشد. رویش فکرخواهم کرد.

ح.16 سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 20:09

مرسی از تعریف از روح اون قشر ستوده شده که روحمان تازه شد و بهارمان بهارتر..! ----------------
دوستی شاعر داشتم ، انصافا قدر بود و اهل علم !چند سالی به شکل انفرادی خارج از فضای آکادمیک به فلسفه روی آورده و از همان هایی که جلوتر از سن اش فهمید ..
و طی یک دیداری که اخیرا صورت گرفت به شدت روح زخم خورده ای داشت و نگاه شخصی اش بی مفهوم به هستی و زندگی بود .. و اتفاقا همان روز هم به خودش هم به خودم گوش زد کردم که گویی فلسفه دردی شده در این زمان و دانستن بیشتر حرکت در مسیر دردزایی و درمان زدایی ست!!!
انگار غوطه ور شدن در دنیای حقیقت خیلی دردناک است رفیق!

قابل شمارا نداشت رفیق
فلسفه هم درد است هم درمان. فلسفه که میخونی اولش دردت می گیرد وقتی خوب دردکشیدی و دردمند حقیقی شدی عمده درمان رو پیدامیکنی ولی خب رها کردن این فرایند اونم درست درمرحله دردمند شدن تلفات زیادی خواهد داشت.

کامکاس چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 14:38

من دیگه جز این سه نقطه چیزی نمینویسم. نکته سنجی ؟ این سه نقطه یه چند تا فحش اب دار بود که نثارتان کردم تا فلسفه رو با مسئله درد و درمان ارزیابی نکنید. آخی! آبجیم خیلی دختر خوبیه و چون فلسفه میخونه پس فلسفه خوبه. و چون من سر از الفاظ فلسفه در نمی آرم پس فلسفه درد است.بد است بی پدر و مارد است حرومزاده نفهم است . خب یکی به من پفیوز بگه این یعنی چی ؟ نباید آدم خودشو و یه دو جین دختر غوره نشده سرکه شده رو با خودش بکشه؟
...
آره .خیلی ممنون که به پیشوازم اومدید . ولی طول نمیکشه یه دوبار که تنتون رو به روغن نکته سنجی ام چرب کردید اونوقت پشیمان میشید که چرا روی خوش نشون داده و ادای آدمهای اهل مدارا رو درآوردید. من خر اگر نکته سنج بودم اینجا نبودم که .

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:18

جناب کامکاس من ادای آدمای اهل مدارا رو در نیاوردم..لطفا فک نکن که ذهن همه آدما رو می تونی بخونی...من فقط دوس دارم نظر موافق و مخالف و بشنوم ..ادبیات نگاشته ها هم برام اهمیتی نداره مخصوصا در فضای مجازی...من با حضور و مشارکت شما در بحث ها بسیار موافقم..حالا با هر ادبیاتی که خودت دوس داری بنویس ..

zeinab پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 14:00

اون پست قبلی رو من فرستادم برای جناب کامکاس..یادم رفت اسممو بنویسم

عمو عباس پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 19:07

زینب گرامی- دخترم، سلام. امید که قوس های تفکر جانت را خسته نکند و انگیزه ات برای فهم - که بسیار سنگین و سخت است- زنده و جاندار باشد. من گمان میکنم و فقط گمان میکنم که شاید مسئله فلسفه مسئله ی جدی تری است. جدی تر ازآنچه شما به تصویرش کشیدی و سطحی از مواجه شخصی خود را با فلسفه و فلسفه خوانها ارائه دادی. راستش فلسفه بیش از آنکه آرام بخش خیال باشد، صراحت تفکر را تیز کرده و به جان تعصب ها و جزم ها می افتد و با پاره پاره کردن پیکر آنها، هویت ما را چند پاره میکند. آرامش خیال را می گرد و هزار خلل به ساحت اعتقادات می افکند. حتی غیر انضمامی ترین فلسفه ها که عبارتند از فلسفه های انتولوژیک که قوام از زبان و استدلال های زبانی گرفته اند، عقل را رها تر کرده و بی باک تر. کیست که بخواهد در این وادی هولناک بی تکلیف و بی اعتقاد و پر از شک و تردید زندگی کند؟ همه ما به عقد ها و بندهایی محتاجیم که زندگی را طبیعی و پذیرفتنی کند و عقیده ها همان بندها هستند. از این روی شاید حق با کامکاس باشد. حتی در خشمگین شدنش دلیلی هست. اما چیزی دیگر هم هست که باید بگویم. ما در این وبلاگ ها در تماس و درگیر شدن با اندیشه های مختلف و صاحبان اندیشه ها بیش از گزاره های فرهنگی و فلسفی یاد می گیریم که چگونه زندگی کنیم. چگونه با هم زندگی کنیم و گفتگو. حوصله شما برای رو در رو شدن با افرادی چون "او" و تلاش برای اینکه خشمگین نشوی و مدارا را ارج بنهی برای من بسیار آموزنده بود. هر چند که اظهار نظرهای فلسفی ات خوشایند نبود.

بهرام پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 20:09 http://pargar6.persianblog.ir

1- با این نوشتارتان خیلی موافقم:« فلسفه را به خدمت گرفتم تا رنج بشری را بکاهم، نشد که نشد، احساس می کنم فلسفه بیرون گودحیات ایستاده است، دست فلسفه حس لازم برای درک درجه تب انسان را ندارد. فلسفه خیلی دورترازاین گوشت و پوست و استخوان شکننده نقش بازی می کند، جایی که چهره اش را این بیمار سردرگم قادرنیست تشخیص دهد.»
2- دردناک بودن زندگی هم یکی از تلقین های فلسفه است. تا خودش را بتواند در مقام "درمان" بنماید.

2- من فکر می کنم همه طیف های فکری، همه انسانها زندگی را یک وقت هایی دردناک می دانند منتهی درد داریم تا درد. فلسفه تاثیرش در ادم این است خیلی از آنچه را اطرافیان درد می دانند به عنوان درد نبیند عوضش دردهایی برایش ایجاد می کند که متقابلا دیگران دردنمی دانند و اصلا نمی بینند.
همانطور که عمو درکامنتشان فرمودند فلسفه مدام سرخوشی آدم را ازبین می برد با تردید و تشکیکاتی که تزریق می کند و خب به این طریق ادم را دردمند می سازد اما دردی که اگرمنصفانه نگاه کنیم به یک لحاظ درمان هم هست؛ شما بگویید اگراین تشکیکات فلسفه و اندیشه فلسفی بشر نبود آیا ما همچنان درچنگال باورهای خرافی ریشه دار اسیرنبودیم؟
من به این امر باور دارم نگاه فلسفی می تواند و قادراست خیلی از دردهایی را که مخلوق نگاه اشتباه ما به واقعیت اند درمان نماید با باز کردن چشم انسان به روی واقعیت.

خلیلی از اصفهان پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 22:52 http://khalili8923.blogfa.com

وبسایت نام آوران افغانستان، اولین وتنها ترین صفحه برای معرفی چهره های درخشان علمی – فرهنگی افغانستان است با همتی جمعی از فرهنگیان افغانستان مقیم اصفهان افتتاح وراه اندازی شد. شما نیز می توانید با معرفی فرهیختگان خود برای ما وهمراه ما درجامعیت وکمال این سایت سهیم باشید .
www.nam-awaran.com

zeinab جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 00:30

سلام عمو عباس..حرفاتون متینه من در برابر شما اساتید فلسفه خاموشم چون من رشته م حقوقه و کم سن و سالم. ولی عمو جان من فلسفه رو خییییییلی دوس دارم دقیقا به خاطر همین تشکیک ها .به خاطر اینکه انسان رو وادار به تفکر می کنه تفکری به ظاهر دردناک، .این جنس درد ها رو دوس دارم..من عاشق شک +مطالعه بعد از آن و سپس تبدیل شدن شک به یقینم..همینکه اعتقاداتم و که احساس می کنم بعضی از اونها جنبه تقلیدی داره دچار تزلزل و شک میشه و میرم سراغ مطالعه بیشتر خیییییییلی برام لذت بخشه.
تازه آدم کنجکاویی هم هستم فلسفه همین ویژگی رو داره ..
از این که بگذریم ، من واقعا وقتی کنار بچه های فلسفه مخصوصا لیلا هستم از بودن باهاش لذت می برم دردمو تسکین میده با همان زبان فلسفی شیرینش.بخاطر همین گفتم صحبت کردن با فلسفه خوان ها دردمو تسکین میده...تجربه شخصی خودم نوشتم

zeinab جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 00:39

عمو جان احساس می کنم کامکاس بسیار نکته سنج و اهل مطالعه است به همین خاطر موافق حضورشم..برام ادبیات نوشته هاش مهم نیست بیشتر عمق و جان کلامش برام مهمه..با همین زبان به ظاهر تلخش خیییلی چیزای عمیقی رو مطرح میکنه آدمو به تفکر وادار میکنه...
هه...اگه این کامنتمو بخونه باز میگه ادای آدمای اهل مدارارو در میاری؟ چند تا فحش نثارت می کنم تا بفهمی مدارا یعنی چی؟و.....

زهرا حسین زاده جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 15:58 http://kabotarechahi.persianblog.ir/

آه دوست من دوست من دوست من!
دست بر دلم نگذار که خون است.

دعا گویم همیشه زهرا جان .

رضا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 17:42

زینب خانم به نظر من وارد شدن به عرصه و حیطه فلاسفه خوب است و آسان به قول شما آدم را به تفکر وادار می کند اما وقتی که دچار شک می شی باید اعتقاداتت آنقدر قوی باشه که به بیراهه نری. واسه همینه که بعضیا زخم خورده این علمن و اون رو درد می دونن چون در این وادی (تشکیک) راه را اشتباه رفتن. پس سعی کن در اون وادی راه درست رو انتخاب کنی و این علم شیرین بشه درمان دردها نه اینکه خودش دردی بشه بر دردهایت..............با آرزوی موفقیت برای شما

رضا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 22:15

زینب خانم، "فلسفه علمی است برای ارضاء حس کنجکاوی بشر".
حس کنجکاوی ودیعه ای از جانب خداوند است که انسان را وامیدارد به جستجو در دنیای اطراف خود و کشف "علت و معلول" ها بپردازد. به یمن آن بشر توانست قانونمندی های حاکم بر طبیعت را بشناسد و آنرا در مسیر اعتلای ابعاد وجودی خود به کار گیرد. بدون شک نوع بشر پیشرفت خود را مدیون کنجکاوی و جسارت و پشتکار عده ای میداند که خود و زندگی خود را وقف علم کرده اند.

ارتباط فلسفه و حس کنجکاوی چگونه هست و چگونه باید باشد؟ آیا فلسفه قادر است در کوره راههای ناشناخته علم طی طریق کند و به کنجکاوی بشر جهت دهد؟ آیا فلسفه محدود به علوم عقلی است یا خود را متکلف به نفوذ در حوزه علوم تجربی هم میداند؟

کامکاس شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 22:58

کاش این وبلاگ مردونه بود اونوقت به رضا میفهموندم که نباید دهنش رو زیادی گشاد کنه و از فلسفه حرف بزنه .

رضا یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:58

شما اختیار دارید بفرمایید در جوار امثال شماها بچه های شیرخوار هم دم از فلسفه خواهند زد.با دستم نوشتم و از ذهنم کمک گرفتم کاری به دهنم نداشتم.....

رضا یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 16:03

راستی آقای کامکاس شما اگه استاد بودین و چندین دانشجو داشتین چطوری از علمتون در اختیارشون میذاشتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟البته چیزی از استادی کم ندارید.
فرض را بر این بذارید که یه آدم امی مثل من این سوالا را از شما پرسید

بهرام یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 19:56 http://pargar6.persianblog.ir

جناب کامکاس، من در وبلاگ خودم "پرگار" ، در پاسخ به سوال؟!! شما تذکر و سوالی نوشته ام و مشتاقم پاسخ تان را بدانم.

کامکاس دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:11

مردک دهنت گشاد است. چرا ؟ برایت میگویم تا به آیینه - خنگی خودت را بفهمی و در بازکردن دهانت و دیگر جاهایت احتیاط کنی .
نوشتای وارد شدن به عرصه و حیطه فلاسفه خوب است و آسان به قول شما آدم را به تفکر وادار می کند اما وقتی که دچار شک می شی باید اعتقاداتت آنقدر قوی باشه که به بیراهه نری.
خوب این یعنی چی یعنی تفکر برای تو یک نفنن است . یه چیزی مثل آدامس که زهر مار میکنی اگر فلسفه خواست شک ایجاد کنه خوب نیستچون تمون اعتقاد رو میکشه پایین. آخه دیوانه اگر فلسفه فلسفه باشه که کارش همین شک و تردید انداختن به اعتقاده. مگه صدرای شیرازی همین کا رو نکرد. مگه صد شک به جون اعتقاد عامی و عالم ننداخت ؟ مگه صرف این 400 سال بیشتر تکفیر برای فیلسوفا اعلام نشد؟ آخه مگه مجبوری حرف بزنی ؟ اگر فلسفه شک ایجاد کرد باید به پیشواز شک رفت نه اینکه اونو درد بدونی و بری دنبال درمان و طبیب و یه علمی اعتقادی چیزی که درمانش کنی. مگه نمیدونی شک فلسفی جز با نظر فلسفی برطرف نمیشه. اگر صد شک دیگه راه نیندازه زهر ماری .
خوب حالا گفتی سعی کن در وادی شک راه درست رو بری؟ این حرف یعنی چی ؟ راه درست در شک یعنی شک نکردن دیگه ها ؟ آخه آدم خودت میفهمی چی میگی ؟ شعارهای دینی ارضات میکنه ؟ مگه درباره علوم و دانایی های دیگه به خودت حق میدی اینقدر راحت اظهار نظر کنی مردک؟
واسه همینه که بعضیا زخم خورده این علمن و اون رو درد می دونن چون در این وادی یا نوشتی "فلسفه علمی است برای ارضاء حس کنجکاوی بشر".
حس کنجکاوی ودیعه ای از جانب خداوند است که انسان را وامیدارد به جستجو در دنیای اطراف خود و کشف "علت و معلول" ها بپردازد. به یمن آن بشر توانست قانونمندی های حاکم بر طبیعت را بشناسد و آنرا در مسیر اعتلای ابعاد وجودی خود به کار گیرد. بدون شک نوع بشر پیشرفت خود را مدیون کنجکاوی و جسارت و پشتکار عده ای میداند که خود و زندگی خود را وقف علم کرده اند.
اصلا این حرفها مربوط به فلسفه بود یا چیز دیگه؟ مادام کوری رو دای میگی یا برتراند راسل؟ و صد من غاز دیگه . بس کن جوون مادرت- بیخیال شو نزار من بی پدر و مادر دهنم رو باز کنم. با این مریضی و خستگی همه جام ترکید . دیگه تو دهنت رو ببند . من اگر دانشجو داشتم از کلاس پرتشون میکردم بیرون برن مکانیکی یادبگیرند ولی دهنشون رو بیجا باز نکنند. ودیعه الهی رو برو جای دیگه خرج کن نه تو عالم فلسفه .

قسم می خورم این همه حرف زشتی که ازشما شنیدم جناب کامکاس درتمام عمر طویلم نشنیده بودم ولی این دفاعتان ازفلسفه دربرابر خوش خیال گرایی جزمیون زخم ناشی از ناسزاهای تندتان را التیام بخشید.
اخرین باری که فلسفه قبول شدم موقع خداحافظی از فک فامیل یکی که خیلی دوستم داشت گفت: مواظب باش گمراه نشی. گفتم: اگربناست بعد چندسال ترک دنیا و چسبیدن به کتاب و تحقیق تازه برگردم سرخانه اول و شما با این نگاه الانت ان موقع مرا نقد کنی خداخیرت دهد مگر مجنونم سختی بکشم !؟ نگاهی مملو از نگرانی به من انداخت و گفت: برو ...برو خدابه همراهت.

اسکندری دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:03

اقای / خانوم کامکاس . سلام . خطابم به شما است و صریح عرض میکنم که در ضمیر و گمان من بین اندیشه و اخلاق تناسبی وجود دارد. شما به درستی مدعی شده ای که اندیشه باید در خدمت زندگی باشد اما یاد شریفتان رفته که یکی از اصول اخلاقی کمک به خود و دیگران برای سازگاری بیشتر و توان تحمل مرارت زندگی است. اخلاق حتی اگر بنیان های فلسفی نداشته باشد و از مامن دینگرایی برخاسته باشد این کارکرد را دارد که زندگی را قابل تحمل تر و امکان زیست بهتر در کنار دیگران را ایجاد میکند. من نمیدانم ولی دوستانی معتقدند که دردمندی جنابتان موجب نازکی طبعتان و تندی زبانتان شده است. من عرض میکنم که حساسیت زدایی از اخلاق شان اندیشه نیست. شاید بهتر باشد فحاشی های تخلیه کننده ضمیرتان را در خفا بفرمایید تا هم از عقده بیان نکردن مدام نجات یافته و هم آزار به جان هم نوعانتان نیندازید. بگذارید چیز دیگری هم بگویم . در میان دوستان اهل اندیشه و یا آنانیکه میل به اندیشه دارند کم نیستند کسانی که مدعایی شبیه به شما و حتی رادیکال تر از شما دارند. ایا میدانید آنها توفیقشان بیشتر و صدایشان شنیده تر است. اصلا هم از چاشنی فحش و ناسزا و خاطره گویی درباره خواهر و مادر دیگران استفاده نمیکنند. در پیامی که برای من نوشتی و من اصلا آن را عمومی نکردم به جان چیزهایی افتاده بودی که یقین دارم ذره ای از آن اطلاع نداری. اگر از خواهر و مادر من و شما و دیگران زنده تر چیزی باشد از همین جنس است دیگر . شما چگونه از حیات انسان هایی گزارش فحاشانه میکنی که اصلا چیزی از آن نمیدانی و بعد انتظار داری که جوانی جویای نام یا علاقه مند به مذهب یا هر انگیزه دیگری درباره تفکر و فلسفه و اندیشه حرف نزند. تفکر زنده تر است یا خود ما ؟ تفکر آیا نباید در خدمت و در پناه دادن به ما باشد؟ همین

اسکندری دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:38

ما که از بنیان دردها بیخبریم

رضا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 17:22 http://tanhatarindust91yahoo.com

جناب کامکاس ممنون از لطفتون و این همه محبت.استفاده بردم از بیاناتتون . میشه از فلسفه اسلامی برام بگید؟؟؟؟؟؟؟؟آره راست می گید من از فلسفه نمی دونم ولی می خوام از شما یاد بگیرم. پس بسم الله. در ضمن من تو کامنت قبلی گفتم که هر علمی هم درد است و هم درمان. از وادی تشکیک بگید.
راستی من اگه دانشجوی شما بودم اگه هر روز منو مینداختید بیرون باز می اومدم و می نشستم و سر کلاستون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد