... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد!


نظرات 7 + ارسال نظر
مهرداد پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:20 http://ul.blogfa.com

سلام دوست عزیز، از شما دعوت می کنم در طرح تهیه مجموعه بهترین مطالب وبلاگ های فارسی زبان، شرکت داشته باشید. اگر تمایل به همکاری دارید، برای اطلاع از جزئیات بیشتر، لطفا به بلاگ من تشریف بیارید

آبجی کامکاس پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:09

لیلا خانوم نمی دونم باز کدوم ور دلتون گرفته بود که این پست رو زدید.شما که کاراتون عشقیه، مثل استاد راهنمای فلانی که عشقش کشیده و میگه بیا دو مکتب هند رو کار کن. بگو آخه آدم حسابی تو یه ترم با دیکتاتوری استاد... میشه همچین غلط بزرگی رو انجام داد. نمیشه هم به قول استاد شجاعی خرشون کرد.مثل عموی من که با ماست و دوغ و کره و مرغ...محلی، حمایت استادشو خرید و سر چهار ترم تمام کرد و بیست شد. به ای خدا یک اپسیلون کره، یه قاشق ماست و یه فنجون دوغ بهش نمیدم. خدا بکششون که من مثل خر کار میکنم و میخونم و مینویسم، اما اون پول پایان نامه رو میگیره.نمیدونم کدوم خنگی این قانونو تصویب کرد.قال رضا بابایی: و لعنت الله علی قوم ظالمین...

به به قوم وخویشان جناب کامکاس !!!!
البته به من مربوط نیست ولی فکر نمیکنید با اساتیدی که بلاخره هرچی نباشه استادن نباید بااین ادبیات ...... بگذریم بابا اصلا به ماچه.....
استاد راهنما قرار نیست پایان نامه بنویسه ولی ازش انتظارمیره راهو نشون بده اگر استادی نشون نداد خودت راحرص نده بزرگوار نشون نمیده ، خودت راکمی ملامت کردی بلاخره آرام میشوی ...ماکه نقدا شده دایم استاد راهنمای بی استاد راهنماها دراین حوالی، اما بی جیره ومواجب... مواجب شمارو ببینیم که قطعا استادترمیشویم.

بهرام جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:11 http://pargar6.persianblog.ir

اولش که این پست رو دیدم، با خودم گفتم یه ساعت دیگه برمیداریدش. قبلن هم ازین اتفاق ها افتاده...
اما اینبار انگار، صنما جفا رها نمیکنه و این پست همچنان همینجا مونده.
خدا به دادتون برسه... این جور ها اصلا آخر و عاقبت خوشی نداره.

اطمینان داشته باشید صرفا یک زنگ تفریح است وبس. وقتی وقت فکرکردن وحوصله واشتیاقش ته میکشد صدای شجر وسوسه ات میکند خیلی تحویلش بگیری اصلا ناخوداگاه تسخیرت میکند به قول استاد اسکندری گرامی بعضا ناشناخی هستیم دیگر....
آدمها یا شاعرن یا شعرخوان وشعر شنو .....

حسنا شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:49

رفیق جان بدجوری هوس بهشت کرده ام

خب نازپری را چه کنیم رفیق!!!

[ بدون نام ] شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:56

به به یه مصرع زدی فضای وبلاگ رفت رو هواااا خواهر!!انشالا تعالی که دربارجفای استاد راهنماها نزدی این پستُ؟؟:)))چرا که ما بعضی از ایشان را کاملا واقعی نفرین میکنیم!!
یاد آقامون سعدی می افتادم که در حمایت از جفا پیشگان میگه:
خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

اساسا نفرین کارخوبی نیست جلو چاره اندیشی واقعی را می گیرد و آدمو ظلم پذیربار می آورد... باورکن!! میگی نه روش یه کم فکرکن خواهی پذیرفت.

حسنا یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:41

پری را بهشتی بار می آورم تا یا بیاید یا مانع نشود..

تصمیم خوبی گرفتی ....یک فروشنده خانم که دوتا بچه داشت ویکی هم نوازد دربغلش بود دیدم دپرس شدم...طفلی خیلی باسختی درازدحام مترو داشت فروشندگی میکرد

ح.و یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:15

ها!!یعنی میگی نفرینش نکنم؟! آخه حیفه!!خلاصه ما رُ ببین حواست باشه پس فردا با دانشجوهات روابطت حسنه باشه

ظاهرا استاد راهنمای حوری خانم هم بدسابقه است !!!خداصبرت بده جانم.... آره نفرین کاری ازپیش نمیبره .
من که درنظر دارم استاد خوبی بشم خداکند بتوانم...دعاکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد