... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

هستانه

  گفت:

  تجربه های خاص

  چیزی که برای اولین بار با او مواجه میشوی
  حس غریبی در آدم میافریند
  و ذخیره این حس از ذخیره محتوای آن تجربه با ارزش تر است
  مثل تجربه دوران عاشقی
  مثل خواندن کتاب آهستگی و حسی که میافریند
  مثل درکی که ناگهان از حضرت ابالفضل ایجاد می شود
  حس کوچکی در برابر بسیار بزرگی یک ادم
  یک تجربه ناب
  این حس ها از دانایی ها در زندگی ما با ارزش ترند

-----------------

پ.ن: شاید بشود گفت:

تو همان حس غریبی که همیشه بامنی...

نظرات 14 + ارسال نظر
مجید سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:18 http://majidhoseini.blogfa.com

بیشتر مستانه بود تا هستانه. :)

zeinab سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 16:48

سلام بر لیلای عزیز...
آیا خوب و بد بودن انسان از اندیشه و مکتب و دینی خاصی نشأت می گیرد؟؟یا اینکه احساسات فراسوی اندیشه و دین در این امر تاثیر گذار است؟؟اصلا خوب و بد بودن از چه چیزی نشأت می گیرد ؟؟ ملاک خوب و بد بودن چیست؟فطرت انسان یا اندیشه ها یا دینش؟

سوالی سهل و ممتنوع مطرح کرده ای زینب خانم باید رویش فکرکرد ... من روی کمک بقیه بزرگواران حساب میکنم.

بهرام چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:18 http://pargar6.persianblog.ir

در مورد سوال های زینب عزیز:
1- آیا خوب و بد بودن انسان از اندیشه و مکتب و دینی خاصی نشأت می گیرد؟؟
اگر اینگونه بود، باید در جهان با باورهایی مواجه میشدیم که پیروانشان همگی خوب یا همگی بد میبودند و حال آنکه چنین چیزی نمیبینیم. شمر هم مسلمان است و میرحسین هم مسلمان، ولی یکی خشن و دیگری صلحجو. حتی در همین اواخر و هم اکنون هم شاهد این هستیم که بوداییان که در جهان به صلحجویی شهره اند در برمه به ریختن خون مسلمانان میپردازند. یعنی الزاما خوبی و بدی آدمها رابطه ای مستقیم با باورهاشان ندارد. در هر حزب و دین و باور خوبی افراد بد هم حضور دارند و در هر حزب و دین و باور بدی هم، افراد خوب میتوانند وجود داشته باشند.

2- یا اینکه احساسات فراسوی اندیشه و دین در این امر تاثیر گذار است؟؟
من خیال میکنم احساسات ما که ساختاری پیچیده دارد مبنای شناخت ما از هستی است. این است که مهمترین خصلت یک انسان پیش از نوع باور و عقیده اش، سالم بودن یا آسیب خوردگی سیستم عصبی اش است. آدم تندخو، تندخویی و خشونتش پیش از باورهای خشنش از سیستم عصبی و عواطفش برمیخیزد. در مبحث نورون های آینه ای خواندیم که این بخش، قابلیت آن را در اختیار انسان میگذارد که خویش را بجای افراد دیگر نیز بگذارد و موقعیت آنها را از نزدیک حس کند. اما جانی ها و آدمکشان و شکنجه گران عموما این بخش اعصابشان آسیب دیده است و نمیتوانند موقعیت قربانی را "حس" کنند اینست که دست به خشونت میزنند. اما آدم دلرحم در هر باور و موقعیتی به راحتی خود را در موقعیت انسانها و حتی حیوانات میگذارد و آن موقعیت را "حس" میکند.

بهرام چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:30 http://pargar6.persianblog.ir

3- خوب و بد بودن از چه چیزی نشأت می گیرد ؟؟ ملاک خوب و بد بودن چیست؟فطرت انسان یا اندیشه ها یا دینش؟

از آنجایی که خوب و بد بودن یک امر نظری و ذهنی ست و در خارج از ذهن انسان وجود ندارد، میتوان آن را تابعی از دستگاه های فکری دانست. برای یک مومن خوب بودن یعنی هر آنچه را که خدا میخواهد، حتی اگر با خواست خود او مغایرت داشته باشد./ اما از نظر یک انسانگرای بی دین، خوب یعنی هر آنچه که برای انسان مفید باشد و امکانات رفاهی و آسایش او را بیشتر کند، و اصلا هم اهمیتی ندارد که این امور مخالف خواست خداوند باشند. اینست که اگر خوب و بدها را در ابتدا، مستقل از باورها و به فراخور خودمان تعریف کنیم و بعد از آن به سراغ انتخاب باوری برویم که آن خوب و بدهای ما را قبول میکند نتیجه به گونه ای دیگر خواهد بود تا آنکه ما چون در خانواده ای مسلمان بدنیا آمده ایم الزاما خودمان هم مسلمانیم و طبیعتا خوب و بدهای ما را شرع تعیین کرده است. در اینگونه موارد عموما با این دوگانگی که عواطف ما چیزی میگویند و شرع و ذهنیت دینی ما چیزی دیگر مواجه خواهیم بود.

من در مورد خودم "سرشت" انسانی خودم را مبنی خوب و بدی قرار داده ام. این سرشت همچون ذات و فطرت مورد نظر فلسفه ایستا و تغییرناپذیر نیست. تابعی ست از تاریخ و محیط و بیولوژی و وراثت ژنتیکی و امثالهم. خوب برای من الزاما نباید خوب برای، همین من در سنین کودکی یا پیری هم باشد. خوب برای انسان معاصر الزاما خوب برای انسان چهار هزار سال پیش نباید باشد.

آیدا پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 13:11 http://mahtabanu.blogfa.com

چه عالی!
تعبیر بسیار بسیار خوب و لطیفی بود :)

لیلا شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:11

برای همه مومنین بخدا خوب بودن و بد بودن صرف خواست و امرالهی نیست. بخش زیادی از شیعیان خوبی و بدی را ذاتی و عقلی می دانند به این معنی که خوب و بد
، مستقل از خواست خدا هم وجود دارد هم عقل ما قادر به فهم و کشف بخش زیادی از خوب ها و بد هاست. برای همین است که خداونددرقران خود را به راستگویی و عدالت و باقی صفات خوب متصف می سازد و الا اگرخوبی را او خوب می ساخت معنی نداشت خود را متصف به خوبی بسازد.
غایت گرایی و تعیین خوب و بد براساس نتیجه ای که کارها برای ما دارند یکی از نگاههای موجود و نه همه انست.

بهرام شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 http://pargar6.persianblog.ir

در قرآن آیه ای هست که نقل به مضمونش این میشود: کارهای خوب، بجز از مومنید پذیرفته نیست.
یعنی اگر یک ماتریالیست هر چقدر هم خوب باشد چون مومن نیست، کارهایش هم وارد دفتر و حساب و کتاب الهی نمیشود. مومنین خودی ها هستند و غیر مومنین ناخودی ها. آیا این معنی ازین نتیجه نمیدهد که خوبها فقط آنی هستند که از فیلتر "ایمان مومن به خدا" و قوانینش عبور کرده باشد؟ خوبی بدان شرط میتواند خوب باشد و مورد توجه که از هسته ایمان به خدا برخوردار باشد و لاغیر.

یک نکته ای درمورد فرموده شما به ذهنم میرسه که عرض میکنم اما پاسخ اصلی قطعا نیاز به تخصص کافی داره که بنده ندارم.

به نظرم امثال این ایه که فرمودید، اشاره به حسن فاعلی دارند نه فعلی. انجام کار از روی ایمان به خدا بنانیست نفس عمل را خوب بسازد بلکه کارخوب دراصل، مستقل از ایمان به خدا خوب هست منتهی خداوند از بندگان خواسته است آن کار را از روی ایمان به او انجام دهند و این مساله را شرط پذیرش خوبی های بندگان قرارداده است.
خب! می شود پرسید: آیا این خواست و امر خدا یعنی اینکه ازما خواسته است کارهای خوب را با ایمان به او انجام دهیم، خوب است یابد؟ عادلانه است یا غیرعادلانه؟ برای کسی که قائل به حسن و قبح عقلی است طرح این سوال جای دارد درحالیکه برای قائلین به حسن و قبح شرعی خیر.

اسکندری شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 23:20

بسیاری از مبانی و اولیات اخلاق ربطی به دین و داده ها و آموزه های دینی ندارد. این گونه اصول به حسن و قبح عقلی مربوط است و مناظرات و تنش های نظری بسیاری را بین معتزله و اشاعره و نیز در بین علمای اسلامی و کلامیون و فلاسفه و حتی اخباریون در برابر اصولی ها ایجاد کرد. استاد مطهری در چند موضع به خوبی به این جریانات ذهنی میپردازد از جمله در کتاب علوم اسلامی جلد مربوط به علم کلام و نیز در کتاب عدل الهی . ایشان گزارش بینظیری از این منازعات میدهد. خود ایشان برخی از اصول اخلاقی و ملاک های عمومی آن را عقلی و به اعتبار خود ایشان بیرون دینی برشمرده بود. یعنی مثلا عدل نه به این خاطر که در دین توصیه شده خوب است بلکه چون خوب است دین نیز بر آن پای فشرده است. شما میتوانید بسیاری از اصول رفتار اخلاقی که با مناط عدل استوار است در این زمره قرار دهید. برخی دیگر از اصول نیز هست.مثلا آزادی . آزادی را دین به ما نمیدهد. آزادی حسنی بیرون دینی است. و احکام دین باید و باید تامین کننده عدل و آزادی باشد. در واقع دایره محاسن اخلاقی درون دینی بسیار کوچک است و حتما به اصولی بزرگ تر موید است. همین.

ابوطالب مظفری دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 19:19

سلام! لیلا خانم برای اجابت به صلای شما ماه هم خواستیم چیزیکی بگیم.
به نظر من خود پرسش آدم خوب کیست؟ نیاز به ریز شدن دارد. آدم خوب شرعی؟ یعنی آنچه ادیان و شرایع قبولش دارد؟ آدم خوب عرفی؟ یعنی آنچه عرف یک جامعه می‌پزیردش؟ آدم خوب اخلاقی؟ یعنی آنکه بیرون از عرفها و شرعها، با تن نهادن به اصول اخلاقی زندگی‌می‌کند؟ آدم خوب، یعنی شهروند خوب؟ یا ....؟ در هرکدام از این‌ها، عناصر و معیارهای خوبی و بدی کم و زیاد می‌شود. البته لزوماٌ باهم در تناقض هم نیستند اما کم و زیاد می‌شوند. اما در مجموع می‌شود ملاکی برای یافتن چنین انسانی به دست آورد. مولانا می‌گوید ای برادر تو همان اندیشه‌ای/ مابقی خود استخوان و ریشه‌‌ای/ گل بود اندیشه‌ات گل، گلشنی... اما در مجموع فکر می‌کنم «اخلاقی زیستن» رکن رکین آدم خوب بودن باشد. حالا چه اخلاق از نوع نتیجه‌گرایش یا اخلاق از نوع فضیلت‌گرایش و یا انواع دیگر.
یا حق

سلام استاد گرامی
اگربا ملاک اندیشه پیش رویم آیا خود مولانا راهم شامل میشود؟ آیا بخش زیادی از مولانا نادیده گرفته نمی شود؟ به عبارت دیگر آِیا مولانا همه اش اندیشه بود؟

اسکندری سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:52

این پست یک حرف بزرگ داشت که به دلایلی مورد غفلت واقع شد. و آن حرف به گمان من این است که : تاثیراتی روانی که ما از تجربه های ناب عاطفی بر میگیریم بسیار عمیق تز از گزاره های شناختی است که حاصل این تجربه ها است.
ما بسیاری از مواقع دوست داشتن را تنها دلیل قبول می یابیم. گاهی نفرت " ناخود آگاه " ملاک گزینش قرار میدهیم. در یک کلام ما آدمیان همیشه موجودات شناختی نیستیم.

برخورد با بعضی آدمها ی فقط شناختی حس برخورد با سخره ای بزرگ را به آدم میدهد...تجربه ناخوشایندی است واقعا این تجربه .

بهرام سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:12 http://pargar6.persianblog.ir

شناختهامان هم عموما نمیتوانند مستقل از عواطف ما شکل بگیرند. شناخت ناب وجود ندارد. آدمیانی که عواطف زیبا و انسانی دارند شناخت هاشان هم شبیهه خودشان میشود و آدمیان خشن هم شناختی چون خود می یابند:

بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی

یعنی به نوعی هر انسانی در مورد کیفیت شناختش، دچار نوعی جبر است. اینکه تمام اسباب عصبی و عاطفی و مغزی در آدمی موجود باشد، بیش از همه از شانس خوب است و بعد همت خود. اگر آن اولی ها نباشد آب در هاون کوبیدن است. بسیاری از جانیان را بیمار تشخیص میدهند ولی کسی از خوبان را بیمار قلمداد نکرده است. این یعنی خوبی آدمی طبیعی و خروج ازین طبیعت، بیماری ست.
قبل از اینکه مغز ما و کارکردش، در شناخت ما موثر باشد این سیستم عصبی ما و عواطفمان است که کیفیت پیامهایی را که به مغز میرسد را تعیین میکنند.

ابوطالب مظفری سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 13:23

سلام!
اگر اندیشه را خرد جزئی بگیریم، حرف شما درست است و مولانا همه‌اش این نوع اندیشه نیست که بخش اعظم اندیشه‌اش از گونه‌ای دیگر است. اما مولانا اندیشه را مساوی با این خرد نمی‌گیرند و شمول بیشتری برای آن قائلند که مجال تفصیلش نیست. لذا با آن تعبیر می‌شود گفت که ایشان همه اش اندیشه است. البته با نسبیت انسانی.

سلام
امیدوارم حضوری مجال این تفصیل هست شود. قولش را بهتراست همین حالا بگیرم .

نقد فلسفه و عرفان سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 23:07 http://aghlaniyat14.blogfa.com

سلام...

سلام

اسکندری چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 16:13

این ایام خجسته بر شما مبارک باد

سپاس فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد