... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

دل

یادم هست یک بار ازبزرگی پرسیدم دل بزرگتراست یاعقل؟ حالا دستگیرم شده است راست می گفت  و من نباید حتی شک کنم  که دل به مراتب بزرگتراز عقل است. چه حجتی محکم تر از اینکه دل تمام دلایل عقل را به طرفه العینی خلع سلاح می نماید. مطمانم نبض حرکت هستی در دست دل است. حالا تو هی بگو علم و پیشرفت های علمی، عقل، اندیشه و فضل و فخر و ...

نظرات 5 + ارسال نظر
بهرام چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:13 http://pargar6.persianblog.ir

آیا این "دل" همان شکم است؟آیا این "دل" همان "قلب" است؟ چرا جایگاه این "دل" در "مغز" است؟
این نگرش ثنوی "عقل و دل" هم از آن مواردی ست که بشر باید با آن حسابش را پاک کند.
شما آیا عقلانیت بدون "عاطفه و احساس" یا همان "دل" میشناسید؟ شناخت عاطفی ما مبنی و مقدمه شناخت عقلانی ماست. یعنی بخشی از خود عقلانیت ماست. همچنان که "علم" بخشی از عقل و عقلانیت است، حس و هنر و عاطفه یا همان "دل " نیز بخشی از عقل و عقلانیت ماست. اینها را بجای آنکه در برابر هم قرار بدهیم باید در امتداد هم ببینیم شان.

سرکلاسهای فلسفه عقل بدون عاطفه و احساس را میشود بوضوح در استدلالهایی که رقبا می آورند دید به نظرم.
یا آن وقتی که قاضی برمسند قضاوت نشسته برفرض عدالت صرفا تابع دلایل و شواهد نیست؟

نگرش ثنوی و تفکیک محض قطعا درست نیست ولی من از مقایسه قوت ایندو درجریان انتخابهای زندگی صحبت میکنم. دل به عنوان کانون حب و بغضهای آدمی که درعین حال کور هم نیست و نوعی درک خاص خودش را بهمراه دارد ازچنان قدرتی برخورداراست که می تواند محتوای شناخت عقلانی را نادیده بگیرد. ولی خب! آیا این امر درسطح ارزشداوری خوب است یانه؟ من میگویم نه، به نظرم دل گرایی افراطی سازمان و سیستم زندگی فردی و اجتماعی انسان را مختل میسازد و تبعات منفی دیگر. اما ، اما ، اما !!! دل نمک حیات است، پتانسیلی دروجود ما برای نوعی حیات درونی، نوعی حرکت درونی شورانگیز و لذت بخش و ....

فتحه و کسره چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:51

دل، دلیل زندگی باشد به حق
عقل مشتی خاک باشد بر محق
راه دل راه جدایی از تن است
عقل داروی حفاظ موطن است
ظاهرش معقول و مطلوب است ولی
باطن آن بند پایی است منجلی
باز گویم کشف در دست دل است
آن چه میگویی حقیقت، باطل است
جز ظهور انکشاف جان نبود
حق همان است ، راه دیگر، آن نبود.

با درود بر لیلا که در مسیر " آخر دل شدم". خلاصه اندکی دل شده شده به توفیق حق بیدل خواهد شد.
و با سلام به زینب که با جدیت عجیب و حوصله کلانش در کش و قوس نقل و عقل جزئی اندیش و جدلیات رایج و تجلیلات متکثر غرقه است.

و با درود و سلام برروان پاک لابد فتحه و کسره !!!
موید باشید
راستی بیدل واقعا بی دل است یا همان دل شده ای است که دلش را خیلی تحویل میگیرد؟!

ح.و.ر. چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:34

آدم ها در ظاهر اندیشه های متفاوت و مخالف دارند و شاید تنها با کمی تعلل بتونن در مقام دل به وحدت برسن

احتمالا این رُ شنیدی که ابوسعید ابوالخیر جایی حجت رُ تمام میکنه و میگه:از شبنم عشق خاک آدم گل شد/بس فتنه و شور در جهان حاصل شد/سر نشتر عشق بر رگ روح زدند/یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

نشنیده بودم حوری جان ولی بغایت زیبا بود..

خاک دل آن روز که می بیختند شبنمی از عشق دراو ریختند
دل که بدان ذره یا قطره (نمیدونم والله) غم اندود شد بود کبابی که نمک سود شد.

حسنا چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:25

به گمانم این دل هم نوعی ابزار ادراکی است برای عقل.

تجربه دینی از آن دست است.

هم اتاقی سابق چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:23

سلام
پس چرا من وقتی حرف از عشق می زنم مسخرم میکنین خانم دکتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

علیک سلام
نمی دونم ... یادم نمیاد... آهان!! ما و نه من تنها، شرط گذاشتن عشق که بلایی ناگهانی است برای امر ازدواج که یک برنامه طبیعی است را قبول نداشتیم.
ضمنا !!! اولا: کاردل فقط عشق ورزی نیست ثانیا: عشق ورزی هم فقط عشق ورزی به جنس مخالف نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد