وگراین قفس را به هم شکنم تاکجابرد بال خسته مرا
خداحافظی اینبار امیرحسین حجم متفاوتی داشت. درک مفهوم فراق، التفاتش را به واقعه خداحافظی بیشتر کرده بود....
ساعتهاست در دلی کوچک با تجربه های بزرگ جامانده ام. براستی که غم دلهای کوچک برای دلهای بزرگی سخت است.
خدا دلت را بزرگتر کند
تردید از رفتن، پرکشیدن، آزاد شدن، هنجار شکستن، رهلیی از ارزشها، رهایی از جبرها؛ رهایی از بدی ، و... حتی تردید در توبه ،همگی همزمان تردید از ساختارها و سختی ها و سوزها رسوایی ها و شکنجه حدیث و نگاه دیگران است و نیز واهمه از توان خویش . اصلا ترس همزمان احساسی است که از درون و از برون برمیخیزد. برخی گفته اند یکی از چند جایی که ابژه و سوژه با هم پیوند میگیرند، ترس است. زیرا ترس اگر از درون تو برنیاید که تو را منفعل نمیکند و اگر ابژه ای برای ترس نباشد ، بیرون از ما، ترس بیمعنی است. دلهره های توهمی هم خلاصه توهمی دارند. از این رو ترس از شکستن قفس همزمان با ترس از امکان عدم شکیبایی ، بی آرمان شدن؛ نتوانستن و... همراه است.و به گمان من برای خروج از مدار این تردید و ترس ، باید به خود بازگردی و باری دیگر قدرتها و قدرت های نهفته ات را بازخوانی ، و مسیر و مقصدت را بازیابی ، آنگاه شکستن و رفتن ساده بی تردید و بی دلهره است
ساده نمیشود اما ممکن بله
ال
یعنی چی؟ هم اسمتون هم نظرتون