... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

دخترانه

وفا نکردی و کردم

خطا ندیدی و دیدم

رمیدی و نرمیدم

بریدی و نبریدم

اگرزجمله ملامت، شنیدم از تو شنیدم

وگر زکرده ندامت، کشیدم از تو کشیدم

اگرکه خانه بدوشم اگرکه باده پرستم

کجا که باتو نبودم کجا که بی تو نشستم

----------------------

پ.ن: ملاک تشخص چیست؟ وجود، ماهیت یا صیرورت؟ بحثی که اولین بار درکلاس استاد سائلی به گوشم خورد. همانجا پذیرفتم هزار قید هم به ماهیت کلی اضافه نمایی متشخص نمی شود مگر با وجود. از آن موقع تابحال این ذائقه مردد و دیرپذیر حجت را تمام دیده است که زود باوری را همچنان با جدیت تمام بگذارد کنار.

چرا اینرا نوشتم؟! آهان یادم آمد. آقا یکی اس میده به خانم که چی؟ هیچی ... یک سلام خشک و خالی. آنوقت ایشان ترجمه می کند به علاقه، عشق رمانتیک، خواستگاری، بدون تو می میرم، بی تو هرگز و ... و بعدش که ناراستی ترجمه اش مشخص می گردد سر از افسردگی مضمن درمی آورد. میگم عزیزم، جانم، فدایت شوم بگو بدانم  براساس کدام اصل هرمنوتیکی به این برداشت رسیدی، بگو شاید من هپروتی هم برسم. می گوید ....

می گویم همه آنچه را که گفتی با اینکه نمی فهممش چشم بسته می پذیرم اما اگر خود را دوست داری من بعد افسار دلت را وقتی رها کن که همین سلام را لااقل دم در خانه پدری ات بشنوی نه از آنسوی خط ایرانسل و مسنجر و اسکایپ و وی چت و به قول بچه ها نیم باز و .... که هیچ خرجی ندارد گفتنشان. 

خودمانیم دل خام را به میدان فرستادن مختلت می کند اساسی حالا هی تو بگو رقصی چنین میانه میدانم آرزوست و ازاین ادعاهای قلمبه دیگر.

نابرابری جنسیتی یک امر سطحی و تک ساحتی نیست که به راحتی بشود ادعای رفع آنرا به این زودیها نمود. به نظرم آرش نراقی راست می گوید:

درجهان بی تعادل عشق برای زنان ممکن نیست برای مرد هم. اگرزنان فرودست باشند و  عشق بورزند عشقشان بیمارگونه است و مردان هم درچنین جهانی عاشق نمی شوند چون عشق همیشه میان موجودات برابراست . مرد درچنین جهانی عاشق نمی شود، اگرشد عاشق تصویری می شود که اززن ساخته ؛ که تو زیبا ترین و بهترینی و ..

عشق زنان هم بیمارگونه خواهد بود چون زن واقع بین است و می داند که زیبا ترین و صاحب کمال ترین زن دنیا نیست . می داند این تصویری است که مرد ازاو ساخته  و لذا سعی می کند اورا شکارکند تا مرد را از دست ندهد و از پلکان مرد بالا رود چون درجامعه فرودست است.احساس ناامنی دارد این احساس ناامنی بخاطراین است که همیشه خود را فرودست می داند لذا عشق زنان همیشه توام با احساس ناامنی است چون می ترسند که مرد را از دست بدهند. احساس رسیدگی به ظاهر خود چون احساس ناامنی دارند که مرد خود را از دست بدهند و اگرمرد را ازدست بدهند فروخواهند ریخت .*

پ.ن: حالا که حس سقراطی ام گل کرده بگذار این را هم بگویم. شاید... شاید اگر برای خودمان کمی بیشتر ارزش قائل باشیم در تنظیم نسبت خود با خیلی چیزها درخورترازاین عمل نماییم. ما نیازمندیم بزرگ شویم خیلی بزرگتر...خیللللللللی.


* سخنرانی آرش نراقی درباب فمینیسم و اسلام.


نظرات 11 + ارسال نظر
بهرام جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:01

نکاتی در سخنان آرش نراقی نظرم را جلب کرد:
اینکه بخواهیم بر خلاف تمام مصادیق تاکنونی و کنونی، بگوییم اینهایی که اتفاق افتاده، "عشق" نیست؛ ما را بدین سوال رهنمون میشود که: پس خود ما این تعریف مان از عشق را از کجا آورده ایم؟
یعنی دوباره میرود در سیستم جهان مثلی جناب افلاطون، که تمام اینهایی که در زمین اند، ناقص اند و آن نمونه واقعی و کامل در جهان اعلاست.
"عشق" اتفاق می افتد و برای هر کسی هم اتفاق می افتد، و درست همانگونه اتفاق می افتد که خود اوست. عشق، نیاز جنسیِ فرهنگی شده است. نیاز جنسی را طبیعت در ما بکار گذاشته است و فرهنگ را از پیرامونمان میگیریم. چگونگی فرهنگ پیرامونی ما، و میزان درگیر شدن ما با آن، "خودآگاه" ما را شکل میدهد و چگونگی عشق، تابعی ست از چگونگی خودآگاه آدمی.

عشق شناس نیستم ولی معتقدم آدم ها غیراز جاذبه جنسی برای هم، جاذبه های دیگری هم برای همدیگردارند.

زیتون جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 16:22



ای خواهر مصائب دوشیزگان که تمومی نداره
این فقط یکیشه

ابوطالب مظفری شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:27

عشق را بو حنیفه درس نکرد
شافعی را در او درایت نیست
نراقی را هم.

تصور می کنم عشق چیزی فراتر از سطح نیازهای معمول باید باشد؛ و بخاطر همین نکته درکلام نراقی آنرا نقل کردم.

بهرام شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:43

لیلای گرامی، کاش به این "سطح نیازهای معمول" اینگونه خوار نمینگریستید. اینها چیز پیش پا افتاده ای نیستند. سطح نیازهای معمول یعنی آب و نان و زاد و رود و تمام آنچه که جسم و روان و فکر نیازمند آنند.
گاهی خیال میکنم که شما هنوز بی لطف به "سطح نیازهای معمول" به دنبال چیزی "فراتر" از آنها میگردید!!! براستی کدام نیازی معمولی اینقدر خفیف است که شما به دنبال فراتر میگردید؟
آیا نیاز به عشق و دانایی و آرامش نیازهای معمولی نیستند؟
نیازهای فراتر را که کلی تعبیربردار است، شاید به درد آیندگان بخورد اما به درد کنونیان نخواهد خورد. حتی نیاز به "رشد" هم یک نیاز معمول است، این "فراتر"ها و "ماوراء" ها برای گریز از شناخت همان "معمول" است، معمول بودن به معنی شناخته شدن نیست، بمعنی عملی بودن و رایج بودن است که میتواند شناخته شده باشد یا شناخته نشده.
شما برای سخنان "معقول"، قطب نمایی دارید بنام واقعیت و "معمول". اما برای سخنان "فراتر" کدام قطب نما را دارید؟ هر کسی میتواند مدعایش را با صفت فراتر بیاراید و عدم انطباقش با واقعیت را نیز از همین فراتر بودن، استدلال کند.
فریب زیبایی سخنان را نباید خورد، "سخن"، خود جادوگری ست...

عشق و دانایی و آرامش نیازهای مهم انسان اند. من اهمیت و ضرورت انها را انکارنمی کنم.
منظورم این است براساس آنچه تصویر رایج از عشق می گوید درعشق سودجویی و پای منفعت طرفین مطرح نیست حتی همین منفعت های معمول یا غیرمعمول بجا و مهم. بله ممکن است این منفعت ها درجریان بودن درکنارمعشوق حاصل شود اما علت محدثه عشق اینها نیستند. عشق محصول کشش میان دو جانی است که همدیگر را برای همدیگر می خواهند نه فواید جانبی . من فکرمیکنم درنقطه پیدایش عشق دو انسان به نوعی سعه وجودی و فراتر رفتن از خود می رسند که جا برای دیگر امورنمی گذارد.
نفرمایید اینها تعریف پذیرنیستند و مبهم اند، ما نه درحادثه عشق بلکه درهمین مصادیق همگانی مهرورزی و مهرجویی هم کم و بیش این قبیل ویزگیها را درک میکنیم وبرای مان قابل فهم اند.

بهرام شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:47

و به گفته شما:« ولی معتقدم آدم ها غیراز جاذبه جنسی برای هم، جاذبه های دیگری هم برای همدیگردارند.»
من درکجا گفتم که یگانه جذابیت آدمیان، جذابیت جنسی ست، و آیا از فرهنگ سخن به میان نیآوردم که تفاوت سکس و عشق، در همین فرهنگ است و خودآگاهی انسان.
آیا فرهنگ و خودآگاهی جذابیت های جنسی اند؟

من دراینکه عشق همان نیاز جنسی فرهنگی شده باشد تردید دارم. این گفته یعنی در مطلق عشق پای نیاز جنسی مطرح است.

بهرام یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:07

مطرح نیست؟

یعنی هست!؟
من که میگم بی این عامل هم عشق می تواندمتولد شود مثل عشق مادر و فرزند، عشق شمس و مولانا و عشق .....

اعتراف میکنم دراین بحث فقط میخواهم بدانم .

ح.16 دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 00:18

اینو گفتی گل گفتی و همین طور آرش نراقی کبیر و منم با صحت عقل و منطق و احساس می پذیرم البته تو این سن!!!ولی به یه دختر و پسر 16-17 ساله تو این دوره و زمون چه جوری بفهمونیم خواهر!؟

سلام برحوری جان ادیب و کم پیدایمان.
دلمون برات تنگ شده خانم.
عجالتا حوری جان بگذار خودمان اینها را بفهمیم انوقت شاید توانستیم تاثیری داشته باشیم.

ح.16 دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:17

درود بر تو با این پست های خوبت.کم میام ولی به قول شاعر:نتوان برید از سر کوی تو پای ما..
ارادت ت ت ت :)

ای نتوان برید ازسرکوی تو پای ما!!
شناسایی گویش ... چی شد؟؟؟

ح.16 دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:36

علاوه بر گویش و فولکلور، بررسی داستان های عامیانه-براساس نظریه یه محقق روسی- رُ هم اضافه کردم خواهر!تحقیقات میدانی تقریبا تابستون رُ ازم گرفت!در مرحله تدوین است!منتها تمدید ترم هم کردم:(

احسنت)
خدا حسابی قوت.
پس منتظر جشن دفاع باشیم به این زودیها.

بهرام دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:40

این نشد لیلا خانم. شما از آقای نراقی گفتاری آورده اید در باب "عشق" که بروشنی و وضوح عشق میان "زنان و مردان" است یعنی عشقی مبتنی بر جنسیت. چگونه میتوانید در ادامه بحث آن عشق را با عشق "مادر و فرزند" و عشق"شمس و مولانا" و ... که مقولاتی کاملا غیرجنسیتی هستند تاخت بزنید؟
کاش یک عشق میان زنی و مردی را مثال میزدید که عامل جنسی در آن نقشی نداشته باشد تا بتواند بفکر بیاندازدم.

فکرکنم بشه. ببینید!
نراقی درعشق مبتنی برجنسیت به یک نکته اشاره دارد که من به همان کاردارم؛ اینکه عشق میان یک فرودست فرادست، یک آقا و یک برده نمی تواند محقق شود و اینکه درعشق رفع نیاز و برنامه قبلی ازپیش طراحی شده مطرح نیست و اساسا ما دربرابرعشق فاعل نیستیم منفعلیم.
خب بنظرم منعی وجود ندارد که این خاصیت عشق را محدود به موردمثال ایشان بسازیم همانطورکه دخیل نبودن جاذبه جنسی به عنوان یک عنصر کلیدی درعشق را هم ضرورتی ندارد محدود به عشق غیرمبتنی برجنیست بدانیم. عشق همه مصادیقش میان موجودات برابر حداقل درمقام عشق است و عشق درماهیتش جاذبه جسنی مطرح نیست.
خیلی بافتم؟

بهرام چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:00

حرف های آقای نراقی گنگ است. منظور از برابری و ارتباطش با عشق را نمی فهمم چیست؟ اگر منظور برابری حقوقی باشد که ارتباط چندانی درین بحث ندارد و هر برابری دیگری مورد ایراد واقع میشود.
1- اینکه شما برابری را در میان عشق مادر و فرزند یا شمس و مولانا، یا عشق عارف به خدا و سرباز به وطنش و غیره جستجو میکنید کدامش واقعا برابری ست؟ مادر و کودکش برابرند یا مومن و خدایش؟ میهن و سربازش یا مولانا و شمس اش؟ خیلی زیادی لایتچسبک است.
2- برابری در میان عشق جنسیتی هم چیز مالی نیست. یک مرد ، "زن" را میجوید، همچانا که یک زن در جستجوی یک "مرد" است. عموم مردان، از زنان مردخو دوری میجویند همچنانکه زنان را مردان خیلی نرم و نازک خوش نمی آید...
بجز اینست که غایت برابری، همسانی ست؟ چرا مردان عاشق مردان نمیشوند و زنان عاشق زنان؟

صرفنظر از مورد عشق میان انسان و خدا که دراین باره حرفهای زیادی زده اند که من واردش نشوم بهتراست چون صلاحیتش را ندارم، درسایرموارد برابری درشان انسانی و التفات به این شان مد نظرم است.
نوریان مرنوریان را جاذبند / ناریان مرناریان را جاذبند
واین برابری الزاما همان شباهت نیست چون بنظرم جایگاه انسانی بعد مشترک زن و مرد، مادر و فرزند و ... را شامل می شود که مرحله ای است قبل از شکل گیری تمایزات و تشابهات.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد