... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

مثال ما و مثال افلاطون


  • چند شب قبل، سرجلسه پرسش و پاسخ دانشجویان با مسولین دانشگاه، پیش خودم یک چشم غره اساسی به روح پاک مثال افلاطون رفتم و حقیقتا به ریش شکاکانی که هشتصد صفحه تاریخ فلسفه را از قیل و قالهای بی جاشون پر کردند، خندیدم....والله بعد عمری حقیقت گردی، حقایقی بارزتر از سروصدای مفرط محیط خوابگاه، کمبود فضای مطالعه مناسب، کم سوادی اساتید، بی عقلی مسول فروشگاه، نبود تفریحات سالم، کمبود کتاب، تبعیض جنسیتی واضح و روشن و البته معرفت مسولین که اینهمه نقد رو گوش میدن و دم بر نمی آرند... ندیدم.
  • پیشنهاد می دی بیا بریم پیاده روی اونوقت تمام طول راه، حل در گوشیت هستی، آییی خراب شود اون واتس آپ  و وی چت و وایبر و تانگو و اسکایپ و ... که همه ضمیرهای حاضرت را فدای یک تار موی غایبشون کردند...میدونی دوست من!! این وسایل ارتباط جمعی، که فقط کارشون وصل کردن نیست، که حالا زوم کردی روی یک آی دیِ .... (استغفرالله) ....

آره جانم، اینا ارتباط جمعی ان، ارتباط جمعی یعنی فرد به علاوه جمع، حالا تو هی سعی کن فرد رو منهای جمع و بعلاوه فرد دیگه که خودت باشی بسازی، خب جواب نمیده دیگه....بعدشم آدم مجازی ، رگ و ریشه و احساس و عاطفه اش و کلن نظام خواسته هاش با بچه طبیعی آدمیزاد؛ (مثل من و تو اون موقع که داریم با همدیگه ناهار می خوریم یا چایی می نوشیم،نه اون موقع که سوار واتس آپ شدیم)، فرق میکنه، اصلا این موجود کذایی هویتشو هنوز برای بشر کاملا رو نکرده...

عقل حکم میکنه به جای اس بازی شش ساعته با شاگرد اتوبوس اون ته تهای محله فلان یا مدیرشرکت اون بالا بالاهای شهر بهمان که چه بسا اصلا نسیمی از غیر کوی هرزگی به جانشان نخورده باشه، کمی به خودت، جوانیت که داره مثل باد می گذره نظری بندازی...

----------

پ.ن: این نوشته من زاویه ای است نه کلی.

پ.ن: و حاصل مشاهدات مکرر پیرامون.

پ.ن: و ضمیر خطاب نوشته به میشه گفت سبک نویسنده مربوط میشه لذا تلقی وعظ و  موعظه نشه.

پ.ن: خدایا شکرت بابت ده روز تنهایی و سکوتی که به من بخشیدی .... حالا کمکم کن در معیت این گلدان قشنگی که امروز از نگهبانی خوابگاه کش رفتم، به اندازه ده ماه کارکنم و الا کلاهم پس معرکه است خدا جان.

نظرات 5 + ارسال نظر
اسکندری چهارشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 21:50

مى خوانمت

باعث افتخار است.

محمدی پنج‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 16:07 http://reflexion.mihanblog.com

خانم جان شما میمون این همه قیل وقال اول ریش افلاطون بیچاره رو ول کن؛بابا از ریشه کندیش
آخی دوست عزیز در بعضی جهات درکت میکنم،واقعا حق داری بنال ازین جماعت غرق که نه ذوب شده در عالم مجاز؟!!!البته ذوب شدن هم مراتبی داره...
یه زمانی دوست نازنی(معادل نامردی) داشتم بقدری وابسته این ارتباطات مجازی شده بود ساعت 23و30 دقیقه واسم پیامک میزد رسیدم در خونه کلید از دستم افتاد...چتوری پیداش کنم؛البته از قبل میدونستم رفته بوده بیمارستان؛اونجا کی و کیا رو دیده؛چی گفتن و الا آخر...اگر هم ج نمیدادم بهم میگفت "انسان از خود راضی متناقض ترین نوع انسان است..."آخرش صدام دراومد بابا من اون شخص مقابل در گفتگوی درونیت نیستم؛برو اینارو به شوهرت پیامک بزن!!اگر قرار باشه منم گفتگوی های درونیمو پیامک کنم اولا بینمون جنگ هفتاد و دو ملت رخ میده بعدشم فقط دل ایرانسله که شاد میشه..
آخی اینا مربوط به روزگار جوانی بود؛جوونی کجایی که یادت بخیر-شما هم سخت نگیر برخیش عوارض جوانیه..

در مورد ریش و ریشه کنی و ..، هم افلاطون، هم من، اجل از این این برنامه هاییم اما در مورد مثال و مثل و سوفستی گری و مخلفاتشون شرمنده دیگه ناچاریم از خندیدن و گرییدن و تاملیدن و ...
اما سخت نگرفتن! چشم، نصیحتتونو به این ذهن ولگرد منتقل میکنم اما خداییش اینایی رو که من می بینم از عوارض جنون است نه جوانی... چرا که این حقیر سراپا تقصیر را ایضا از ذاتیات و عرضیات جوانی دریافت هایی است بس ...بس ... حالا هرچی.

از همه گذشته دست مریزاد به این معادل سازی تون. نازنی !!! باید بگم گامی بزرگ بود در جهت رفع تبعیض جنیستی از حوزه زبان و ادبیات بشری... یعنی اشک شوقم در اومد الان.
این مراتب ذوب شوندگی هم مهمه هااا... جای بحث داره ..سهم ما از زندگی حقیقی و مجازی چه مقدار است یا باید باشد ؟ داشته های صرفا مربوط به زندگی طبیعیِ جهان مجازی، منهای وجه بیشتر شناختی اون، برای ما چیست؟ آیا ما مجازیم هویت های دلخواهمان را در این جهان بسازیم؟ اصلا هویت مجازی چه نسبتی با حقیقی داره یا میتونه داشته باشه؟ اصلا در عرصه مجاز ، حقیقت چیست؟ آیا ما ناچاریم از تسری حقایق زندگی حقیقی به زندگی مجازی؟ و الی اخر ..

بهرام جمعه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 15:11 http://pargar6.persianblog.ir/

در باره "نازن و نازنین":

واژۀ زیر را در لغتنامه ها چنین معنی کرده‌اند:
نازنین.[زَ] (ص نسبى) از: ناز + نین (نسبت)، دارندهء ناز. معشوق لطیف و ظریف. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین). چیزى که به ناز نسبت داشته باشد. (آنندراج). نازکننده. نازنده. (ناظم الاطباء). صاحب ناز. (آنندراج). باناز

و در فرهنگ معین نیز آمده که:
نازنین:[ناز+ن+ین،نسبت= نازین (قیاس کنید با.بوزنینه= بوزینه)] (صفت نسبی)
1- دارنده ناز 2- لطیف و ظزیف (صفت معشوق)...

جستجو برای یافتنِ پسوندِ:"نین" در واژه‌های فارسی، راه بجایی نبرد. هر چه بیشتر جستم، کمتر یافتم. و گویی که در زبان فارسی چنین پسوندی وجود ندارد. بلکه تنها پسوندِ شبیه به آن، همان پسوند معروف:"ین" است که در پسِ واژه‌هایی مانند:سنگ، شیر، چوب،... واژه‌های: سنگین و شیرین و چوبین و... را میسازد.
به نظرِ من، تقطیعِ این واژۀ "نازنین" باید چنین باشد: نازن+ ین.
که پسوندِ صفت نسبیِ "ین"، همان است که در واژۀ‌های:شیرین و چرمین و آیین (آی [فعل امر آمدن]+ ین). آمده است.
بخش نخستِ واژۀ نازنین، یعنی "نازن" ترکیبی‌ست از : نا+زن.
بودن واژه‌هایی مانند "نامرد" و "ناجنس" و "نامردمی" و امثالهم، با معانی امروزی آنها، که بر "نبود" مردی و جنس و مردمی، دلالت میکند، اندکی بر گنگ بودن موضوع افزوده است. و حال آنکه پیشوند "نا" به معنیِ "نبود" بکار نمیرفته به مانند امروز. بلکه "کمبود" و "ناکافی" و "نقصان" را میرسانده است. بیان معنیِ "نبود" یا "فقدان" با پیشوندِ "ن" بوده است. در کشف‌المحجوبِ سجستانی آمده:" خداوند نه چیز است و نه نچیز" و در تفسیر طبری میبینیم که: واژۀ "هست" به صورت "نهست" منفی میشود و نه به شکل امروزیِ "نیست". (۱)
همچنان که گفتم برای منفی کردنِ واژه‌ای مانند "چیز" از پیشوند "ن" استفاده میشده: "نچیز" و در صورتی که میخواسته‌اند، صرفاً "کم‌بودن" را برسانند از "نا" استفاده می کردند:"ناچیز"
یعنی چیز، ناچیز و نچیز سه معنیِ نزدیک به: بودن، کم‌بودن و نابودن را می رسانده است. که در زمان ما "نچیز" مورد استفادۀ خود را از دست داده است.
پیشوند "نا" هم به دو معنیِ "کم" و "هیچ" هر دو به کار میرود. مثلاً در "نارس" به معنی کم بکار رفته است: نا+رس(از مصدر رسیدن) که در کل، کامل نرسیده را معنی میدهد، اندکی رسیده. آنکه هنوز مستعد رشدو نمو است.
نازن هم بر همین قیاس، به معنی "زنِ ناکامل" معنی میدهد. آنکه هنوز زن نشده است، دختر چوان، دوشیزه.
نازنین، نسبت دادن است، به زنِ جوانِ خردسال، که باریک اندام و نازک است. و عموماً آن را با پروردن می‌آورند:
تو دشمن چنین نازنین پرورى
ندانى که ناچار زخمش خورى.سعدى.
توانا که او نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد.سعدى.
زیرا طبیعی ست که در سنین خردسالی انسان هنوز نیازمند مراقبت و پرورش است و پروریدنی.
از همین کلمۀ نازنین است که واژۀ "ناز" گرفته میشود و مصدر "نازیدن". که یکی از معانی "نازیدن"، بالش و بالیدن است. کاربرد "ناز" با مصدر پروردن بسیار عادی‌ست:
بارت ببرم که نازپروردى.سعدى.
ببخشاى بر نالهء عندلیب
الا اى گل نازپرورد من.سعدى.
بهار میوه چو نوروز نازپرورد است
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان.سعدى.
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقى شیوهء رندان بلاکش باشد.حافظ.


۱- "نیست" شکلِ منفیِ فعلِ "است" است و "هست" با "نهست" منفی میشده است. اما امروزه، برای هر دو فعل "است" و "هست" تنها یک صورت منفی داریم و نه برای هریک صورتی جداگانه. گذشتِ زمان و یگانه بودنِ صورتِ منفیِ این دو فعل، رفته رفته، معنی "هست" و "است" را نیز یکسان قلمداد کرده است. استاد خانلری در طی مقاله‌ای، متفاوت بودنِ "هست" و "است" را مورد اعتراض قرار میدهد.

سپاس فراوان، استفاده بردم
بهرحال چی نا را به معنی منفی امروزی اش بگیریم چی ناکافی معنی کنیم میشه از پیدایش واژه ای همتراز با نامرد دفاع کرد.

sophia شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:09 http://reflexion.mihanblog.com

سپاس بهرام گرامی

البته این واژه نازن را بنده به شوخی استفاده نمودم...بله در وبلاگ خانم عارفی هم این را مطرح کردم که هیچ وقت فحش نازنی شنیده نشده؛چون هویت جنسی زن بسیار طبیعی تر از آن است که توسط فرهنگ گرفته شود؛برعکس هویت مردانگی که بسیار وابسته به آن است توسط فرهنگ تایید و ارزشیابی شود ازین رو جنس زن جنس طبیعی و جنس مرد یک ساته فرهنگی ست...


اما ادامه کلام؛
لیلا جان در مورد تداخل دنیای مجازی به دنیای واقعی؛بهتر است برایت بگویم چیز غریبی نیست؛همه آدمیان درگیر گفتگوی درونی هستند؛به کودکان نگاه کن،بلند بلند با خودشان حرف میزنند،به محض آنکه قوه تفکر کاملتر می شود این گفتگو محو می شود و انتزاعی تر می شود؛بگذار کمی از حافظه ام کمک بگیریم؛من در نوجوانی بسیار به وسایل الکترونیکی علاقمند بودم؛تمام مجلات دنیای کامپیوتر ور رایانه را مطالعه میکردم؛یکی از اشخاصی که هرکجا مصاحبه ای از ایشان میدیم ؛بلافاصله مطالعه میکردم شخص بیل گیتس بود؛ایشان در مصاحبه خود گفته بودند ما در دنیای رایانه میخواهیم به سطحی پیش برویم که اشیا سخنگو داشته باشیم، در دنیای مشاوره هم یک رایانه ابداع شده بود که بشکلی از میان صحبتهای مراجع یک گفتگوی دنباله دار پی میگرفت؛به عبارت ساده تر هوش مصنوعی قادر است کلام به اشیاء ببخشد و آنوقت تحول واقعی را مشاهده خواهیم کرد؛چیزی که شما در حال حاضر مشاهده میکنید پیش نمایشی از اعتیاد به دنیای مجازی...

استفاده کردم.
ساخته فرهنگی بودن مرد را نمیفهمم.

sophia شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:21 http://reflexion.mihanblog.com

در مورد جذابیت دنیای مجازی نسبت به واقعی دلایل زیادی میشه شمرد؛یکیش میتونه سلب مسئولیت و دوم امنیتش باشه... مثلا برای کسی که صحنه کشتار از تلویزیون رو مشاهده میکنه این حس که در حال کاری از دستش ساخته نیست اولا احساس مسئولیت رو از روی دوشش برمیداری؛دیدن چنین صحنه هایی در محیط اطراف میتونه واسه روحیه فاجعه آور باشه...اما در روی صفحه مانتیور نه...میتونیم گمان کنیم که تمام صحنه ساخته دست یک گروه فیلمسازه و قاتل و مقتول بعد کات دادن کارگردان دست در آغوش هم با هم خوش و بش میکنن؛درست شبیه سایر برنامه های تبلیغاتی...

این وضعیت حتا میتونه به محیط رویاها هم کشیده بشه؛افراد در رویاها خودشونو نقش آفرین نمی بیینن بلکه در اونجا هم ناظر یک فیلم سینمایی هستن که گاهی وارد صحنه و گاهی خارج صحنه هستن...

من منکر جذابیتهاش نیستم بحثم روی مدیریت این نوع ارتباطه و دراین راستا قبل از همه چی ما نیاز به شناخت داریم، شناخت نسبت خودمون با این فضا و میزان پذیرش اون در زندگی.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد