... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

قطره

  • بعد مدتها تبعید تحصیلی در خوابگاهی پرت و دورافتاده از فک فامیل و دوستان و آشنایان، اعتراف میکنم قدرت مدیریت همه چی را ازدست دادم. هراتیها مردم عجیبی هستند؛ بغچه بغچه سنت  و ادب و رسم بیخود دارند که عمرا اگر یک سربه هوای گریزان از جبر و حرف زور، بتواند ازپس حفظ و رعایتشان برآید. گفتیم خیرسرمان مثل یک انسان فرهنگی برخورد کنیم و زواید رسم و رواج ها را حرس نماییم ولی مگرملت گذاشتند. یک جاهایی آدم نه حوصله عرضیات زندگی را دارد نه رمق مبارزه با آنها را ، ناچارا به قیمت وقت و عمر گرانبها هم شده همراه می شود و دم برنمی آورد.
  • آدمهایی هستند که دلت برایشان تنگ می شود، خیلی هم تنگ می شود با اینکه پر از غلط های محتوایی الحق شاخ دارند.
  •  هم اتاقی بعد یکی دوبار خرید نان سنگگ و غرق شدن دراحوالات نادره نانوا یا به قول ادبیاتی ها نانبا، بلاخره  مولانا را در نانوایی سنگکی ملاقات کرده که داشته می سروده:

    خمیر و نانبا دیوانه گردد

    تنورش بیت مستانه سراید

    شرط می بندم با این حال و هوای تنوری  و خمیری و هستانه ای که در او می بینم، با وجود اون همه واحد ادبیاتی که پاس کرده، تاکنون، بیتی مولویانه  را دراین حد و اندازه عمیقا دریافت نکرده است. آی که چقدر لذت بخش است این فهم ها که با وجودت عجین می شوند. به او پیشنهاد دادم من بعد بجای کتابخانه آستان قدس، میدانهای تجربه مولویانه را دریابد؛ پاساژهای زرگری، مجالس زنانه، پادشاه و کنیزکان قرن بیست و یکمی و ... 

  •            بازآی دلبرا که دلم بیقرارتوست // وین جان برلب آمده درانتظارتوست

دولت کریمه به شخص قائم است یا به سیستم؟! تجربه من که می گوید هردو؛ سیستم خوب در دست مجری و مجریان فاقد صلاحیت نتیجه نمی دهد. اگردولت کریمه ای باشد یعنی مرتبه بلوغ حیات دنیوی انسان، دیگر شرور نباید الحاد را نتیجه دهد چراکه جهان به عنوان یک کلیت واحد رو به کمال و تمامیت دارد. 

  • اس داده ای تعریف حقیقت را برایت اس بدهم، چی بگویم؟ این سوال را باید از کسی بپرسی که ملا و اندیشمند است. من حقیر فقیر سراپا تقصیر صرفا اینرا فهمیده ام : حقیقت یعنی قطره ای که به قطره بودنش آگاه است. درفهم من  قطره هایی که به توهم دریا بودن دچارند عالم را به خشکسالی کشانده  و می کشانند.

نظرات 10 + ارسال نظر
عرفان یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:27 http://najoha.blogfa.com

زیبا می نویسید و عمیق!
از آشنایی تون خوشحالم!

[ بدون نام ] یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:59

_مسئول با من مشکل داره _
دخترک می گفت:
من میدانم
او خشگلها را دوست ندارد.
.
.
.
شرح واسه اونایی که بعدا می گن جمله ها سنگین بود.اینروزا همه جوره فیمینیستم،این متن معرفتیه و مبناش یه فکر زنانه است.برا فهم گفتگوهای زنانه عقل تعطیل ،حس همه جوره ش جواب می ده.ارزشگزاری های زنانه بن مایه ی حسی داره و بس.شاهین ترازوی سنجش زنانه محبته.
خب حالا با دلت بخون
او خشگلها را دوست ندارد.
دیدی دیگه نمیخندی...
کلید واژه ها=زیبایی،حب یا همون محبت و حسادت_همه شون حسی اند_



مامان
حوا
کاش اون سیب و تنهایی خورده بودی.
_اونجوری_
جامی و شکسپیر
قصه عشق زمین،
را با ملکوت مینوشتند.
دیگر نیازی به اعزام پیامبر نبود
بچه هایت همه پیامبر بودند
و سر کار.
و آدم همیشه با تو
جشن سیب دائمی بود




اوف بابا
دختران این دیار
همه آیینه پرستند.
تابوی پسر گوئیا منسوخ شده.
.
.
این یکی سفارشی واسه محمد مصطفی که دیکشینری خاسته ازه مون.
تابو=فکری که مبناش خرافات است.
شرح=یعنی پسرا به خودتون نبالید از اولشم نبودین،دخترا همه جوره خود پرستند.

[ بدون نام ] یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:59

_مسئول با من مشکل داره _
دخترک می گفت:
من میدانم
او خشگلها را دوست ندارد.
.
.
.
شرح واسه اونایی که بعدا می گن جمله ها سنگین بود.اینروزا همه جوره فیمینیستم،این متن معرفتیه و مبناش یه فکر زنانه است.برا فهم گفتگوهای زنانه عقل تعطیل ،حس همه جوره ش جواب می ده.ارزشگزاری های زنانه بن مایه ی حسی داره و بس.شاهین ترازوی سنجش زنانه محبته.
خب حالا با دلت بخون
او خشگلها را دوست ندارد.
دیدی دیگه نمیخندی...
کلید واژه ها=زیبایی،حب یا همون محبت و حسادت_همه شون حسی اند_



مامان
حوا
کاش اون سیب و تنهایی خورده بودی.
_اونجوری_
جامی و شکسپیر
قصه عشق زمین،
را با ملکوت مینوشتند.
دیگر نیازی به اعزام پیامبر نبود
بچه هایت همه پیامبر بودند
و سر کار.
و آدم همیشه با تو
جشن سیب دائمی بود




اوف بابا
دختران این دیار
همه آیینه پرستند.
تابوی پسر گوئیا منسوخ شده.
.
.
این یکی سفارشی واسه محمد مصطفی که دیکشینری خاسته ازه مون.
تابو=فکری که مبناش خرافات است.
شرح=یعنی پسرا به خودتون نبالید از اولشم نبودین،دخترا همه جوره خود پرستند.

اوه اوه اوه... کولاک کردی این بار
دختران این دیار
همه آیینه پرستند.
قبول ندارم... اصلا قبول ندارم ... تاریخ را خود پرستی های مردانه و زنانه ، اصلا تو بگو انسانانه به ورطه سقوط کشانده دختر!!!!

زینب دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:24

سلام لیلا جان..
اینکه گفتی "حقیقت یعنی قطره ای که به قطره بودنش آگاه است."تعریف حقیقت بود یا مصداق حقیقت؟میشه یه کم قشنگ تر حقیقت را برایم تعریف کنی؟
لیلا جان حقیقت را فقط تفکر انفسی می دانی؟یا تفکر آفاقی نیز می تواند آدم را به حقیقت برساند؟

سلام برزینب عزیز
به نظرم مهمتر از خود حقیقت، حقیقت جویی و حقیقت مداری است. اگر نسبت به کشف حقیقت بی خیال باشی، آدم راکد مثل آب راکد می گندد. اگر نسبت به حقیقتی که یافتی اهمال بخرج بدی خب حقیقت جویی ات عبث میشود. پس مدام درد حقیقت داشته باش و پایبند حقیقتی باش که یافته ای.
حالا! درهر مرحله ای به حقیقتی دست یافتی بدان این تو هستی که به این حقیقت پی بردی نه من و او و آنها ، پس در صورتی میتوانی انتظار همراهی ما را داشته باشی که ما نیز به حقیقت آنگونه که درنگاه توست پی برده باشیم . برای این منظور هم تو هم ما ناچاریم دیالوگ را پاس بداریم که این جا جای زورگویی و تحکم نیست.

نگار سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:23 http://gangine-ehsas.blogfa.com

"قطره هایی که به توهم دریا بودن دچارند عالم را به خشکسالی کشانده و می کشانند."
اووووه عجب جمله ای گفتید!
فوق العاده بود!!!
با وجود بی سوادی ام، درکش کردم!

خاله جان شما دیگر الان دانشجو شدید مقام شما اجل از نسبت بی سوادی است. درسهایت را خوووووووووووووووب بخوان نگارجان.

نگار سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:25

لینک منو هم که برداشتید؟
:(((((((

برداشتم که برداشته نشی خاله جان. شما آپ شو جایگاهت محفوظ می ماند.

سمیرا چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:56

سلام
ولی من فکر میکنم دنبال حقیقت ناب بودن کار عبثیه
به نظرم توی این دنیا نمیشه بهش رسید
اصلا از کجا معلوم چیزی که بهش رسیدیم حقیقت باشه؟
شاید فقط یک توهم حقیقت باشه
نمی دونم چرا ولی فکر میکنم همه چی به شدت مشکک و ذو مراتبه حتی حقیقت
به نظرتون رابطه حقیقت با اطمینان چیه؟
یا رابطه حقیقت با شک؟
من که دارم سوفیست میشم!!!!!!
از بس زد و خورد دیدم توی مسائل علمی

اینکه گفتی ازکجا معلوم چیزی که بهش رسیدیم حقیقت باشه، یک سخن درستیه بنظرم و به همین دلیل پذیرش ادعا کسانی که مدعی برخورداری ازاین یقین هستند و محدوده آنرا هم خیلی گسترده می دونند خیلی خیلی سخته.
واقعیت اینه که اغلب ما یقین روانشناختی و همان اطمینان را که حالا ممکن است از هرراهی بوجود بیاد با یقین معرفت شناختی اشتباه می گیریم.
از من می شنوی دغدغه حقیقت داشته باش و سعی بر فهم حقیقت از راه صحیحش داشته باش بقیه رو رها کن.

سمیرا چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:15

یکی از اساتیدم که فلسفه علم خونده بود میگفت فقط دونفرند که به اطمینان رسیدن یکی خدا یکی دیگه هم مردگان
میگفت هیچ وقت نگو مطمئنم.............
الان به این نتیجه رسیدم که راست می گفت
خوش به حال سوفیستا
زدن زیر همه چیز و خودشون رو راحت کردن!!!!!!!!!!!!!!

سمیرا پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 00:08

باور کنین دغدغه شو دارم که ریزش مو گرفتم و صورتمم پر از جوش شده!!!!!!!!!

اما
سوالم اینه با این تردید در صحت چکار میشه کرد؟
خودم فکر می کنم تردید و تفکر همیشه همراه و همسایه همند.........

وقتی احتمال خلاف را درجریان تفکر درنظر می گیریم برآیند نهایی اش می شود تردید، این درمقام نظر مشکلی ایجاد نمی کند مشکل وقتی پیدا می شود که میخواهیم به آن حقیقت دست یافته جامه عمل بپوشانیم دراین مرتبه چه باید کرد؟ بنظرم اخلاقا راهی را درپیش باید گرفت که بیشترین دلایل و توجیهات را دراد.
بجای جوش فکرکن ، فکر بارور... مطالعه و فکر و ...

حامد عبداللهی سفیدان شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:35 http://www.hamedabdollahi.parsiblog.com

پاسخ در جمله آخر خودتان است: «...سایر وظایفی که برای مادر قائلیم.» بله ما قائلیم از کجا معلوم خدایی که می گویید این همه خیرات و خوبی ذکر کرده هم قائل باشد؟

وقتی قران حوزه معنایی مادر را این قدر قلمداد میکند باید تبعات انرا بپذیریم: مادری به معنای مراقبت از کودک و بزرگ کردن او امری صرفا زنانه شاید نباشد لااقل از قران بر نمی اید که امری صرفا زنانه است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد