... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

نیلوفر

ازمرز خوابم می گذشتم،  

سایه ی تاریک یک نیلوفر 

روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.  

کدامین باد بی پروا  

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟ 

درپس درهای شیشه ای رویاها،  

هرجا که من گوشه ای ازخودم را مرده بودم  

یک نیلوفر روییده بود. 

گویی او لحظه لحظه درتهی من می ریخت  

و من درصدای شکفتن او 

لحظه لحظه خودم را می مردم.  

نیلوفر رویید،  

ساقه اش ازته خوابِ شفافم سرکشید.  

من به رویا بودم،  

سیلاب بیداری رسید. 

چشمانم را درویرانه خوابم گشودم  : 

نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود. 

در رگ هایش، من بودم که می دویدم.  

هستی اش درمن ریشه داشت،  

همه من بود. 

کدامین باد بی پروا  

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟ 

--------------- 

پ.ن: بعضی وقتها، دربعضی حالها، خوانش تجربه های وجود شناختی سهراب چه می کند با آدم!!!!!!! 

پ.ن: یادم باشد یادم نرود که  مردم، این روزها چقدر خوشحال بودند، که فوتبال دراین کشورکاری کرد کارستان که فوتبال چه ها گفت این روزها!!  

یادم باشد ما نسلِ محقق ساختن مقدمات، همچین هم از نتایج بی بهره نیستیم. آیییییی که چقدر لذت بخش  و روح نواز است تجربه لبخند یک نسل دردمند.

نظرات 3 + ارسال نظر
بهرام چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:41

تبریک بخاطر لبخند و فوتبال.

سپاس فراوان

Reshare پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:10

سبحان الله
سلام روزگار خوشی. قلبی پر از انتظار داری و هدهد سلیمان شدی و خیلی اعماق را می بینی. خوشا بحالت که تا آنجا رفتی و بالهای قشنگت نسوخت ای معراجی سابقون السابقون. خدا خیلی دوستت دارد.

سلام

یک تنها دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 13:23

شما شعر هم میخونید

نخونم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد