... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

سامان

سری دیرم که سامونش نمی بود.

--------------

درعمق صدای شجر دارم به ذهنم فشار می آورم به فهمی از «سامان» برسم. انگار بی سامانی سر بی ارتباط با ناپیدایی سامان نیست. براستی سامان را ما کشف میکنیم یا می آفرینیم؟ سامان یک وضعیت است برای همه یا هریک ازما سامانمان  مجزاست؟


نظرات 1 + ارسال نظر
ترنم یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:05

سلام خاله جون. ممنونم که به وبلاگ من سر می زنید و به مطالب درهم و برهم من نظر می دین. حتما از نظرات خوبتون استفاده میکنم. ممنون

سلام عزیز
باکمال میل نوشته هایت را می خوانم کوثری خاله. فقط شما بنویس، بنویس و بنویس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد