... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

اخلاق باور

استاد ملکیان:

«اگر عقیده ای اظهار شد و برای آن دلیل هم اقامه شد و من هم به عنوان مخالف آن عقیده نتوانستم اظهار کننده را مجاب بکنم، نمی‌توانم از او انتظار رفتاری مخالف آن عقیده را داشته باشم. وقتی من می‌توانم از مخاطب خودم انتظار داشته باشم که مطابق عقیده من رفتار بکند، که توانسته باشم این عقیده خودم را مستدل به دلیلی بکنم که آن دلیل برای مخاطب من دلیلی غیر قابل رد کردن باشد. اگر من دارای عقیده ای بودم و آن را به شما هم اظهار کردم، اما بدون دلیل یا با دلیلی که شما توانستید آن دلیل را رد بکنید منطقا، در هر دو حال، انتظار اینکه شما مطابق این عقیده من رفتار کنید، انتظاری است غیر اخلاقی.

اخلاق اقتضا می‌کند که من به شما بگویم که این عقیده من است و این هم دلیل عقیده من است. اگر دلیل عقیده مرا نمی‌توانی رد بکنی، آن وقت من می‌توانم انتظار داشته باشم که تا هنگامی که هنوز بر آن عقیده خودم باقی هستم، یعنی تا هنگامی که نمی‌توانی عقیده مرا رد بکنی، موافق با آن عقیده زیست کن. من می‌توانم این انتظار را داشته باشم. این انتظار البته برای مخاطب من الزام آور نیست. شرط کافی برای الزام مخاطب نیست ولی شرط لازم هست.
اگر عقیده من همراه با دلیل به شما عرضه شد و شما دلیلی برای رد عقیده من ندارید، شرط لازم برای عمل به مقتضای این عقیده فراهم آمده است اما شرط کافی البته نه. شرط کافی، بحثی حقوقی است و به مباحث دیگر مربوط می‌شود. ولی لااقل این انتظار می‌تواند برای من ایجاد شود که شما مطابق این عقیده من رفتار بکنید. اما اگر عقیده من مدلل به هیچ دلیلی نیست و یا دلیل آن از طرف شما رد شده است، من چطور می‌توانم از شما انتظار داشته باشم که موافق با عقیده من عمل بکنید.این انتظار، انتظاری خلاف اخلاق است. اگر حق طلب باشیم، این کار غیر قابل دفاع است و اگر مصلحت اندیش هم باشیم، این کار غیر قابل دفاع است.اگر حق طلب باشیم، این کار به این دلیل غیر قابل دفاع است که هر وقت بدون استدلال، من خواستم کسی را الزام کنم، آن وقت فقط یک وسیله برای این کار می‌توانم داشته باشم و آن قدرت، زور و خشونت است. هر وقت استدلال از یک در بیرون رفت، قدرت، زور و خشونت از در دیگر وارد می‌شود....
الزام دیگری بدون استدلال، از یکی از این سه شیوه ممکن می‌شود. به تعبیر برتراندراسل ما برای اینکه دیگری را الزام کنیم که چنان رفتار کند که ما می‌خواهیم، سه تا نیرو در اختیار داریم و این سه نیرو به ترتیبی که گفته خواهد شد، وارد عمل می‌شوند. نیروی اول، نیروی باوراننده است. همان نیرویی که از آن به عنوان استدلال تعبیر می‌کنند. من اگر بخواهم که شما آنچنانکه من می‌خواهم زندگی بکنید، یا یک رفتار خاص شما آنطور باشد که من می‌خواهم، ابتدائا می‌باید در برخورد با شما از نیروی استدلال یا نیروی باوراننده استفاده بکنم. یعنی به شما هم بباورانم که " الف، ب است. " من خودم به این باور دارم ولی شما ندارید. برای اینکه شما را هم به آستانه باور بکشانم، از نیروی استدلال یعنی نیروی باوراننده استفاده می‌کنم.
پس از اینکه جمیع نیروهای باوراننده در یک جامعه به کار افتادند، خوب جمع کثیری از مردم از این طریق به باور می‌رسند و مطابق آنچه که شما می‌خواهید عمل می‌کنند. یک گروه اندکی هم ممکن است بمانند که نیروی باوراننده و استدلال بر آنها موثر نیفتد. به تعبیر راسل در مورد اینها می‌توان از " نیروی انگیزاننده " استفاده کرد. نیروهای انگیزاننده چیزی شبیه آن هستند که متکلمان ما در مورد رابطه انسانها با خداوند، از آن به عنوان لطف مقرب بحث کرده اند. به این معنی که ما در جامعه اوضاع و احوالی ایجاد می‌کنیم که میل مردم به این رفتار خاصی که در نظر داریم، بیشتر از میل آنها به نقیض آن رفتار بشود. یک نظام پاداش و کیفری مناسب ایجاد می‌کنیم که این نظام، رغبت مردم را به انجام کاری که مورد نظر ما است بیشتر بکند از رغبت آنها نسبت به انجام ندادن این کار. در واقع میل آنها را در انجام کار مورد نظر ما، غلبه بدهیم بر بی میلی آنها.
با این همه یک گروه اندکی هم ممکن است باقی بمانند که این نیروی انگیزاننده هم بر آنها موثر نشود. آن وقت به تعبیر راسل نیروی سومی وارد میدان می‌شود که آن " نیروی بازدارنده " است. نیروی بازدارنده شبیه کاری است که قوه قضاییه انجام می‌دهد و شامل مجازات و کیفر و از این قبیل است. اما اخلاق اقتضا می‌کند - همانگونه که راسل گفته و ویلیام جیمز به تعبیر دیگری گفته - که ما با این مشی رفتار بکنیم. یعنی اول نیروهای باوراننده، دوم نیروهای انگیزاننده و سوم نیروهای بازدارنده.... در عالم امروز حتی مصلحت اندیشی هم اقتضا می‌کند که ما نیروی باوراننده، یعنی استدلال را اول در کار بیاوریم.»

------------------------

در همایش بین اللملی فلسفه حقوق زن بیش از محتوا سبک بحث کارشناسان برایم قابل توجه بود، هردو طرف دعوا دلایل خاص خودشان را داشتند که تنها برای خودشان اقناع آور بود نه طرف دیگر. خانم علاسوند و مستقیمی به کنوانسیون نقد داشتند( ادبیات و رویکرد خانم مستقیمی به بحث مسالمت آمیز، صلح طلبانه و بسیارمودبانه بود انصافا) درطرف دیگر، آقای سید فاطمی کنوانسیون را مترقی و قابل پذیرش می دانستند. از وقتی همایش را ترک کردم تا بحال این سوال ذهنم را مشغول کرده است: درچنین مواردی چاره چیست؟

آیا کنوانسیون حق دارد بدون اینکه رضایت فرهنگ های خاص را جلب نماید انتظار داشته باشد آنرا بپذیرند و به آن تن دهند حتی اگر  دلایل فرهنگ های دیگر بر باورشان اشتباه باشد؟

دراین افکار بودم که امروز به این مقاله استاد ملکیان برخوردم. به نظرم رسید دیدگاه ایشان به نوعی پاسخی برای من باشد.

نظرات 5 + ارسال نظر
زینب یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:34

سلام.
حضرت علی(ع)می فرمایند: قوه الحجه اعظم من قوه السلطان...قدرت استدلال و دلیل از قدرت زور عظیم تر است..
به نظر من برای قبولاندن اعتقاد خود به دیگران اولا: باید از درستی عقیده خود و نادرستی عقیده دیگری مطمئن شد .
ثانیا:بعد از این مرحله با روش مسالمت آمیز و به دور از هرگونه اجبار و زور ،بدون حمله به اصل اعتقاد ، ابتدا نادرستی مقدمه هاو زمینه های آن اعتقاد را اثبات کردو بعدبا آگاه کردن خود طرف ، نادرستی اعتقاد او و درستی اعتقاد خود را روشن کرد.

بهرام یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:36 http://pargar6.persianblog.ir

خرده گیری من به نوشته شما:
در ابتدا به درستی مواضع طرف مقابل را توضیح می دهید«یک نگاه مدعی بود حقوق بشر، حقوق انسان بماهو انسان است و پایه های اخلاقی محکم دارد و کنوانسیون منع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان تبیین اصل «عدم تبعیض بین ابناء بشراست».
یعنی به وضوح میبینیم که اینجا سخنی از جنسیت در میان نیست. بلکه سخن از "نوع" بشر است. بلافاصله در سطور بعد چیز عجیبی را مدعی میشوید:«گفتمان حقوق بشری مخالف تفاوت میان زن و مرد، ... است» این مدعا را از کجا آورده اید؟ بسیار مایلم که ازین اعلامیه برای من شاهدی بیاورید که "تفاوت میان زن و مرد" را "مخالفت" کرده باشد. در آغاز این اعلامیه و نخستین جمله آن بدینگونه است:"تمام ابنای بشر آزاد زاده شده و در حرمت و حقوق با هم برابرند." دو چیز مهم همینجا وشن است، اولا اینکه همه آزاد زاده شده اند چه زن و چه مرد و دوم اینکه یک نوع "برابری خاصی" در میان تمام آحاد بشر حکمفرماست و نه برابری به معنای عام و بی در و پیکر آن: "برابری در حرمت و حقوق" و نه در عقل و شعور و زیبایی و ثروت و تندرستی و موقعیت های اجتماعی و غیره.
اگر مطابق با نظر شما، این اعلامیه تفاوت بین زن و مرد را منکر میبود، چرا در مقدمه همین منشور می آید:«از آنجا که مردمان «ملل متحد» در «منشور»، ایمان خود به اساسی ترین حقوق انسانها، در حرمت و ارزش نهادن به شخص انسان را نشان داده و در حقوق برابر زن و مرد هم پیمان شده اند» درین جملۀ آخر، چرا نام زن و مرد را جدا آورده و بدون دیدن تفاوت آنها از نام عام "انسان" استفاده نکرده است؟ یا همچنین، در آغاز ماده 16 با صراحت ایندو جنس را مجزای از هم نام میبرد:« زنام و مردان بالغ، بدون هیچگونه محدودیتی....»
آیا این خطاب های مشخص و با نام "زن و مرد" تایید روشنی نیست بر اینکه اینها دو چیز متفاوتند؟ دو انسان از دو جنس با تفاوتهایی مشخص. و اصلا کدام دیوانه میتواند منکر تفاوت میان آدمها باشد که این منشور و نویسندگانشان دومینش بوده باشند؟
اما درینجا اشاره ای هم به نوشته زینب گرامی بکنم که بر اساس وجود تفاوت در میان مردان و زنان خواستار تفاوت های حقوقی هم هستند. یعنی چون زن و مرد با هم متفاوتند پس باید حقوق متفاوتی هم داشته باشند. سوال من از شما اینست که "آیا تفاوت در میان خود جنس مردان کم است؟" مثلا در میان مردانی چون نلسون ماندلا و گاندی و انیشتین و بیل گیت، از سویی؛ و اصغر قاتل و هیتلر و پل پت و برخی جانیان وطنی از سوی دیگر، آیا این تفاوت ذهن و اندیشه و اخلاق و رفتار و خلق و خوی و ... که از آسمان تا زمین است باید منشائی برای پیدایش "اختلاف در سطح حقوق اجتماعی" باشد که یکی حق کمتری داشته باشد و یکی حق بیشتری؟ گاهی وقت ها ما در میان یک جنس شاهد تفاوت بسیار بیشتری هستیم تا تفاوت در میان زنان از یکسو و مردان از سوی دیگر. اما نه در داخل یک جنس و نه در میان دو جنس، "تفاوت" میان آدمها، نباید موجد سطح متفاوتی از "حرمت و حقوق" انسانی باشد. انسان به صرف انسان بودنش حرمت دارد فرقی نمیکند که زن باشد یا مرد، کودک باشد یا پیر، با سواد باشد یا بیسواد، استاد دانشگاه و دانشمند باشد یا چوپان و جن گیر. حتی رعایت حرمت "مجرمین" هم لازم است.
اما چگونه است که تقاضای تفاوت در حقوق میان مردان را نمیکنیم با تاکید بر اینهمه تفاوت در میانشان؟ اما تفاوت در میان حقوق زنان و مردان را داریم؟
خود قرآن میگوید: «همه انسانها با هم برابرند مگر در تقوا.» یعنی آیا این سخن به معنای نادیده انگاشتن تفاوتهای میان آدمهاست؟ یا به مانند همان منشور حقوق بشر، منظور از برابری در هر دو مورد، برابری "حقوقی"ست؟ علیرغم دانایی کامل به تفاوت در میان انسانها.

بیان دقیقتر:
گفتمان حقوق بشری: برپایه تفاوت قائل شدن میان جنس و جنسیت، مخالف هرگونه تفاوت حقوقی!!! بین زن و مرد است ، دراین نگاه خیلی از تفاوت ها ناشی از فرهنگ و ساختاراجتماعی جوامع معرفی می شوند و درنتیجه تفاوتهای دو جنس را بقدری محدود می سازند که مبنایی برای تفاوت حقوقی باقی نمی ماند. که این مساله خود جای بحث های زیاد دارد.

نگاه دینی: مخصوصا در حریم خانواده حقوق و تکالیف متفاوتی برای زوجین قائل است بنا به دلایلی که مبسوط است.

درنظر داشته باشیم: محل نزاع دراین همایش اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست، بلکه کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان است که تشابه حقوقی مطلق میان زن و مرد را مطرح می نماید.
یکی می گوید: این کنوانسیون تفسیر و تبیین (حالا من اصطلاحات حقوقی اش را دقیق نمی دانم) اصل عدم تبعیض میان ابنا بشر دراعلامیه است و غیرقابل خدشه.
دیگری می گوید: اعلامیه راقبول داریم ولی این کنوانسیون ربطی به حقوق اساسی بشری ندارد و درمرحله متاخرتر مطرح می شود.

بهرام یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:42 http://pargar6.persianblog.ir

پاراگراف اول سخن جناب ملکیان: ««اگر عقیده ای اظهار شد و برای آن دلیل هم اقامه شد و من هم به عنوان مخالف آن عقیده نتوانستم اظهار کننده را مجاب بکنم، نمی‌توانم از او انتظار رفتاری مخالف آن عقیده را داشته باشم. وقتی من می‌توانم از مخاطب خودم انتظار داشته باشم که مطابق عقیده من رفتار بکند، که توانسته باشم این عقیده خودم را مستدل به دلیلی بکنم که آن دلیل برای مخاطب من دلیلی غیر قابل رد کردن باشد. اگر من دارای عقیده ای بودم و آن را به شما هم اظهار کردم، اما بدون دلیل یا با دلیلی که شما توانستید آن دلیل را رد بکنید منطقا، در هر دو حال، انتظار اینکه شما مطابق این عقیده من رفتار کنید، انتظاری است غیر اخلاقی.»

درین گفتار استاد ملکیان سطح برخورد میان گوینده و مخاطب را سه نوع میداند:1- مجاب کردن. 2- بدون دلیل بودن 3- داشتن دلیلی که مخاطب میتواند آن را رد کند.
در حالی که موضوع بدین سادگی ها نیست. هر کدام اینها حالات مختلفی هم دارد آمدیم و شما میتوانستید مجاب کنید و دلایلتان برای شش میلیارد آدم کافی بود تا مجاب شوند اما با همین سخنان، فراوانند آدمیانی که مجاب نمی شوند. نیروی "مجاب" فقط در گوینده نیست بخشی هم در شنونده است، گوشی که نخواهد بشنود از هر کری کرتر است. و با این سخن گویا ما باید با "سخنانی" مواجه باشیم که هر کسی را مجاب میکند و حال آنکه اصلا بدین گونه نیست. سخنانی که میتواند شما را مجاب کند مرا مجاب نمیکند و یا بالعکس.
"بدون دلیل بودن" هم مانند موضوع قبلی ست، برخی ها با دلایل شهودی، قانع میشوند و برخی ها اصلا دلایل شهودی را جزو دلیل نمیدانند. برخی ها دلایل دینی برایشان حجت را تمام میکند در حالیکه بسیاری اینگونه نیستند و برای آنان مثلا دلایل دین برای آفرینش هستی به هیچوجه قابل پذیرش نیست، در حالیکه همین سخنان بی دلیل، برای بسیاری از آدمها "دلیل" بسیار روشن و موجهی ست.
"رد کردن" هم بدینگونه است، کدام سخن حقی ست که رد نشده باشد؟ آیا رد شدن یا نشدن یک سخن میتواند منشاء حق بودن آن باشد؟

با تکیه بر ایرادات گفته شده، میگویم که سخن جناب ملکیان ایراد بسیار بزرگی دارد: اگر کسی باور کند که باید کافر را کشت برای کفرش و با هیچ دلیلی هم نتوان این آدم را مجاب کرد که آقای محترم، انسان هویج نیست که بموقع دل خواستن بتوان سرش را کند، گیرم که باور تو اینگونه باشد. اما "رفتار" بسیار متفاوت است از "باور" : شما میتوانید به دزدی باور داشته باشید اما به محض دست یازیدن بدان، قانون در برابر شما قد علم میکند، هر چقدر هم که بگویید چون من باورم اینگونه است پس این دزدی یا آدمکشی برایم "اخلاقی" ست فرقی نمیکند، قانون میگوید: شما در عرصه باور آزادید، اما در عرصه رفتار، آزادی های شما محدود میگردد به آزادی دیگران. آزادی مشت شما را مرزهای صورت من محدود میکند.
اگر به هرچه که باور داریم رفتار کنیم و اخلاقی هم باشد، بسیاری به پدیده "پدوفیلیسم" یا سوء استفاده جنسی از کودکان، باورمندند، ازدواج مردان مسن و بالغ با دختران شش هفت ساله یا ده ساله و ...، آیا این باور، تامین کننده اخلاقی آن رفتار میتواند باشد؟ و اگر این رفتار "اخلاقی"ست، ایا مقابله با آن به معنای مقابله با امر اخلاقی نیست یعنی مقابله با آن ایا "غیراخلاقی" نیست؟
بسیاری از جانیان بر جنایاتشان "باور" دارند به انحاء مختلف ، آیا این باورها موید اخلاقی بودن این جنایاتند؟
ایراد دیگر این سخن در آنست که به تعداد "باور"، ما با "اخلاق" مواجهیم؛ همچنانکه به تعداد انسانها باور وجود دارد، "اخلاق" هم موجود است!!! و میتوان نتیجه گرفت که تقریبا هر کاری اخلاقی ست.
اما جامعه از فراز همه این تنوعات در باورها میگذرد و میگوید علیرغم هر باوری که داری "تنها رفتار که میتواند انجام بگیرد همانی ست که در قانون نهی نشده است." و برآیند اخلاق عمومی ست که "اخلاق اجتماعی را میسازد و همه بنوعی بدان مقیدند.
فیلم قیصر را همگان دیده اند، کسی را که برادر و خواهرش را کشته اند. آیا باور او به انتقام، تمام خونریزی های او را "اخلاقی" جلوه میدهد؟
اگر اینگونه باشد، ایراد ما به شمر و یزید در کجاست؟ آنان باورشان به آن خونریزی عاشورا، آیا توجیه اخلاقی آن عمل شنیع است؟


باز هم از جناب ملکیان است:« اگر دلیل عقیده مرا نمی‌توانی رد بکنی، آن وقت من می‌توانم انتظار داشته باشم ... تا هنگامی که نمی‌توانی عقیده مرا رد بکنی، موافق با آن عقیده زیست کن.»
چه ساده انسان با اندیشه اش یکسان گرفته میشود. اگر اینگونه بود بسیاری میدانند که سیگار بد است، چرا آنرا بر خلاف تمام استدلال های قانع کننده استفاده میکنند و بر سلامتی شان آسیب میزنند؟
اگر با "دلیل و عقیده" باید شیوه زندگی آدمها دگرگون میشد، بجای سربازان و ارتش ها باید دانشمندان و اندیشمندان بودند که ملل دیگر ار به زیر سیطره میکشیدند با استدلال ها و عقایدشان.
مثلا برخی چیزها مانند اعتقاد به ماوراءالطبیعه و جن و پری و شیطان و ... نه قابل رد است و نه قابل اثبات: چگونه میتوان از چون منی خواست:«حالا که نمیتونی جن و پری را "رد" کنی باید بر سبک و سیاق جنگیران زندگی کنی.» خودِ "اثبات" یا "نفی"، حقی نمی آورد برای آدمی، چه برسد به "ناتوانی در نفی" یا "ناتوانی در اثبات".

در ادامه میفرمایند:« گر عقیده من همراه با دلیل به شما عرضه شد و شما دلیلی برای رد عقیده من ندارید، شرط لازم برای عمل به مقتضای این عقیده فراهم آمده است اما شرط کافی البته نه. شرط کافی، بحثی حقوقی است و به مباحث دیگر مربوط می‌شود. ولی لااقل این انتظار می‌تواند برای من ایجاد شود که شما مطابق این عقیده من رفتار بکنید.»

از کجا به کجا میرویم؟ از اینکه من دلیلی آوردم که شما نتوانستید آن را رد کنید ( این یک بیماری همگانی نیست که: عموما دیگران نمیتوانند دلایل ما را رد کنند؟) این انتظار در من بوجود می آید که شما مطابق خواسته من زندگی کنید!!!
خب آیا مفتی و محتسب بغیر این میگویند و میکنند؟ اصولا چرا باید رد یا اثبات استدلالهایی به این "انتظار" منجر شود که دیگران باید مطابق عقیده من زندگی کنند؟ آقای ملکیان تحت لوای زدن دشمن، دارد دوست را میکوبد.
آخر نوشته استاد ملکیان بسیار شباهت دارد به بیانیه یا مانیفست "توتالیتاریسم" که هدفش یکسان کردن زندگی آحاد مردم است، اصولا اینکه بخواهیم شیده واحدی در جامعه برای زیستن برپا کنیم خودش ایراد دارد. قانون راباید درست فهمین. قانون نمیگوید چه "بکن" بلکه قانون فقط میگوید چه "نکن"! یعنی هرآنچه را که نهی نشده باشد در قانون را مجاز دانسته اند. اگر قانون نگفته باشد که بر روی سر راه رفتن ممنوع است، پس آن نوع رفتار "مجاز" است اگر چه که بی معنی باشد.

سپاس فراوان

بحث ارزشمندی است به نظرم . به مرور آنرا پیش خواهیم برد.

کاپرچی دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:04

ای ول ولووووو من با این اصغر قاتلش موافقم

اسکندری دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:08 http://bazandishi.blogfa.com

باید داز بهرام به دلیل حوصله ای که برای نقد اندیشه ها خرج میکند تشکر ویژه ای کرد. گرچه در برداشت از برخی از بیانان به نظر صائب نیست اما در باره تقلیل گرایی جناب ملکیان عموماْ حق با اوست . البته ملکیان فرموده که حاضر است که این موضوع را به نحو کافی بکاود و توضیح دهد. یعنی مقصودش را اجمالا بیان فرموده و شاید چیزهای بیشتری برای گفتن داشته باشد. من تطویل این معنی را ندیده ام . اما فعلا ما با این سخن ایشان رو به روییم. و باید اعتراف کرد که از منظر اخلاق باور ( رو به درون) و انطباق آن با اخلاق رفتار( معطوف به دیگران) ناکام بوده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد